مقدمه
ترس یزید و طرفداران دستگاه خلافت از نتایج فاجعه کربلا، موجب شد که از همان آغاز، هر یک درصدد انکار نقش خود در واقعه کربلا برآیند. شخص یزید در رأس تبرئه کنندگان قرار داشت که کوشید گناه این کار را بر گردن عامل خود در عراق، یعنی عبیدالله بن زیاد، افکند. این موضوع به مرور دستاویز عدهای از طرفداران دستگاه خلافت، با انگیزههای مختلف شد تا به شیوههای مختلف، با مبهم کردن مسئله، پای یزید را در جایگاه خلیفه مسلمانان و فرزند معاویه از این ماجرا کنار بکشند. این تبرئهنگاران برای رسیدن به مقصود خود به علتها و توجیههایی مستمسک شدهاند. این پژوهش در پی آن است که در خلال بررسی سابقه تبرئهنگاری یزید در بین اهلسنت و تأمل در علتهای ایشان، مسئله خود یعنی علتهای نقش داشتن مستقیم یزید در واقعه کربلا و قتل امام حسین (ع) را اثبات کند.
پیشینه
درباره نقش یزید در واقعه کربلا، میان شیعیان به طور معمول فرض بر این بوده است که این مسئله امری بدیهی است و به اثبات نیازی ندارد. درباره نگاه اهلسنت به قیام امام حسین (ع)، کتاب مستقلی با عنوان «انقلاب کربلا از دیدگاه اهلسنت» وجود دارد[1] که در قسمتی از آن، مؤلف از دیدگاه اهل سنت درباره مسئولیت یزید در این واقعه سخن گفته است که البته بررسی کاملی صورت نگرفته است. همین مؤلف مقالهای با عنوان «مشروعیت یزید از دیدگاه اهلسنت» دارد[2] که تا حدودی چکیدهای از کتاب مذکور است. مقاله دیگری با عنوان «احیاء العلوم و تطهیر یزید» وجود دارد[3] که در آن، مؤلف ضمن بررسی دیدگاه غزالی درصدد برآمده است تا نظریههای معارض وی را از زبان علمای اهلسنت پیدا کند. در آن سو، یکی از مولفان سَلَفی در کتابی با عنوان «مواقف المعارضه فی عهد یزید بن معاویه»[4] کوشیده است با گردآوری نظریههای علمای موافق یزید، او را از این اتهام مبرا کند. از جمله افرادی که وی نام میبرد: ابن تیمیه (الوصیه الکبری، 45)، ابن طولون (القید الشرید، ق13)، یوسف العش (الدوله الامویه، 69) و الطیب النجار (الدوله الامویه، 103) هستند (الشیبانی، 1429 ق: 380 و 381).
از سوی دیگر، عدهای از نویسندگان عرب معاصر به جای خطاگیری از یزید، تلاش کردهاند با نامشروع نشان دادن عمل امام در قالب شورشی علیه خلیفه، عمل یزید را مشروع نشان دهند. به باور اینان، چون مردم با یزید بیعت کرده بودند وی خلیفه مشروع و پذیرفته شده همگان بود و حسین بن علی (ع) نباید علیه او قیام میکرد. از جمله این افراد که باید به آنها اشاره کرد: محمد الخصرمی در کتاب «تاریخ الامم الاسلامیه»، محمدعزت دروزه در «تاریخ الامم العربی» و ابراهیم علی الشعوط در کتاب «اباطیل یجب ان تمحی من التاریخ» هستند (ناصری، 1382 ش: 252 و 253).
نویسندگان شیعی برای اثبات مسئولیت یزید در واقعه کربلا، تاکنون بیشتر به سراغ آرای علمای سنی رفتهاند و کوشیدهاند از طریق علت آوردن از دشمن به موافقان یزید پاسخ گویند. شیوه ناکارآمدی که به طور معمول، در مناظرات و مجادلات کلامی شیوه غالب است؛ برای نمونه اصغرینژاد در مقاله خود، نظریههای شماری از این افراد را گرد آورده است: مأمون در بخشی از نامهای که آن را برای رسواسازی بنیامیه نوشت (اصغرینژاد، 1390: 279 و 280 به نقل از طبری، 8/188؛ محمد بن حبیب بغدادی در کتاب «المحبر»، 490؛ ابواسحاق اسفراینی در «نورالعین فی مشهد الحسین»، 21؛ ابن ابیالحدید، 14/279 و 280؛ شبلنجی در «نور الابصار»، 129 و 130). ناصری نیز در کتاب خود، فهرست بلند بالایی از این افراد به دست داده است: (ناصری، 1385: 305 تا 319؛ به نقل از جاحظ در رساله بنیامیه، 1 تا 3؛ طبرانی در مقتل الحسینبن ابیطالب، 36؛ سیوطی در تاریخ الخلفاء، 1/185، 183؛ ابنجوزی در الرد علی المتعصب العنید، 68 و 69؛ شمسالدین ذهبی در شذرات الذهب، 1/10 و...).
1- تبرئه یزید در بین اهلسنت
پس از شهادت امام حسین (ع)، یزید نخستین کسی بود که موضوع تبرئه خود را از این کار مطرح کرد. او پس از ملاقات با اسرا و دیدن وضعیت آنها، در مجلس شام از کرده خود ابراز پشیمانی کرد. او این پشیمانی را با گریستن بر امام حسین (ع) (سبطبن جوزی، 1418: 234)، اظهار ملاطفت با امام سجاد (ع) (دینوری، 1368: 261؛ طبرسی، 1417: 1/475)، دادن اجازه سوگواری برای امام (ع) به خانواده خود (بلاذری، 1998: 222؛ طبری، بیتا: 5/464؛ ابن کثیر، 1413: 8/112)، لعن ابن زیاد و افکندن مسئولیت این کار بر دوش او و متهم کردن او به تعجیل در کار امام حسین (ع) (بلاذری، 1998: 222، 233؛ دینوری، 1368: 261؛ ابن قتیبه، بیتا: 2/7؛ طبری، بیتا: 5/461، 465؛ مسکویه، 1379: 2/74 و 75؛ شیخ مفید، 1399: 237، 246) و رسیدگی به وضعیت اسرا (دینوری، 1368: 261؛ بلاذری، 1998: 199؛ طبری، بیتا: 5/464) نشان داد. در این خصوص باید به چند نکته توجه کرد:
نخست آنکه پشیمانی وی اولیه نبود؛ به این معنا که وی با دیدن سر بریده امام و وضعیت اسرا، نخست ابراز شادمانی و رجزخوانی کرد (خوارزمی، 1948: 2/58 و 59؛ سبطبن جوزی، 1418: 235؛ ابن کثیر، 1413: 8/211) و سپس که با اعتراضهای حضرت زینب (س)، امام سجاد (ع)، خانوده خود و شماری از حاضران در مجلس روبهرو شد، ابراز پشیمانی کرد (طبری، بیتا: 5/461 و 462؛ شیخ مفید، 1399: 246؛ ابناعثم، 1406: 3/152 تا 154).
نکته دوم توجه به این مطلب است که پشیمانی از واقعهای همواره به معنای انکار نقش و رد مسئولیت در آن نیست و این موضوع آنچنان که عده بسیاری از موافقان یزید بدان تمسک جستهاند، نباید علت بیگناهی وی تلقی شود؛ بلکه برعکس ابراز پشیمانی از واقعهای به منزله پذیرش مسئولیت خود در آن واقعه است.
