در روزهای رمضان زیر آفتاب، زیر بار چتر تشنگی لحظاتی لبهایمان به یاد تو افتاد، ذکر یا حسین گرفت، علم تشنگی را بلند وعلم سقایی چون عباس علیه السلام را طلب کرد.
زمان تنها شدن با تو بود، زمان توسل... زمانی که ما به توپناه بیاوریم و تبسمی بر لب خشکیده ات بنشانیم و جانت را به لبخندی مهمان کنیم.
لبخندی که از سر تقوای لبهایمان بر لبت مینشیند، دلت را غرق در سرور و خوشحالی میکند و جگر درد کشیده و به خون نشسته ات را با رضایت می شوید.
لبخندت آقا، ابرهای مهربانی را برفراز آسمان دلمان به تلاطم میکشاند و باران، هم چون چشمهای خودمان بر سرای وجودمان میبارد... همان چشمهایی را میگویم که خورشید محبتت را بر آن تاباندی و باران اخلاص را در آن به تماشا نشستی...
روزه با یادت گره میخورد. خستگی، گرسنگی و تشنگی همگی یک صدا نام تو را فریاد میزند و حضور تو را تمنا میکند. در اوج روزه، هنگام خواندن اوج روضه توست. زمانی که از اوج غمت، از انتهای دغدغه ات بخوانیم، از علی اصغرت، از لعل لب به خشکی نشسته اش که آب را بی تاب و بی قرار خود کرده بود.
این آب بود که به لبان علی (ع) مشتاق بود و از آب، لبان علی (ع) را دریغ کردند... و به جای آن تیر سه شعبه را در خون او غوطه ور ساختند...
زمانی که وجودمان در اوج روزه سخت تشنه شد به یاد یک شش ماهه میافتیم که جگرش از تشنگی سوخت و با تیری از خون گلویش سیراب شد...