همه ما بارها و بارها حکایت کسانی را شنیدهایم که گاه با یک اتفاق ساده، متحول شدهاند و ره صد ساله را یکشبه پیمودهاند. این گونه اتفاقات بارها در تاریخ بشری رخ داده و در آینده نیز چنین کسانی وجود خواهند داشت. یکی از این افراد، «حاج رسول دادخواه خیابانی» معروف به «رسولِ ترک» است.
او در تبریز به دنیا آمد. پدرش مشهدی جعفر نام داشت و مادرش آسیه خانم، زنی پاکدامن بود که در مجالس روضه امام حسین علیهالسلام بسیار اشک میریخت.
رسولِ ترک، گذشته تاریک و گناهآلود داشت. او مرد لات و لاابالی بود که به زورگویی مشهور بود که هرگاه در ایام محرم میخواست برای عزاداری وارد یکی از هیئتها شود، با اکراه او را در جمع عزاداران میپذیرفتند و معمولاً از ترس مانع حضور او در میان عزاداران نمیشدند.
باوجود همه این عیبها، رسول ترک این خصلت نیکو و عجیب را داشت که هرسال در ماه محرم، در جلسههای سوگواری و روضه امام حسین (ع) شرکت میکرد. او در برابر امام حسین (ع) ادب خاصی داشت. گاهی که میخواست به جلسه روضه برود، دهانش را زیر شیر آب میگرفت و میشست تا به خیال خود، دیگر نجس نباشد.
رسول ترک آن شب نیز وارد هیئت شد. بسیاری از نگاههایی که به او میشد، محترمانه و مهربانانه نبود؛ چون همه سوابق او را میدانستند. مسئول هیئت نیز از دیدن رسول ناراحت به نظر میرسید. دقایقی از حضور او نگذشته بود که چند نفر از اعضای هیئت، دور مسئول هیئت حلقه زدند. از طرز نگاهشان معلوم بود که درباره رسول صحبت میکنند. لحظاتی بعد، جوانی از میان آنان به سوی رسول رفت و مشغول صحبت با او شد. کم کم آثار ناراحتی و غضب در چهره رسول آشکار شد؛ اما رسول ساکت بود و با ناراحتی به سخنان جوان گوش میداد. آن جوان به صراحت از رسول ترک خواسته بود تا از مجلس بیرون رود و دیگر در هیئت و جلسه آنها حضور نیابد.
لحظهها با سکوت و ترس میگذشت. اگر رسول واکنش تندی نشان میداد، همه مجلس به هم میریخت؛ اما بر خلاف انتظار، رسول بی هیچ اعتراضی آنجا را ترک کرد و یکراست به سوی خانهاش رفت. ارادت او به سیدالشهدا بهاندازهای بود که اجازه نمیداد او به عزاداران آن حضرت آسیبی برساند و کینهای به دل گیرد.
چراغی در تاریکی
کسی نمیداند که آن شب در دل رسول ترک چه گذشت. شاید شدت علاقهاش به حسین (ع) و عزاداران آن حضرت چنان بود که وقتی به منزل رسید، دیگر هیچ کینهای از کسی در دل نداشت و شاید وقتی که او سر بر بالش میگذاشت، در این فکر بود که از فردا در کدام یک روضهها و مجالس عزاداری شرکت کند.
او با هر اندیشه و خیالی که داشت، خوابید؛ اما سپیده دمی سراسر نور و روشنایی در انتظارش بود که سرآغاز تحول عظیمی در او شد و با یک نظر کیمیاگرانه سالار شهیدان، مس وجود رسول ترک به طلای ناب مبدّل گردید. آن شب گذشت. کم کم تاریکی شب، جایش را به روشنایی سپیده میداد. در سکوت و خلوت کوچهها و خیابانهای شهر، مردی به سوی منزل رسول ترک حرکت کرد. وقتی که به در خانه او رسید و رسول در را باز کرد، شگفت زده شد. آن شخص همان مسئول هیئت بود که شب پیغام داده بود رسول نباید در آن هیئت حضور یابد. وقتی که چشم مرد به رسول افتاد، به گرمی با رسول احوالپرسی کرد و او را در آغوش گرفت و از رفتار دیشب خود معذرت خواهی کرد. مرد میخواست خداحافظی کند و برود، اما رسول ترک او را نگه داشت و از او علت تغییر رفتارش را پرسید. مرد ابتدا نمیخواست چیزی بگوید. او گمان میکرد که اگر علت کار خود را بگوید، بازهم موجب ناراحتی رسول ترک شود؛ اما سماجت و اصرار رسول کارساز شد و او چنین تعریف کرد:
«دیشب در خواب دیدم که خیمهها و یاران امام حسین (ع) در یک سو و لشکریان یزید در طرف دیگر قرار گرفتهاند. من به سوی خیمههای امام حسین (ع) در حال حرکت بودم که ناگهان سگی را دیدم که سر و صورت آن، سر و کلّه تو بود. در واقع، تو در حال پاسداری از خیمههای امام حسین (ع) بودی...»
رسول ترک، پس از شنیدن رؤیای مسئول هیئت، شروع به گریه و زاری میکند و تند تند از او میپرسد: «راست میگویی؟ آیا واقعاً من سگ نگهبان خیمههای امام بودم؟»
آنگاه رسول، با شور و وجدی آمیخته به اشک فریاد میزند: «از این لحظه به بعد، من سگ حسینم ... خودشان مرا به سگی قبول کردهاند...»
عشق حسینی، ناگهان تمام وجود رسول ترک را فرا میگیرد. آری، کشتی چراغ هدایت، در آن شب تار بر دل او نور تابانده بود تا او در شمار رستگاران در اید. از آن لحظه به بعد، نام او در شمار یکی از شیداترین و دلسوخته ترین شیفتگان سیدالشهدا (ع) ثبت شد.
رسول ترک، دیگر از آن روز آزادشده امام حسین (ع) بود. او آزاد از همه آلودگیها شده و قید بندگی خداوند و پیروی از سرورش سیدالشهدا را بر گردن آویخته بود.
بدین ترتیب تاریخ نام یکی دیگر از تحول یافتگان را ثبت میکرد و روزگار شاهد مردی بود که یکباره به همه کجیها و ناراستیها و آلودگیها و لذتهای نامشروع پشت پا زده بود. او دیگر عزادار واقعی امام حسین (ع) شده بود.
یکی از بانیان اصلی هیئتامنای مسجد امیر، واقع در خیابان کارگر شمالی تهران، میگوید:
«حاج رسول، یک حسینی واقعی بود. خدا رحمتش کند! او بهاندازهای پاک و باتقوا شده بود که ما نمیتوانستیم باور کنیم که در جوانی چگونه آدمی بود. وقتی که ماه مبارک رمضان از راه میرسید، او به کلی مشغول عبادت میشد و خیلی از کارهایش را تعطیل میکرد و کمتر به مغازهاش میرفت.»
حاج رسول اکنون، پس از توبهاش، دیگر آن مرد شرور و معصیتکار گذشته نبود. او توبه نصوح کرده بود و تا پایان عمر توبهاش را نشکست و از چاکران واقعی درگاه مولایش امام حسین (ع) باقی ماند. او به سبب نائل شدن به توبه واقعی، حتی دارای کراماتی هم شده بود.