سوم فرض ما بر این است که حتی همین ابراز پشیمانی ثانویه نیز با صداقت همراه نبوده است چرا که وی پس از این ماجرا، برای مجازات قاتلان امام حسین (ع) و در رأس آنها ابن زیاد، اقدام عملی انجام نداد، بلکه آنها را تشویق هم کرد و همراه ابنزیاد روزهای متمادی به بادهگساری و شعرسرایی مشغول بود (مسعودی، 1970: 5/156 و 157؛ سبطبن جوزی، 1418: 260). البته اینکه چرا ابنزیاد بر خلاف یزید خود را از قتل امام حسین (ع) مبرا نکرد، شاید به این موضوع بازگردد که به هر حال یک نفر باید مسئولیت این ماجرا را بر عهده میگرفت و در صورت انکار ابن زیاد، تمام نگاهها متوجه یزید و عمل او میشد و دیگر جایی برای تبرئه او باقی نمیماند. شاید با توجه به کماهمیت جلوه کردن این موضوع نزد ابنزیاد یا برای کشیدن جور مسئولیت یزید در این باره، ابنزیاد به طور عمد سکوت اختیار کرد.
چهارم توجه به انگیزه یزید از این اظهار پشیمانی اهمیت دارد. به نظر میرسد وی هنگامی که به مقصود خود، از نظر او دفع فتنه امام، رسید در صدد برآمد که تا حد ممکن از عواقب سوء آن بکاهد؛ چرا که تردید نداشت کشتن نوه پیغمبر (ص) آن هم به این صورت را عراقیان که دل در گرو محبت آلعلی (ع) داشتند، بیپاسخ نخواهند گذاشت؛ چنانکه اگر اجل به او مهلت میداد، بروز قیامهای متعدد و خونینی را شاهد بود که برخی از آنها، مانند نهضت توابین و قیام مختار، دست کم در ظاهر در لباس خونخواهی امام حسین (ع) آشکار شد.
به نظر میرسد که در بین شماری از علمای اهلسنت، تبرئه یزید به عواملی چند بازمیگردد که از جمله آنها اعتقاد به عدالت صحابه است[5]. بر اساس این دیدگاه چون یزید فرزند معاویه، از صحابه پیغمبر (ص)، است باید حرمتش تا حد امکان حفظ شود. عامل مهمتر، اندیشه مشروعیت خلفا در میان اهلسنت است که از باب اطاعت از اولیالامر، مشروعیت خلفا و سلاطین تضمین میشود؛ از این رو، تعدادی از علمای سنی برای حفظ این اندیشه از گزند انتقادها و حفظ جایگاه خلافت در دوره یزید، دست به دامن توجیههایی شدند.
به طور معمول، نویسندگان سابقه تبرئه نگاری یزید را به غزالی و کتاب معروف او، «احیاء علوم الدین»، بازمیگردانند که در آن از لعن یزید خودداری کرده است و در نقش داشتن او در فاجعه کربلا تردید کرده است. با این حال، به نظر میرسد که سابقه این اندیشه به مدتها پیش از غزالی بازمیگردد و ریشههای آن را دست کم باید نزد شماری از اهل حدیث یافت[6].
ابن قتیبه (درگذشت 276 ق/889 م) در گزارشی ارزشمند درباره دشمنی اهل حدیث با خاندان پیامبر (ص) در سده سوم قمری، به موضوع متهم کردن امام حسین (ع) به شورش علیه خلیفه مشروع اشاره کرده است: «آنان... حسینبن علی (ع) را خارجی میدانند که وحدت مسلمین را درهم شکسته و خونش مباح است؛ زیرا از پیامبر (ص) نقل شده که هر کس از امت من خروج کند و مردم با یکدیگر متحد بودند، پس هر کجا او را یافتید بکشید» (ابن قتیبه، 1412 ق: 54). از نگاه اهلسنت، هر کس علیه خلیفه مشروع شورش کند، مصداق اهل بغی است؛ در حالی که از نگاه شیعه، هر کس علیه یکی از دوازده امام بشورد مصداق اهل بغی است (Kohlberg, 1976: 69). در واقع به باور آنها، اقدام یزید به طور کامل درست بود و به توجیه نیازی نداشت و در این واقعه، فرد متهم امام حسین (ع) بود.
همزمان با ابن قتیبه، جاحظ (درگذشت 255 ق/868 م) در رسالهای با عنوان «رساله فی النابته الی ابیالولید محمدبن احمدبن داود» از عقاید این جماعت پرده برداشته است. این رساله پاسخ به عقاید گروهی است که سرسختانه مدافع یزید بودند و او را از اعمال شنیعی که به او منسوب بود، مبرا میکردند. جاحظ از این افراد با عنوان نابته یاد کرده است. در این مسئله محل تردید است که آیا این نام، عنوان فرقهای خاص در تاریخ بوده است یا فقط نامگذاری از سوی جاحظ بوده است. جعفریان احتمال داده است که شاید آنها همان سفیانیه باشند که عثمانیهای افراطی بودند و همان فرقهای که شیعیان با عنوان ناصبیها از آنان یاد میکنند (جعفریان، 1379: 148).
کلمه نابته به معنای تازه به دوران رسیده است، از ریشه نَبَتَ به معنای روییدن. با توجه به گزارش ابن قتیبه از اهل حدیث، درمییابیم که اینان گروهی از اهل حدیث بودند که به علی (ع) و آل او بغض و عناد میورزیدند و از طرفداران سرسخت خاندان اموی بودند. به گزارش جاحظ، آنان میپندارند که قتل امام حسین (ع) و واقعه حرّه و سنگباران مکه سبب کفر یزید نمیشود (جاحظ، 1384 ق: 2/12). سبّ و لعن والیان ستمکار، فتنه و بدعت است؛ اگرچه هر کاری انجام دهند (جاحظ، 1384 ق: 2/14). اهل حدیث اجتماع دارند که قاتل مؤمن، ملعون است؛ ولی اگر همین شخص، سلطان جائر یا امیر گنهکار باشد، سبّ و خلع و نفی و عیب کردنش را روا نمیدانند؛ هرچند که صلحا را بترساند، فقها را بکشد، فقیر را گرسنه نگه دارد، شراب بنوشد و حدود را تعطیل کند (جاحظ، 1384 ق: 2/15).
البته باید توجه کرد که چنین اظهار نظرهایی از سوی محدثان و سایر علمای سنی، تنها از اندیشههای دینی آنها نشئت نگرفته است و سنی بودن حکومتها و ارتباط عمیق و گسترده این گروه از علما با حکومتهای وقت، ضرورت ابراز چنین اظهار نظرهایی را فراهم میکرد. بنابراین باید گفت این گونه اظهار نظرها معلول علتهای سیاسی بوده است و با خلافت و حکومت مرتبط بوده است. باید توجه کرد که از دید مردم آن روزگار، به ویژه علویان، امویان غاصب خلافت و فاقد هر گونه مشروعیتی برای خلافت بودند؛ چراکه آنان از خاندان پیامبر (ص) نبودند. در منابع دوره عباسی هم، از آنها نه در جایگاه خلفای پیغمبر بلکه در حکم ملوک یاد میشد؛ ضمن آنکه از دید اکثر مردم، آنها فاقد دینداری و غیر معتقد به باورهای اسلامی شناخته میشدند؛ بنابراین حسب و نسب عصر جاهلی را برای به دستگیری رهبری و حکومت نداشتند. در چنین اوضاعی، امویان هم با هر گونه شورش و حتی اعتراض، با قساوت و خشونت بسیار رفتار میکردند؛ برای نمونه باید به اعدام حجربن عدی و گروهی از یارانش به علت اعتراض به والی کوفه در دوره معاویه و به دست او، شهادت امام حسین (ع) و یارانش در کربلا و کشتار مردم مدینه و تعدی و تجاوز به اموال و نوامیس آنان در جریان واقعه حرّه در دوره یزید (Fred M. Donner, 2010: 187-188) اشاره کرد. از این رو، عالمان وابسته به حکومتهای سنی، از مشروعیت آنان در لباس توجیه اعمال و رفتار حاکمان دفاع میکردند.
