1. محدّث معروف راوندی در کتاب الخرائج و الجرایح روایت میکند: هنگامی که امام حسین (ع) از مدینه عازم عراق (کربلا) بود، امّسلمه (یکی از همسران پیامبر) به محضر امام آمد و عرض کرد: «از رفتن به عراق خودداری کن، زیرا من از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: فرزندم حسین (ع) در عراق کشته میشود و به من تربتی (مقداری از خاک کربلا) داد که آن را در شیشهای نهادهام.»
امام حسین (ع) فرمود: سوگند به خدا من کشته میشوم و اگر به عراق سفر نکنم نیز مرا میکشند، اگر بخواهی خوابگاه قتلگاه خود و اصحابم (در کربلا) را به تو نشان میدهم، آنگاه امام حسین (ع) با دست مبارک، بر چهرهام سلمه کشید، همین باعث شد که خداوند همه پردههای حجاب را از پیشروی امسلمه برچید، او هماندم قتلگاه امام حسین (ع) و سرزمین کربلا را مشاهده کرد و صحنه عاشورا را دید. در این وقت امام حسین (ع) مقداری از خاک کربلا را برگرفت و به امّ سلمه داد تا آن را در شیشه دیگر نگهداری کند و به او فرمود: «هرگاه این تربت را دیدی که از آن خون میجوشد و جریان دارد، بدان که من کشتهشدهام.»
ام سلمه میگوید: روز عاشورا بعد از ظهر هر دو شیشه را دیدم که خون در آنها میجوشید، صیحه زدم و ناله سر دادم و دانستم که امام حسین (ع) را به شهادت رساندهاند.[1]
2. از امام باقر (ع) نقلشدهاست: هنگامی که امام حسین (ع) یک روز قبل از ترویه (روز هشتم ماه ذیحجّه) از مکه خارج شد، عبدالله بن زبیر، آن حضرت را بدرقه کرد و گفت: «ای اباعبدالله! آیا در موسم حج، مکه را میگذاری و بهسوی عراق میروی؟» امام حسین (ع) فرمود: «ای پسر زبیر! هرگاه در کنار آب فرات به خاک سپرده شوم، برایم محبوبتر از دفن در آستان کعبه است.»[2]
3. شیخ مفید (ره) در ارشاد از سالم بن ابی حفصه نقل میکند، روزی عمر بن سعد به امام حسین (ع) گفت: «ای اباعبدالله! در نزد ما مردمان بیخردی هستند که میپندارند من تو را میکشم؟»
امام حسین (ع) به او فرمود: «آنها بیخرد نیستند بلکه خردمند هستند، آگاه باش آنچه چشمم را روشن کند، این است که پس از من از گندم عراق جز اندکی نخواهی خورد.»[3]
مطالب خوب بود فقط پی نوشت ها در ادامه متن باشد بهتر است