مقدمه
هنگامی که کوفیان باخبر شدند امام حسین (ع) بیعت با یزید را نپذیرفته، نامههای فراوانی به حضرت نوشتند و ضمن اعلام پشتیبانی خود از ایشان، درخواست تشکیل حکومت در کوفه کردند. امام برای بررسی اوضاع، مسلم بن عقیل را به آنجا فرستاد. او پس از بیعت گرفتن از کوفیان به پشتوانه آنها موفق به محاصره کاخ حاکم کوفه شد، اما در این هنگام یکباره مسلم را رها کردند و سرانجام به دست حاکمان به شهادت رسید. علاوه بر این، کوفیان در صف دشمن در برابر امام (ع) جنگیدند.
اهمیت اموری از این دست، سبب شده که جامعه کوفه، غیرمتعارف و با ویژگیهای منحصر در اذهان ترسیم شود. بنابراین باید آن دیار را از نگاه جامعهشناختی بررسی و ارزیابی کرد تا علل و عوامل بیوفاییهای آنها روشن شود.
حادثه عاشورا بیست سال پس از شهادت امام علی (ع) رخ داد و در ادامه خواهیم گفت که در این مدت، شیعیان کوفه به شدت تحت فشار قرار گرفتند و بسیاری از آنها کشته یا کوچانده شدند و اگر چنین اتفاقهایی نمیافتاد، نسل عصر امام حسین (ع) نسل جدید بود. لذا مردم این شهر همان مردم عصرهای پیشین نبودند و برای شناخت ساکنان کوفه در سال شصت، نمیتوان به همه اخبار مربوط به سالهای قبل تمسک جست. اگر امام حسین (ع) از بیوفایی یا باوفایی کوفیان سخن رانده است، منظور مردم عصر خودش است نه عصرهای بعد. وقتی امام حسین (ع) تصمیم گرفت به کوفه برود، برخی اطرافیان، بیوفایی کوفیان را به امام علی (ع) و امام حسن (ع) یادآوری کردند، اما حضرت به یادآوری آنها توجه نکرد. شاید بیتوجهی حضرت به این دلیل بود که مردم آن روز غیر از مردم عصر پدر و حتی برادر بزرگوارش بودند. بنابراین، پیمانشکنی کوفیان در هر زمان را میبایست جداگانه تجزیه و تحلیل کرد، چنانکه ما در این پژوهش در پی شناخت جامعه کوفه در عصر امام حسین (ع) و در سال شصت هجری هستیم و به اخبار مربوط به مردمان پیشین کمتر توجه کردهایم.
مشکل اساسی برای شناخت جامعه کوفه، غرضورزیها در ثبت تاریخ آن و عدم دسترسی به جزئیات حوادث است. بهعنوان نمونه در تاریخ آمده است که در منزل هانی موقعیتی برای مسلم پیش آمد که میتوانست عبیدالله را بکشد، اما نکشت. اخبار در این مورد متناقضند و ما نمیدانیم واقع امر چه بوده که مسلم چنین نکرد. آیا مراعات هانی را کرد که دوست نداشت عبیدالله در خانه او کشته شود؟ اگر عبیدالله در حال عیادت کشته میشد، آیا عواطف مردم به نفع او تحریک نمیشد؟ آیا خواست به فرموده پیامبر (ص) عمل کند که از ترور نهی کرده بود؟ به هر حال ما نمیتوانیم قضاوت قطعی در این زمینه ارائه کنیم.