ابوبکر ابن العربی (درگذشت 543 ق/1148 م) قاضی و محدث مالکی که به یزیددوستی شهرت دارد، از این حیث تا حدودی یک استثناست. وی در کتاب خود، «العواصم من القواصم»، با استناد به مطلبی از کتاب «الزهد» احمد بن حنبل، یزید را در زمره زهاد عالم قرار داده است (ابنالعربی، 1419: 233)! از سوی دیگر، وی با مقدمهچینیهای متعدد در صدد محکوم کردن قیام حسینبن علی (ع) و تبرئه یزید است. او در نهایت به این نتیجه میرسد که قیام حسینبن علی (ع) خطایی در محاسبه بود و از بین رفتن وحدت جامعه اسلامی را باعث شد. وی برای رسیدن به این مقصود، ضمن ابراز همدردی با امام حسین (ع)، احادیثی را در منع شکستن وحدت اسلامی نقل میکند؛ از جمله اینکه پیامبر (ص) فرمود: «به زودی اتفاقاتی خواهد افتاد، پس هر کس خواست در بین امت تفرقه افکند، در حالی که امت همگی با هم اتفاق دارند، او را با شمشیر بزنند، هر گونه که میخواهد باشد». وی سپس نتیجه میگیرد که حتی اگر شریفترین کس، حسینبن علی (ع)، نیز چنین کند باز مشمول این حدیث خواهد شد؛ به ویژه که بزرگان اصحاب، همچون ابنعباس و عبدالله بن عمر، او را از این کار برحذر کردند (ابنالعربی، 1419: 232). به عقیده ابنعربی اگر قیام وجهی داشت، ابنعباس به انجام آن اولی بود (ابن العربی، 1419: 233). در ادامه، او در مقام دفاع از یزید برمیآید و با ادعای اینکه او از صحابه بوده است[7] و امتیازات صحابه را نیز برای او قائل است، از متهم شدن او به شمر خمر و سایر فسق و فجور به شدت انتقاد میکند و آنها را از اکاذیب مورخان میداند (ابنالعربی، 1419: 233).
عبدالمغیث حنبلی فرد دیگری بود که حدود نیم قرن بعد، بار دیگر این ادعاها را مطرح کرد و بستر را برای واکنش علمای اهلسنت فراهم کرد. او کتابی در فضائل یزید تألیف کرد. عبدالمغیث بن زهیربن علوی الحربی البغدادی از علمای نهچندان مطرح حنبلی بود که ابن جوزی و ذهبی بر کمی دانش و اشتباههای حدیثی او انگشت نهادهاند (ابن جوزی، 1426: 34 تا 39؛ ذهبی، 1405: 12/159). وی در حدود سال 500 ق/1106 م زاده شد و در سال 583 ق/1183 م در حریبه (بغداد) درگذشت (ابنجوزی، 1426: 34 تا 39). از کتاب او خبری نیست. شاید به علت محتوای آن که با استقبال جامعه سنی روبهرو نشد؛ ولی ابنجوزی حنبلی مذهب با تالیف کتاب الرد علی المتعصب العنید المانع من ذمالیزید بدان پاسخ داد؛ هرچند به جای رد سخنان عبدالمغیث و سپس پاسخ بدانها، حوادث دوره خلافت یزید را بررسی کرد تا اینگونه نامشروع بودن اعمال او را معلوم کند.
از کتاب فضائل یزید نسخهای در دست نیست؛ اما قضاوت دانشمندان اهل سنت درباره آن منفی است. به گفته ابن اثیر، مطالبی عجیب در آن وجود دارد (ابناثیر، 1415: 10/165). ابنکثیر هم در خلال تأیید سخن ابناثیر، پاسخ ابنجوزی را به آن پذیرفته است (ابنکثیر، 1413: 12/401). ذهبی هم معتقد است برای او بهتر بود هرگز چنین کتابی نمینوشت (ذهبی، 1405: 12/160).
از جمله علتهایی که این افراد و گروهها برای تبرئه یزید ذکر میکنند: اظهار ناراحتی یزید از عمل ابنزیاد به هنگام مشاهده وضعیت اسرا در کاخ خود و پس از مجادلهاش با ام کلثوم یا حضرت زینب (س) (طبری، بیتا: 5/461 و 462؛ شیخ مفید، 1399: 246؛ ابناعثم، 1406: 3/152 تا 154)؛ غیرمشروع بودن عمل امام در خروج بر خلیفه قانونی و در کانون اجماع مسلمانان؛ ثابت نشدن نقش یزید در شهادت امام (غزالی، بیتا: 3/125)؛ گناهکار بودن ابنزیاد (ابنصلاح، 1406: 216)؛ دروغ بودن بیحرمتیهای یزید به امام حسین (ع) (ابنتیمیه، 1406: 8/141 و 142؛ ابنحجر هیتمی، 1417: 193).
برخی از گزارشهای مربوط به یزید که دستاویزی برای تبرئه یزید است، در منابع شیعی آمده است. شاید علت این امر آن باشد که نویسندگان شیعی هرگز گمان نمیکردند که این گزارشها بعدها دستاویزی برای تبرئه یزید شود. آها در جایگاه مورخ، خود را موظف میدانستند تمام اخباری را که صحیح تشخیص میدادند، ذکر کنند؛ بی آنکه در بند استفاده یا سوءاستفاده از این اخبار باشند.
در دوره اخیر که اندیشههای سلفی در حال اوجگیری است، موج دفاع از یزید و ابراز ارادت به او در حال فزونی است[8]. در مجموع، باید گفت این جریان بیشتر در بین اهل حدیث طرفدار داشته است و همین اندیشهها بعدها و در دوره اخیر، آبشخور آراء سلفی و وهابی شده است.
2- علل مسئولیت داشتن یزید در قتل امام حسین (ع)
در کنار تعداد چشمگیری از شخصیتها و علمای برجسته سنی که نقش یزید را در فاجعه کربلا انکارناپذیر دانستهاند و مستندی محکم برای صدق ادعای این مقاله است، تأمل در وقایعی که از مرگ معاویه تا پس از شهادت امام حسین (ع) رخ دادند، به وضوح نقش اصلی یزید را در این ماجرا تأیید میکنند. این وقایع و اتفاقها به ترتیب وقوع تاریخی از این قرار است:
الف- زمینهچینی یزید برای برخورد و جنگ با عراقیان:
بنا بر گزارشی که در «الفتوح» ابن اعثم کوفی و مقتل خوارزمی آمده است که منابع شیعی یا با گرایشهای قوی شیعی هستند، یزید در نخستین روز خلافت خود آنگاه که شامیان برای تهنیت خلافت او و تعزیت مرگ معاویه به نزدش آمدند، از خوابی سخن گفت که از درگیری نزدیک با عراقیان خبر میداد. یزید گفت که در خواب دید که در میان او و عراقیان نهری از خون جاری است که وی امکان عبور از آن را ندارد تا اینکه ابن زیاد آمد و او را از نهر عبور داد (ابناعثم، 1406: 3/6؛ خوارزمی، 1948: 1/179). وی خواب خود را چنین تعبیر کرد که بین شامیان و عراقیان به زودی «ملحمه»ای رخ خواهد داد. هرچند صحت این گزارش محل تردید است، این مسئله تا حدودی روشن است که وی از همان آغاز احتمال بروز خطر را از جانب عراقیان که دل در گرو محبت خاندان علی (ع) داشتند، احساس میکرد و پیشاپیش مردم شام را برای جنگ با عراقیان مهیا میکرد؛ چنانکه در پایان همین روایت از اعلام آمادگی شامیان برای جنگیدن با آنان سخن به میان آمده است (ابناعثم، 1406: 3/6).
