معاویه و طرفدارانش و ندانمکاری و بیوفایی مردم کوفه باعث شد که امام حسن علیهالسلام از کوفه به مدینه برگردد و به عنوان اعتراض از حکومت غاصب معاویه در گوشه انزوا قرار گیرد (و راهی جز این نبود). در این ایام تسلط بنیامیه، معاویه به مدینه آمد، مردم را در مسجد جمع کرد (و امام حسن (ع) نیز در مسجد بود). معاویه بالای منبر رفت و پس از گفتاری به بدگویی از حضرت امیر مؤمنان علی (ع) پرداخت، هنوز خطبه معاویه تمام نشده بود که امام حسن (ع) از مجلس برخاست و پس از حمد و ثنا فرمود: ای مردم! هیچ پیامبری نیست که وصی نداشته باشد و نیز هیچ پیامبری نیست که دشمن نداشته باشد، در برابر پیامبران دشمنانی از مجرمین بودند، علی (ع) وصی پیامبر اسلام، رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم است و بعد از علی (ع) من، پسر او، وصی رسول خدا (ص) هستم. سپس به معاویه رو کرد و فرمود: ای معاویه! تو پسر صخر هستی و نام جدت حرب است ولی جد من رسول خدا (ص) است. مادر تو هند جگر خواره است و جده تو نثیله است، ولی مادر من فاطمه زهرا سلاماللهعلیها و جده من خدیجه کبری (س) است. خداوند در میان من و تو، آنکه از نظر نسب پست است و به کفر نزدیک است، لعنت کند و همچنین کسی را که از ما در مورد یاد خدا کاهل است و منافق است نیز لعنت نماید. همه حاضران گفتند: آمین. معاویه سخت ناراحت شده بود و دیگر یارای ادامه خطبه نداشت، خطبهاش را قطع کرد و از بالای منبر به پایین آمد.