نمونه دیگر اینکه پس از محاصره کاخ توسط مسلم، چنان مردم از اطراف او پراکنده شدند که هیچ یاری برای او نماند، در حالی که برای همپیمانان او، از جانگذشتگانی، چون حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و ابوثمامه بودند که تا پای جان، امام را یاری کردند و در کربلا به شهادت رسیدند. از سرنوشت افرادی از این دست در این برهه حساس خبری نیست. به هر حال، تحلیلهای ارائه شده بر اساس همین خبرهای اندک و گاه نادرست است. اگر اخبار بیشتر و روشنتری از حوادث آن دوران داشتیم بهتر میتوانستیم به تحلیل امور بپردازیم. در این نوشتار بدون اینکه به دنبال اثبات نظریه خاصی باشیم درصدد بررسی علت بیوفایی کوفیان به حضرت سیدالشهدا (ع) هستیم تا واقع امر روشن شود.
جمعیت کوفه
برای دست یافتن به آمار جمعیت کوفه در زمان قیام امام حسین (ع) نمیتوان به آمارهای مربوط به سالهای قبل تمسک جست، زیرا پس از شهادت امام علی (ع) وقتی زیاد بن ابیه (م53ق) در سال پنجاه از سوی معاویه والی کوفه شد، شیعیان را به شدت تحت فشار قرار داد؛ به تعقیب شیعیان میپرداخت و حتی اگر آنها را زیر سنگ مییافت، میکشت، آنها را به وحشت میانداخت، دست و پایشان را قطع میکرد، به صلیب میکشید، با آهن گداخته چشمان آنها را کور میکرد و نیز به جاهای دیگر میپراکند، به گونهای که هیچ شیعه معروف و سرشناسی در عراق باقی نماند[1].
بنابراین برای دست یافتن به تعداد جمعیت کوفه در زمان قیام عاشورا باید به آمارهای همان زمان توجه کرد. برخی جملههای کوفیان در دعوتنامهها چنین بود: «انّا معک مائه أالف[2]» و «أقدم علینا فنحن فی مائه أالف[3]». با توجه به اینکه جمعیتی هم طرفدار امام نبودند، میتوان حدس زد که جمعیت کوفه، اعم از جنگجو و غیر جنگجو، زن و مرد و کودک، حدود 150هزار نفر بوده است. اینکه در بعضی نقلها آمده است آنها در نامهها نوشتهاند: «ان لک هاهنا مائه أالف سیف[4]» از جمله مبالغهها یا اشتباههاست و ظاهراً اشاره به جمعیت طرفدار امام دارد، زیرا بیشترین آمار در مورد تعداد بیعت کنندگان با امام (ع) چهل هزار نفر است[5].
ترکیب جمعیت کوفه
کوفه به عنوان شهری نظامی در سال 17 ق به دستور عمر ساخته شد[6] و در آن از قبیلهها و مکانهای گوناگون و با فرهنگهای متفاوت گرد آمدند. بنابراین، شهری نوبنیاد، فاقد هویت تاریخی و پر خطر بود که ساکنان یکدست و هماهنگی نداشت. خلاصه تحقیق یکی از پژوهشگران در مورد اقوام و طوایف ساکن در کوفه و ادیان آنها چنین است:
در کوفه عناصر عرب، فارس، نبط و سریانی زندگی میکردند. قبایل عرب عبارت بودند از قبیلههای یمنی شامل: قضاعه، غسان، بجیله، خثعم، کنده، حضرموت، ازد، مذحج، حمیر، همدان و نخع. قبایل عدنانی نیز شامل دو خاندان تمیم و بنیعصر میشد. برخی از خاندانهای قبیله بنیبکر عبارت بودند از بنیاسد، غطفان، محارب و نمیر. قبیلههای عرب دیگر شامل کنانه، جدیله، ضیبعه، عبدقیس، تغلب، ایاد، طی، ثقیف، عامر و مزینه نیز در این شهر سکونت داشتند. در کوفه روح قبیلهگری حاکم بود و هر قبیله در محلهای مشخص سکونت داشت و کسی جز همپیمانهای آنها نمیتوانست در آنجا ساکن شود، چنانکه هر قبیله، مسجد و گورستان مخصوصی داشت، همچنین از ادیان مختلف در کوفه زندگی میکردند، شامل مسلمانان (با فرقههای گوناگون)، مسیحیان و یهودیان[7].