ب- ارسال نامهای تند از سوی یزید به فرماندار مدینه برای گرفتن بیعت از امام حسین (ع) یا قتل ایشان:
بنا بر گزارشهای معتبر تاریخی، یزد بلافاصله پس از بر تخت نشستن نامهای برای کارگزار خود در مدینه، ولیدبن عتبه، نوشت و به او دستور داد تا از حسین بن علی (ع) و عبداللهبن زبیر بیعت بگیرد. محتوای این نامه را منابع گوناگون ذکر کردهاند؛ در حالی که در شماری از منابع، تنها از دستور یزید برای سختگیری در امر بیعت سخن گفته شده است (ابنقتیبه، بیتا: 1/174 و 175؛ بلاذری، 1998: 4/332 و 333؛ طبری، بیتا: 5/338؛ شیخ مفید، 1399: 200). عدهای دیگر از دستور اکید یزید مبنی بر بیعت گرفتن از این دو تن یا فرستادن سرهای آنان سخن به میان آوردهاند (یعقوبی، 1413: 2/154؛ ابناعثم، 1406: 3/9، 19).
اینکه یزید در نامه کوتاهی، آن هم به جای اعلام عام به طور مخفیانه، از حاکم خود در مدینه چنین خواستهای دارد، نشان از آن دارد که یزید به دنبال آن بود که در صورت انجام چنین عملی، یعنی گردن زدن آنها، این کار بر دوش والی مدینه بیفتد (Ahmad, 2006: 118-119). ولید پس از دریافت این نامه، به دنبال امام و ابنزبیر فرستاد، بی آنکه از مقصود خود به آنها سخنی بگوید. گویا این پیشنهاد را مروان داد تا از مقاومت احتمالی آنها برای بیعت یا گریزشان جلوگیری کند (ابناعثم، 1406: 3/9؛ بلاذری، 1998: 4/333)؛ اما آن دو به فراست از ماجرا باخبر شدند؛ ابنزبیر از رفتن خودداری ورزید و امام با عدهای از همراهان خود نزد ولیدبن عتبه، حاکم مدینه، رفت (ابناعثم، 1406: 3/12؛ دینوری، 1368: 227).
شاید امکان این نباشد که به طور کامل از محتوای نامه یزید آگاه شد؛ اما شواهد تاریخی تا حدودی از دستور یزید برای کشتن امام (ع) و ابن زبیر در صورت امتناع از بیعت خبر میدهند؛ از جمله عملکرد مروان بن حکم در این ماجرا که هنگامی که امام (ع) در دارالعماره از بیعت خودداری ورزید و کار بیعت را به فردا و در حضور مردم موکول کرد، مروان به ولید پیشنهاد کرد که او را بدون بیعت رها نسازد و در صورت امتناع، وی را بکشد؛ چراکه به عقیده او، رها کردن امام و ابنزبیر باعث گریختن ایشان و افزایش خونریزی در جامعه میشد و «فتنهای را روشن خواهد ساخت که به سادگی خاموش نخواهد شد» (خلیفه بنخیاط، 1968: 1/282 و 283؛ دینوری، 1368: 227؛ بلاذری، 1998: 4/333، 336؛ ابناعثم، 1406: 3/9 و 10، 14). شدن عمل مروان به احتمال از دستور یزید برای به کار بردن خشونت علیه امام (ع) و احساس خطر او از جانب امام (ع) ناشی بود. بنابراین امکان این تصور وجود دارد که یزید نیز همین طرح و نقشه را در سر داشت. عزل ولید از سوی یزید از امارت مدینه پس از اهمال وی در کار امام (ع) (بلاذری، 1998: 4/341) ناخرسندی یزید از عمل ولید و یکی بودن اندیشه او و مروان را تایید میکند.
از سوی دیگر، امام در حالی در مجلس فرماندار مدینه حاضر شد که از جان خود بیمناک بود و احتمال میداد در صورت بیعت نکردن، کشته شود؛ از این رو شماری از بنیهاشم را همراه خود برد (دینوری، 1368: 227؛ ابناعثم، 1406: 3/13). بیشک اگر امام احساس امنیت میکرد، هرگز سی تن را برای محافظت از جان خود، به خانه فرماندار نمیبرد.
ج- بیم امام بر جان خود و خانوادهاش و خروج از مدینه:
امام پس از خودداری از بیعت، دریافت که ماندن در مدینه دیگر به صلاح نیست؛ از این رو شبانه شهر را ترک کرد و به طرف مکه رفت که حرم بود. ایشان به هنگام خروج از شهر، به این آیه از قرآن متوسل شد: «پس ترسان و نگران از شهر خارج شد، گفت خدایا مرا از ستمکاران رهایی بخش» (قصص، 21 [9]؛ طبری، بیتا: 5/343؛ شیخ مفید، 1399: 202). توسل به این آیه به خوبی وضعیت اضطراری ایشان را نشان میدهد. بیم از کشته شدن، عامل این خروج اضطراری بود. ایشان در پاسخ به ابوهره اسدی که علت خارج شدن ایشان را از مدینه پرسید، پاسخ داد:
بنیامیه مالم را بردند و آبرویم را ریختند، صبر کردم و حال به دنبال ریختن خونم بودند که گریختم (ابننما، 1406: 46).
ایشان پس از رسیدن به مکه به شعری متوسل شد که انگیزه این خروج را به خوبی نشان میدهد: «من از اینکه چوپانان صبحگاهان بر من هجوم آرند و محاصرهام کنند باکی ندارم. آنگاه که از ترس مرگ دست ذلت به ظالم دهم تا خود را از خطرهایی که مرا هدف گرفتهاند کنار کشم، مرا نشاید که آزاد مرد خوانند» (بلاذری، 1998: 4/337).
هنگامی که یزید به ابنعباس در مکه نامه نوشت و از او خواست که حسین (ع) را از قیام علیه وی بازدارد، ابنعباس پاسخ داد حسین (ع) به من خبر داده است که علت آمدنش به اینجا، رفتار سوء عامل اموی در مدینه و تعجیل در کار ایشان با ابراز سخنانی تند بوده است (سبطبن جوزی، 1418: 215 و 216).
