گلهای خدا ز تشنگی پژمردند
ای خاک تمام کربلا، بر سر آب!
آری ماه صیام است، تابستان و عطش؛
اما چرا نمیتوانم افطار کنم خدای من!؟
حسین جان، ارباب غریبم، یاد لبهای خشک تو آتش زده به خرمن جانهایمان
«هر جا کنار آب نشستم ز داغ تو
از بس که سوختم جگرم آب شد حسین»
عطش بیداد میکند و هنگام افطار اشکهایم با آب مخلوط میشوند و خوب میدانم که
«یک عمر اگر روزه بگیریم و بگیرند
همتا نشود با عطش و داغِ لبانِ علی اصغر»
آه ای زلالتر از آب، حسین جان، ای پاک تر از آب، ای آب حیات!
حرامیان آب بر تو میبندند ای آب زندگانی! آب بر تو میبندند و شریان حیات انسانیت و جوانمردی را میخشکانند؛
آب بر تو میبندند تا لبهای خشک تو گواهی باشد بر مهریه مادرت حورا سلاماللهعلیها، مادر آبها.
بغض آب، خود گواه است که گلوی خشک اصغر علیهالسلام با خون سیراب شد نه با آب، نمیبینی چگونه سر به صخرهها میکوبد آب، تا فراموش کند بی نصیبیاش از لبهای تو را!؟
و اینک این منم با لبهایی خشک و چشمانی تر، در کنار سفره افطار
خیره به زلالی آب
اما...
چگونه جام بگیرم به دست خود گویی
ز اهل بیت (ع) به گوشم صدای واعطشاست
«صلی الله علیک یا عطشان یا اباعبدالله (ع)»