تعصبات و حساسیتهای قبیلهای، موجب میشد تا کوفیان با مشاهده کوچکترین نفع یا ضرر، تصمیمگیری کنند و از قبیلههای دیگر عقب نمانند؛ بهعبارت دیگر، تعصبات قبیلهای آنان را مردمانی عجول ساخته بود که نمیتوانستند با درایت و تعمق تصمیم بگیرند و در نتیجه، دچار لغزشهای مهلک میشدند.
به طور کلی، تعصبات قبیلهای مانع وفاق اجتماعی است و اگر وفاقی پدید آید، شکننده است، چراکه همواره بیم تبانی برخی علیه برخی دیگر میرود. شهری که ترکیبی ناهماهنگ دارد، هرآن ممکن است یک دسته جو حاکم را تغییر داده، اجتماع را به سمت و سوی دیگر بکشانند.
ویژگی دیگر مردمان نظامی و کسانی که سلاح در اختیار دارند، سرکشی زودهنگام آنها در برابر هم است و این امر، اختصاص به مردم کوفه ندارد.
ابن ابی الحدید درباره مردم کوفه مینویسد:
قیل: إنّ أهل الکوفه کانوا قدفسدوا فی آخر خلافه امیرالمؤمنین و کانوا قبائل فی الکوفه، فکان الرجل یخرج من منازل قبیله فیمرّ بمنازل قبیله أخری فینادی باسم قبیله: یا للنخع مثلاً أو یاللکنده نداء عالیاً یقصد به الفتنه و اثاره الشر، فیتالب علیه فتیان القبیله التی مرّ بها فینادون: یالتمیم و یالربیعه و یقبلون إلی ذلک الصائح فیضربونه، فیمضی الی قبیله فیستصرخها، فتسل السیوف و تثور الفتن[8]؛ اواخر حکومت امام علی (ع) در میان مردم کوفه که قبیلهها متعدد بودند، فساد شده بود.
شخصی از محل سکونت قبیله خود به میان خانههای قبیلهای دیگر میرفت و برای برپاکردن شر، قبیله خود را بلند صدا میزد و مثلاً میگفت: ای نخع، ای کنده. مردم قبیلهای که در میان آنها فریاد میزد، بر سرش میریختند و او را میزدند. اوهم میان قبیله خود میرفت و از آنها کمک میخواست و در نتیجه، به روی هم شمشیر میکشیدند و فتنه به برپا میشد.
چنین مردمانی حتی در مقابل حاکم خود نیز سرکشی میکنند، چنان که پس از مرگ زیاد بن ابیه (سال53) تا سال 60ق پنجبار حاکم کوفه تغییر یافت.
عدم مدیریت نهضت
اگر جنبشهای مردمی بهدرستی مدیریت و هدایت نشوند در حادثهای ناگهانی و غیرمنتظره، حرکت آنها کمرنگ شده، دچار سردرگمی میشوند و گاه تغییر مسیر میدهند. به دلیل دوری امام حسین (ع) از کوفه، حضرت نتوانست به درستی جنبش را اداره کند. در اینباره، بعضی ضعف مدیریت مسلم را احتمال دادهاند. اما آنچه عدم توان مدیریت مسلم را بعید مینماید این است که امام پس از رسیدن دعوتنامهها و روشن شدن حساسیت امر، او را فرستاد. اگر مسلم توان اداره نهضت را نداشت، عادتاً وی را به کوفه نمیفرستاد. حتی ورود قدرتمندانه عبیدالله و تهدیدهای او تا هنگام محاصره کاخ، نتوانست مانع فعالیت او شود. قدرت عبیدالله و حوادث پیش آمده به گونهای بود که شاید باتدبیرترین افراد توان مقابله با او را نداشتند، چنانکه شبیه این اتفاق در عصر امیرالمؤمنین (ع) و در آستانه پیروزی در جنگ صفین رخ داد.