د- عزل فرماندار مسامحه کننده مدینه:
یزید در رمضان سال 60 ق/679 م، ولید بن عتبه را از فرمانداری مدینه عزل کرد و عمروبن سعید اشدق را با حفظ سمت در امارت مکه، به ولایت مدینه نیز منصوب کرد (طبری، بیتا: 5/343؛ سبطبن جوزی، 1418: 214؛ ابنکثیر، 1413: 8/158). گویا علت عزل ولید نامهای بود که مروان بن حکم به یزید نوشت و در آن از چاپلوسی و سستی ولید در کار امام حسین (ع) و ابن زبیر انتقاد کرد (بلاذری، 1998: 4/341). هنگامی که عمروبن سعید به مدینه رسید به منبر رفت و تصمیم خود را مبنی بر جنگیدن با ابن زبیر که از همان آغاز هدف او شورش علیه امویان و به دست گرفتن قدرت بود، اعلام کرد (خلیفه بن خیاط، 1968: 1/283). عزل فرماندار مدینه نتیجه مستقیم خودداری او از کشتن امام بود؛ چنانکه پس از آگاهی از نامه یزید گفت: «نه به خدا سوگند من قاتل حسینبن علی (ع)، نوه پیغمبر (ص)، نخواهم بود؛ حتی اگر همه دنیا را به من بدهند» (بلاذری، 1998: 4/336؛ ابن کثیر، 1413: 8/157). همچنین هنگامی که مروان از او خواست امام (ع) را در صورت اجتناب از بیعت بکشد، آرزو کرد ای کاش پیش از این مرده بود و چنین روزی را نمیدید (ابناعثم، 1406: 3/10). به همین علت بلافاصله پس از شنیدن وعده امام مبنی بر بیعت در حضور جمع، ایشان را رها کرد (ابن اعثم، 1406: 3/12؛ ابن کثیر، 1413: 8/158). ولید سپس عبداللهبن زبیر را که از بیراهه به مکه رفته بود، تعقیب کرد؛ اما در پی تعقیب امام حسین (ع) که از طریق اصلی راهی مکه شد، برنیامد (بلاذری، 1998: 4/334) و به این صورت، به عمد از دنبال کردن امام خودداری ورزید.
ر- اقدام یزید برای دستگیری یا قتل امام حسین (ع) در مکه:
یزید پس از آنکه موفق نشد در مدینه از امام بیعت بگیرد، در تلاش بود این کار را در مکه صورت دهد. از همین رو نامهای ملاطفتآمیز به ابنعباس نوشت که در مکه به سر میبرد و از او خواست امام را از خروج علیه خود باز دارد و به راه بیعت وا رارد. ابنعباس هم ضمن وعده دادن به یزید (سبط بن جوزی، 1418: 215 و 216) درصدد برآمد امام (ع) را از رفتن به کوفه باز دارد و ایشان را به ماندن در مکه، تا پایان مراسم حج، تشویق کند تا ایشان مردم را در ایام حج دیدار کند و نظر آنها را درباره تصمیم خود بداند؛ سپس اقدام کند و در صورت تصمیم برای خروج از مکه، به محل دیگری غیر از عراق، برای مثال به یمن، برود (مسعودی، 1970: 5/129 تا 131). اما امام ضمن تایید خیرخواهی ابنعباس، تصمیم خود را به دو علت بازگشتناپذیر اعلام کرد: نخست نامه مسلم بن عقیل مبنی بر آمادگی کامل کوفیان برای همراهی با ایشان و دوم «ترس از دستگیری یا کشته شدن در مکه و شکسته شدن حرمت حرم امن الهی» (طبرسی، 1417: 1/445؛ ابنکثیر، 1413: 8/177 و 178). تعجیل امام برای پایان دادن به اعمال حج خود، از طریق تبدیل حج واجب به عمره مفرده و رهسپار شدن بیدرنگ به همراه خانواده به سوی عراق، این احتمال را قوت میبخشد که یزید قصد دستگیری و به زور بیعت ستاندن از ایشان و در صورت اجتناب، ترور ایشان را داشت (ابن نما، 1406: 46؛ مجلسی، 1385: 45/99)؛ اما امام (ع) قصد نداشت با کشته شدن ایشان حرمت خانه خدا بشکند[10].
ز- گماردن ابن زیاد به جای نعمان بن بشیر در کوفه:
انتصاب ابنزیاد به عمارت کوفه به اشاره سَرجون، مولای معاویه، از اقداماتی است که نشان دهنده شدت عمل یزید در قبال امام حسین (ع) است. پیش از آمدن ابنزیاد به کوفه، نعمان بن بشیر والی شهر بود که به لحاظ سیاسی، شخص نرمخویی بود. به همین علت، بیشتر مردم شهر به گرد فرستاده امام، یعنی مسلم بن عقیل، جمع شدند؛ به طوری که بیم آن میرفت کار از دست بنیامیه خارج شود (سبطبن جوزی، 1418: 221). یزید با آگاهی از اوضاع کوفه، نعمان را عزل کرد و عبیداللهبن زیاد را با حفظ سمتش در جایگاه والی بصره، به امارت کوفه برگزید و به او دستور داد به کوفه رود و اوضاع را تغییر دهد (طبری، بیتا: 5/348؛ مسکویه، 1379: 2/42). ابنزیاد فردی سرسپرده و در عین حال بسیار قدرتطلب و خونریز بود که برای رضای خاطر امیر خود، از هیچ کاری ابا نداشت. به عقیده مادلونگ (Madelung)، یزید از آن رو که حسینبن علی (ع) را تهدیدی همیشگی برای حکومت خود تلقی میکرد، در آرزوی کشته شدن او بود؛ اما نمیخواست در چشم مردم در حکم قاتل حسین (ع) جلوه کند؛ از این رو ابن زیاد را برای این کار برگزید که بسیار علاقه داشت حسین (ع) را تحقیر کند و بکشد. رفتاری که وی در قبال کشتههای لشکر امام (ع) انجام داد و دستور دادن به پایمال کردن آنها با اسبان، نشانی از این تمایل بود[11].
س- نحوه مواجهه با حضور مسلمبن عقیل در کوفه:
مأموریت اصلی ابن زیاد در کوفه تعقیب و دستگیری مسلمبن عقیل بود؛ چنانکه در همان نامه انتصاب او، به این امر تصریح شده بود که مسلم را دستگیر کند و سپس تبعید یا مقتول کند (دینوری، 1368: 231؛ طبری، بیتا: 5/348، 357؛ ابن اعثم، 1406: 3/41 و 42). ابن زیاد پس از رسیدن به شهر و به دست گرفتن اوضاع، موفق شد مسلم را دستگیر کند و همراه هانیبن عروه به قتل رساند و اینگونه کار دعوت امام (ع) را در کوفه یکسره کند. او همچنین سلیمان یا سلمان را که فرستاده امام (ع) در بصره بود (دینوری، 1368: 231 و 232؛ ابناعثم، 1406: 3/42 و 43؛ سید بن طاووس، بیتا: 44) و عبدالله بن یقطین، قاصد مسلم بن عقیل به طرف امام (ع) را به قتل رساند (ابناعثم کوفی، 1406: 3/50 و 51). یزید با شنیدن این اخبار، زبان به تحسین ابنزیاد گشود (دینوری، 1368: 242) و از او خواست مراقب عراق باشد و به هر کس بدگمان شد، دستگیرش کند و به تهمت بکشد (طبری، بیتا: 5/380 و 381؛ خوارزمی، 1948: 1/215). یزید سپس دستور داد سرهای کشتگان، یعنی هانی و مسلم را که ابنزیاد فرستاده بود، بر دروازه دمشق بیاویزند (ابن اعثم کوفی، 1406: 3/70؛ ابنشهر آشوب، بیتا: 4/94).
