چه قدر پیر شدی حسین!؟

موهایت چه قدر سفید شده!؟

با تکه چوبی که در دست داشت به تشت می کوبید و می گفت.

می دانست که سن حسین علیه‌السلام، با این موهای سفید و این چین وچروک جفت و جور نیست.

این سوالات، ذهن ابن زیاد لعنت الله علیه را آن قدر مشغول کرده بود که بخواهد آنها را بلند در آن جمع مطرح کند.

همه جوابش را میدانستند.

غیر از او...

ولی افراد حاضر در مجلس،

یا جرئت جواب دادن را نداشتند...

یا بغض، آنقدر در گلویشان رشد کرده بود که قادر به حرف زدن نبودند.

بعضی هم مثل من آرزو می کردند هیچ گاه جوابش را نمی دانستند.

اما؛

خدایی که زینب (س) را تا آن روز زنده نگاه داشته بود، توانی به او داد تا جواب سوالش را بدهد.

داغ علی اکبر

سکوت حاکم بر مجلس...

با صدای زینب

و صدای دریده شدن گریبانش

و با صدای ضجه خواهران علی شکسته شد

و آنجا شد اولین روضه ی علی اکبر (ع)...

نه؛ نه صبر کن!

قبل از آن هم جایی را سراغ دارم که روضه اش خوانده شد.

زمانی که  گرد و خاک نعل اسب اکبر (ع) بر روی سید الشهدا (ع) نشست وبا نگاهی نا امیدانه فرزندش را تماشا می کرد و می گفت:

"خدایا شاهد باش که پسرم را فدای امت جدم کردم"

فدای ما؟

ای خدا درست می شنوم؟

چگونه حقش را ادا کنیم؟

خودتان بگویید ای شاهزاده!

چگونه سپاس گذاری کنیم؟

ای شهزاده‌ی حسین:

فقط میتوانم به سبک تشکر بچه هیاتی‌ها به شما بگویم:

اجرت با امام حسین (ع)!