ش- دستور یزید به ابنزیاد برای سختگیری و قتل امام (ع):
پس از خاتمه کار مسلم، یزید به ابن زیاد دستور داد که کار را بر حسین بن علی (ع) سخت گیرد و غائله را خاتمه دهد یا اینکه او را مانند بردهای نزد یزید بازگرداند (یعقوبی، 1413: 2/155؛ بلاذری، 1998: 163). محتوای نامه یزید به ابن زیاد را منابع به صورت متفاوت ذکر کردهاند. در شماری از آنها تنها از ابن زیاد خواسته شده است که حسین بن علی (ع) را رها نسازد و حتی در «اخبار الطوال» چنین آمده است که تنها با کسی بجنگد که وی آغازکننده جنگ باشد (غیرَ اَلّا تُقاتِلَ اِلّا مَن قاتَلَک) (دینوری، 1368: 242؛ ابنکثیر، 1413: 8/179)؛ اما در شمار دیگری از منابع، از دستور یزید به جنگ با امام (ع) در صورت خودداری از بیعت، به صراحت سخن به میان آمده است (یعقوبی، 1413: 2/155؛ ابن عساکر، 1415: 14/213). چنانکه این مطلب را خود ابنزیاد نیز در نامهاش به امام حسین (ع)، هنگامی که در کربلا نزول کرده بود، عنوان کرد: «امیرالمومنین مرا فرمان داده که بالش بر زیر سر ننهم و شکم را از نان پر نسازم تا اینکه تو را به فرمان او آرم یا تو را به سوی خدای لطیف خبیر فرستم» (ابناعثم کوفی، 1406: 3/95؛ خوارزمی، 1948 م: 1/239).
ص- سختگیری شدید ابنزیاد بر امام (ع):
سختگیریهای ابن زیاد بر امام (ع)، با جود تمایل نداشتن کوفیان و فرماندهان آنان برای جنگ[12]، خود علت دیگری بر تحت فشار قرار داشتن ابنزیاد است. فرماندهان او در این ماجرا، یعنی حرّبن یزید ریاحی و عمربن سعد، هیچ تمایلی به جنگ نداشتند و امام (ع) (بلاذری، 1998: 4/188؛ طبری، بیتا: 5/401)، یاران ایشان (ابناعثم کوفی، 1406: 3/112؛ طبری، بیتا: 5/426) یا خود این فرماندهان پیشنهادهایی مطرح کردند (طبری، بیتا: 5/402 و 403؛ شیخ مفید، 1399: 225؛ مقدسی، 1962: 6/10). بیم اصلی ابنزیاد از نافرمانی در قبال دستور یزید مبنی بر گرفتن بیعت از امام (ع) یا قتل ایشان بود؛ چنانکه وی در نامه خود به امام (ع) به صراحت این دو پیشنهاد را مطرح کرد.
ض- عملکرد یزید بعد از واقعه عاشورا:
یزید پس از آگاهی از واقعه کربلا به ابن زیاد دستور داد تا سرها را به همراه اموال و کاروان اسرا به دمشق بفرستد (سیدبن طاووس، بیتا: 171). به دستور یزید، سرهای شهدا و کاروان اسرا را برای عبرت سایرین، در شهرهای بین راه گرداندند که البته با عکسالعمل یکسانی از سوی مردم مواجه نشد[13]. امکان ندارد که این رفتار عمل کسی باشد که از کرده خود پشیمان است. یزید سپس دستور داد که سر امام (ع) را بر در مسجد جامع دمشق (مجلسی، 1385: 45/155 و 156) یا کاخ خود (خوارزمی، 1948: 2/73 و 74؛ مجلسی، 1385 ق: 45/142) بیاویزند تا مایه عبرت سایران شود. شامیان نیز دسته دسته به نزد یزید میآمدند و پیروزیاش را بر این خارجی، امام حسین (ع)، تبریک میگفتند (ابننما، 1406: 100). برنامه استقبال باشکوهی از کاروان اسرا ترتیب داده شد. شهر به گونهای آذین بسته شد که سهل بن سعد، از صحابه پیامبر (ص)، گمان کرد عیدی فرا رسیده است که او از آن بیخبر است. کاروان را سه روز در نزدیکی شهر نگه داشتند تا شهر را بیارایند و مردمان شهر رقصکنان و دفزنان با دست و پای خضابشده و چشمان سرمهکشیده به استقبال کاروان اسرا آمدند (خوارزمی، 1948: 2/60 و 61). امکان ندارد که تمام این جریانها بدون اطلاع و رضایت یزید صورت گرفته باشد.
ط- اظهار شادی اولیه یزید از قتل امام (ع):
به استثنای یکی دو گزارش شاذّ[14]، تمامی منابع بر این نکته متفقاند که یزید به محض دیدن سر مبارک امام حسین (ع) دستور داد تا آن را در تشتی زر قرار دهند؛ سپس با چوب دستی شروع به ضربه زدن به دندانهای امام (ع) کرد؛ در حالی که شعری از ابن زَبعری، با موضوع انتقام از مسلمانان، یا شعری دیگر را زمزمه میکرد (یعقوبی، 1413: 2/159؛ اصفهانی، بیتا: 119؛ طبری، بیتا: 5/390، 465؛ ابناعثم کوفی، 1406: 3/149 تا 151؛ مسعودی، 1970: 5/144). این عمل یزید چنان زننده بود که ابوبُرزه اسلمی، از صحابه پیامبر (ص)، بدان اعتراض کرد (بلاذری، 1998: 222؛ مسعودی، 1970: 5/144)؛ اما یزید بدان توجهی نکرد و حتی وی را تهدید کرد که اگر از صحابه پیغمبر (ص) نبود، گردنش را میزد.
پس از این ماجرا نیز تا چند روز در کنار سر امام حسین (ع) مجالس بزم و میگساری برگزار کرد (خوارزمی، 1948: 2/72؛ سیدبن طاووس، بیتا: 190)؛ حتی به نقل از منابع شیعی، به خطیبی دستور داد بر منبر رود و در مذمت حسین (ع) و پدرش علی (ع) سخن بگوید (ابننما، 1406: 102؛ سیدبن طاووس، بیتا: 187 و 188).
وی همچنین در آغاز اهانتهای متعددی به اسرا کرد. نخست آنکه دستور داد آنها را به سرعت و با وضعیتی نامطلوب، بسته با غل و زنجیر بر پشت شتران، از کوفه به شام بیاورند (سبطبن جوزی، 1418: 237، 260)؛ به طوری که بدنهای اسرا مجروح شد و سپس آنها را در جایی نامناسب جای داد (سید بن طاووس، بیتا: 188). آنگاه که اسرا به مجلس یزید رسیدند و او امام سجاد (ع) را مقید و دستبسته دید، گفت: ای علیبن حسین (ع) خدا را شکر که پدرت را کشت... (مجلسی، 1385 ق: 45/168). وی همچنین تصمیم داشت فاطمه دختر امام حسین (ع) را به مردی شامی بدهد (سبطبن جوزی، 1418: 260) که با مقاومت سرسختانه حضرت زینب (س) از این کار منصرف شد.
ظ- برخورد ملاطفتآمیز با ابنزیاد پس از واقعه کربلا:
یکی از علتهایی که از پشیمان نبودن واقعی یزید و بلکه تایید عمل قاتلان امام حسین (ع) نشان دارد، انجام ندادن کوچکترین تنبیهی در حق آنها بود؛ حتی وی بیشترین هدایا و جوایز را به مسئول اصلی این واقعه، یعنی عبیدالله بن زیاد، بخشید (سبطبن جوزی، 1418: 260). پس از این ماجرا، یزید عراق عرب و جبال را به او سپرد و مبلغ یک میلیون درهم هم به او جایزه داد (ابناعثم کوفی، 1406: 3/156)؛ سپس او را از کوفه به نزد خود فراخواند و شبنشینیهای متعددی با او ترتیب داد. در یکی از این مجالس، در تعریف از عمل ابنزیاد چنین سرود: «پیالهای از شراب به من بده که تا مغز سرم نفوذ کند و مانند آن را هم به ابن زیاد بنوشان که همراز و امانتدار من است و مرا در لشکرکشیهایم به پیروزی میرساند. همان که قاتل خروجکننده بر من، یعنی حسین بود و نابودکننده دشمنان و حسودان است» (مسعودی، 1970: 5/156 و 157؛ سبطبن جوزی، 1418: 260).
وی همچنین هنگامی که نعمانبن بشیر، والی معزول کوفه، را دید به طعنه از او پرسید نظرت درباره کار ابنزیاد چیست؟ و نعمان به کوتاهی پاسخ داد: «الحَربُ دُوَلٌ» «و اگر پدرت معاویه زنده بود چنین نمیکرد» (خوارزمی، 1948: 2/59 و 60). اشاره نعمان به سفارشی بود که معاویه به هنگام مرگ خود به یزید کرده بود که کار عبیداللهبن زبیر را یکسره کند؛ اما با حسینبن علی (ع) مدارا کند (دینوری، 1368: 226). به گزارش شعبی، وی از مروانبن حکم نیز به علت اقداماتش در این ماجرا تشکر کرد (سبطبن جوزی، 1418: 260).
ع- مواضع صحابه و بزرگان درباره واقعه عاشورا:
اعلام نظر ابنعباس درباره دخالت صریح یزید در قتل امام (ع)، یکی از وقایعی است که مدتی پس از ماجرای کربلا رخ داد. هنگامی که امام حسین (ع) به شهادت رسید، عبداللهبن زبیر کسی را نزد ابنعباس فرستاد و از او خواست تا با وی بیعت کند؛ ولی ابنعباس با این بهانه که هنوز فتنه پابرجاست و احتمال خونریزی وجود دارد، از پذیرش بیعت او خودداری ورزید. چون خبر این واقعه به گوش یزید رسید، نامهای به ابنعباس نوشت و اقدام او را ستود. در پاسخ به این نامه، ابنعباس نامه تندی به او نوشت و آن را چنین آغاز کرد: «تو در نامهات از اینکه من با ابنزبیر بیعت نکردهام یاد کردی، به خدا سوگند قصدم از این کار حمد و ستایش تو نبود و من یادم نرفته است که تو بودی که حسینبن علی (ع) و جوانان بنیالمطلب را کشتی و پیکرهایشان را در بیابان رها کردی. تو بودی که حسین (ع) را از حرم امن الهی (مکه) و حرم رسولش (مدینه) بیرون راندی، به ابن مرجانه نامه نوشتی و در آن دستور قتل او صادر کردی و من امیدوارم که خداوند به زودی انتقام خود را از تو بگیرد...» (یعقوبی، 1413: 2/162 و 163؛ بلاذری، 1998: 4/341).
زید بن ارقم، از دیگر صحابه قدیم پیامبر (ص)، به هنگام آمدن اسرا در مجلس ابنزیاد حاضر بود. وی هنگامی که بیاحترامی ابنزیاد را به سر مبارک امام حسین (ع) دید، سخت برآشفت و گفت: چوبت را از روی دندانهای حسین (ع) بردار. به خدا سوگند، دیدم که پیامبر (ص) این لبها را میبوسید. آنگاه شروع به گریستن کرد. ابنزیاد به او گفت: اگر پیر و خرفت نبودی، دستور میدادم گردنت را بزنند؛ سپس زید از مجلس ابن زیاد خارج شد (طبری، بیتا: 5/456).
در جایی دیگر، هنگامی که عبیدالله بن زیاد در مسجد کوفه برای مردم به منبر رفت و گفت: «حمد خدای را که حق و اهل آن را غلبه داد و امیر مومنان یزیدبن معاویه و گروه وی را یاری کرد و دروغگو پسر دروغگو، حسینبن علی (ع) و شیعه وی را بکشت». عبدالله بن عفیف ازدی که از شیعیان علی (ع) بود، از جای برخواست و گفت:
ای پسر مرجانه! دروغگو پسر دروغگو، تو و پدر توست و آن که تو را ولایت داد و پدرش. ای پسر مرجانه فرزندان انبیا را میکشید و سخن صدیقان را میگویید.
ابن زیاد دستور داد او را دستگیر کنند و در شورهزار نردیک کوفه به دار آویزند (طبری، بیتا: 5/459 و 460).
غ- سخنرانی معاویهبن یزید علیه پدر خویش:
نخستین کسی که انزجار خویش را به رفتار یزید نشان داد فرزندش، معاویه بن یزید، بود. به گزارش ابن حجر هیتمی (درگذشت، 974 ق/1566 م)، وی جوانی ظاهرالصلاح بود و زمانی که به خلافت رسید، بر منبر رفت و چنین گفت: «این خلافت ریسمان الهی است و همانا جدم معاویه با کسی که شایستهتر، یعنی علی بن ابیطالب (ع) درافتاد و با شما چنان رفتار کرد که خود میدانید تا اینکه مرگ او را دریافت و در قبر شد در حالی که در گرو گناهانش بود. آنگاه کار را به پدرم وانهاد؛ در حالی که وی برای این کار شایسته نبود و او با پسر دختر رسول خدا (ص) منازعه کرد تا اینکه عمرش کوتاه شد و دنبالهاش قطع گردید و به قبر وارد شد؛ در حالی که از گناهانش هراسان بود». معاویه سپس گریست و چنین ادامه داد: «از کارهایی که سخت بر ما سنگینی میکند، آگاهی ما از سوء عاقبت و برفرجامی اوست؛ چراکه او نوه پیغمبر (ص) را کشت و حرم (شهر مدینه) را مباح اعلام کرد و کعبه را خراب کرد و از شیرینی خلافت نچشید...» (ابنحجر هیتمی، 1417: 2/641).
نتیجه
شهادت امام حسین (ع) و پدید آمدن واقعه کربلا یکی از جرایم بزرگی است که یزید در دوران حکومت سه ساله خود انجام داد. با وجود محرز بودن نقش مستقیم او در این واقعه، بیم از عواقب ناگوار پذیرش مسئولیت آن موجب شد خود او و عدهای از طرفداران اندیشه «مشروعیت خلفا»، برای توجیه آن تلاش کنند و او را از این اتهام مبرا سازند. حتی عدهای پا را از آن فراتر نهادند و به جای محکوم کردن یزید، امام حسین (ع) را سرزنش کردند و او را به علت بیعت نکردن با یزید به اتهام ایجاد تفرقه و «شقّ عصای مسلمین»، قدرتطلبی و ماجراجویی مستوجب نکوهش دانستند و با جعل روایاتی، او را سزاوار مرگ شمردند و غیرمستقیم عمل یزید را تایید کردند.
اکثر علمای سنی با وجود اعتقاد به مشروعیت خلفا، یزید را در این موضوع مقصر معرفی کردهاند و امام (ع) را نیز خطاکار ندانستهاند؛ از این رو عدهای از آنان درصدد برآمدند پای یزید را از این ماجرا کنار بکشند و با انکار واقعیات تاریخی، مسئولیت این واقعه را بر دوش ابنزیاد افکنند. علتهای آنها نیز ابراز پشیمانی یزید از قتل امام (ع) که البته خود علتی علیه آنهاست، افکندن گناه آن بر گردن ابن زیاد و خوشرفتاری و دلجویی او با اسراست.
فارغ از گفتههای شماری از علمای اهلسنت مبنی بر محکوم کردن یزید و لعن او، علتها و شواهد متعددی در خود واقعه کربلا وجود دارد که مسئولیت یزید را در قبال شهادت امام (ع)، در قالب مسئله این پژوهش به اثبات میرساند. مجموع این علت که در متن مقاله به تفصیل بیان شد، نشان از آن دارد که در واقعه کربلا یزید مسئولیت اصلی را داشت و در دل به این کار راضی بود و اظهار ندامت او هم امری ظاهری و غیرواقعی بود. کارنامه سه ساله حکومت او نشان میدهد که وی تدبیر لازم را برای حکمرانی بر چنین امپراتوری بزرگی نداشت و امتناعکنندگان از بیعت او نیز به درستی این نکته را دریافته بودند؛ هرچند که به جز امام حسین (ع) و عبیدالله بن زبیر کسی جرئت ابراز آن را پیدا نکرد.
اصرار معاویه برای سپردن امور جهان اسلام به جوانی که نه صلاحیت اخلاقی لازم را داشت و نه از عصبیت قبیلهای گستردهای برخوردار بود و نه کارآمدی لازم را داشت، اشتباهی هولناک بود که نتایجی ناگوار برای جامعه اسلامی به ارمغان آورد. پاسخ به حوادثی تلخ مانند واقعه کربلا، واقعه حرّه و حمله به کعبه بر عهده کسانی است که سرسختانه سنگ دفاع از این خلیفه سبکسر را به سینه میزنند.
کتابنامه
الف- کتاب
ابناثیر الجزری، ابوالحسن علیبن ابیالاکرم، (1415)، الکامل فی التاریخ، تحقیق عبدالله قاضی، بیروت: دارالکتب العلمیه.
ابناعثم کوفی، ابومحمد احمد، (1406)، الفتوح، بیروت: دارالکتب العلمیه.
ابنتیمیه، تقیالدین ابوالعباس احمد، (1406)، منهاج السنه النبویه فی نقض کلام الشیعه القدریه، ریاض: جامعه الامام محمدبن سعود الاسلامیه.
ابنجوزی، جمالالدین ابوالفرج عبدالرحمانبن علی، (1426)، الرد علی المتعصب العنید المانع من ذمّ الیزید، بیروت: دارالکتب العلمیه.
ابنحجر عسقلانی، احمدبن علی، (1328 ق)، الاصابه فی تمییز الصحابه، بیروت: دار صادر.
ابنحجر هیتمی، احمدبن محمد، (1417)، الصواعق المحرقه علی اهل الرفض والضلاله والزندقه، لبنان: الرساله.
ابنشهر آشوب، ابوجعفر رشیدالدین محمدبن علی، (بیتا)، مناقب آل ابیطالب، تحقیق سید هاشم رسولی محلاتی، قم: مکتبه الطباطبایی و الصحفی.
ابنصلاح، (1406)، فتاوی و مسائل ابنصلاح، بیروت: دارالمعرفه.
ابنالعربی، ابوبکر محمدبن عبدالله، (1419)، العواصم من القواصم فی تحقیق مواقف الصحابه بعد وفاه النبی (ص)، ریاض: وزاره الشوون الاسلامیه و الاوقاف.
ابنعساکر، ابوالقاسم علیبن حسن، (1415)، تاریخ مدینه دمشق، بیروت: دارالفکر.
ابنقتیبه دینوری، (1368)، ابومحمد عبداللهبن مسلم، (بیتا)، الامامه و السیاسیه، تحقیق طهمحمد الزینی، قاهره: موسسه الحلبی و شرکاء للنشر و التوزیع.
____، (1412)، الاختلاف فی اللفظ و الرد علی الجهمیه و المشبهه، بیجا: دارالرایه.
ابنکثیر دمشقی، ابیالفداء اسماعیل، (1413)، البدایه و النهایه، بیروت: داراحیاء التراث العربی، موسسه التاریخ العربی.
ابننما الحلی، (1406)، مثیر الاحزان، قم: الامام المهدی.
اصفهانی، ابوالفرج علیبن حسین، (بیتا)، مقاتل الطالبین، تحقیق سیداحمد صقر، بیروت: دارالمعرفه.
بلاذری، احمدبن یحیی، (1998 م)، انساب الاشراف، تحقیق محمود الفردوس العظم، دمشق: دارالیقظه العربیه.
جاحظ، ابوعثمان عمروبن بحر، (1384 ق)، الرسائل، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، قاهره: مکتبه الخانجی.
خلیفهبن خیاط العصفری، (1968)، تاریخ خلیفهبن خیاط، تحقیق سهیل زکار، دمشق: منشورات وزاره الثقافه و السیاحه و الارشاد القومی.
خوارزمی، ابوالمؤید موفقبن احمد، (1948)، مقتل الحسین، تحقیق شیخ محمد سماوی، نجف: مطبعه الزهرا.
دینوری، ابوحنیفه احمدبن داوود، (1368)، الاخبار الطوال، قم: منشورات الرضی.
ذهبی، شمسالدین ابوعبدالله محمدبن احمد، (1405)، سیر اعلام النبلاء، بیجا: الرساله.
سبطبن جوزی، (1418)، تذکره الخواص، قم: الشریف الرضی.
سیدبن طاووس، (بیتا)، اللهوف علی قتلی الطفوف، ترجمه سیداحمد فهری زنجانی، تهران: بوذر جمهری.
سیوطی، جلالالدین عبدالرحمانبن ابوبکر، (1378 ق)، تاریخ الخلفاء، تحقیق محمد محییالدین عبدالحمید، مصر: المکتبه التجاریه الکبری.
الشیبانی، محمد عبدالهادی، (1429)، مواقف المعارضه فی عهد یزیدبن معاویه، ریاض: دار طیبه للنشر و التوزیع.
شیخ مفید، محمدبن محمدبن نعمان، (1399)، الارشاد، بیروت: الاعلمی للمطبوعات.
____، (1374)، الجمل، قم: کنگره شیخ مفید.
طبرسی، فضلبن حسن، (1417)، اعلام الوری باعلام الهدی، قم: آلالبیت.
طبری، محمدبن جریر، (بیتا)، تاریخ الطبری، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: روائع التراث العربی.
غزالی، ابوحامد محمد، (بیتا)، احیاء علوم الدین، بیروت: دارالمعرفه.
مجلسی، محمدباقر، (1385 ق)، بحارالانوار، تهران: مکتبه الاسلامیه.
مسعودی، ابوالحسن علیبن حسین، (1970)، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق باربیه دمینر، پاوه دکورتل، تهران: موسسه مطبوعاتی اسماعیلیان (افست).
مسکویه رازی، ابوعلی، (1379)، تجارب الامم، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران: سروش.
مقدسی، مطهربن طاهر، (1962)، البدء و التاریخ، تهران: مکتبه الاسدی.
ناصری داوودی، عبدالمجید، (1385)، انقلاب کربلا از دیدگاه اهلسنت، تهران: موسسه آموزشی امام خمینی.
یعقوبی، احمدبن یعقوببن واضح، (1413)، تاریخ الیعقوبی، تحقیق عبدالامیر مهنا، بیروت: موسسه الاعلمی للمطبوعات.
ب- مقاله
اصغرینژاد، محمد، (1390)، «احیاء العلوم و تطهیر یزید»، کوثر معارف، ش 19، 271 تا 296.
بهرامیان، علی، (1376)، «اصحاب حدیث و مسئله تاریخ نیم سده اول هجری»، نامه پژوهش، ش 4، ص 331 تا 340.
جعفریان، رسول، (1379)، «نقش احمدبن حنبل در تعدیل مذهب اهلسنت»، هفت آسمان، ش 5، ص 145 تا 176.
ناصری، عبدالمجید، (1382)، «مشروعیت خلافت یزید از دیدگاه اهلسنت»، تاریخ در آیینه پژوهش، ش 2، ص 249 تا 282.