خشونت و قدرت عبیدالله
پس از بیعت گسترده کوفیان با مسلم، چند تن از وابستگان حکومت طی نامهای به یزید اطلاع دادند که نعمانبن بشیر توان اداره شهر را ندارد و از او خواستند که شخصی قوی را به حکومت کوفه بگمارد[9]. حکومت استبدادی یزید پشتوانه چند دهه تجربه حاکمیت پدر را داشت و در این مدت، مدیران در عرصههای مختلف شناسایی شده بودند. زمانی چنین درخواستی از یزید شد که اتفاقاتی از قبیل نامه به امام و بیعت گسترده با مسلم رخ داده بود و برای یزید روشن شد که به چه حاکمی و با چه ویژگیهایی نیاز دارد. او پس از مشورت با سرجون (غلام و کاتب معاویه) عبیدالله بن زیاد، والی بصره برگزید و با حفظ سمت پیشین، ولایت کوفه را نیز به او سپرد[10]. بنا به نقلی با اهل شام نیز مشورت کرد[11].
در تحلیل عقبگرد کوفیان نباید زیرکی، قدرت مدیریت، رفتارهای خشن عبیدالله و آشنایی او با کوفه را از نظر دور داشت. چندسال پیش از او پدرش زیاد بن ابیه حاکم کوفه بود و ضربههای سختی به شیعیان زد. همین که عبیدالله وارد شهر شد، در روحیه دعوت کنندگان، تأثیر منفی گذاشت و به عکس، طرفداران بنیامیه روحیه گرفتند. اینکه در خبر آمده است که وقتی مردم دانستند که عبیدالله وارد کوفه شده، به شدت ناراحت شدند[12]، اشاره به تاثیرگذاری عمیق در روحیه مردم دارد.
سهل گیری حاکم پیشین، یعنی نعمانبن بشیر در طرفداری پرشور مردم از امام و مسلم تأثیر زیادی داشت. اگر از همان ابتدا عبیدالله حاکم کوفه بود، بعید است ارسال دعوتنامه و حرکتهای انقلابی دیگر رخ میداد. شاهدش آن است که امام علاوه بر فرستادن مسلم به کوفه، سلیمان را نیز همراه نامههایی خطاب به برجستگان بصره به این شهر فرستاد و از آنان نیز دعوت به همکاری کرد. این امر نشان میدهد که حضرت در این شهر نیز طرفدارانی داشته و امید به همکاری آنها بوده است. در این زمان عبیدالله حاکم بصره بود و شهر را به گونهای تحت کنترل داشت که همه اشراف، دریافت نامه را مخفی نگاه داشته و نتوانستند جنبشی را پدید آورند و منذربنجارود از ترس اینکه چنین نامهای نقشه عبیدالله باشد، فرستاده امام را معرفی کرد و عبیدالله او را گردن زد[13].
عبیدالله هنگام ورود به کوفه دستاری را به صورت بست و به گونهای وارد شد که مردم گمان کردند او امام حسین (ع) است، لذا از او استقبال گرمی کردند. یکی از همراهانش اعلام کرد که او عبیدالله، حاکم جدید است. وقتی مردم این را دانستد، بسیار محزون شدند[14]. بنا به برخی نقلها مردم با این تصور که او امام حسین (ع) است، دست و پای او را میبوسیدند[15]. عبیدالله با این رفتار، سودهای متعدد برد، از جمله آشنایی سریع با اوضاع شهر، شناسایی مخالفان، تحقیر مردم انقلابی و محفوظ ماندن از تعرض کوفیان. پس از درهم شکستن روحیه مردم، در اولین فرصت با سخنرانی تند و تهدیدآمیز، آنها را از عصیان برحذر داشت[16].
نمونه دیگر که توان مدیریت او را نشان میدهد، این است که وقتی مسلم، کاخ را به محاصره در آورد، عبیدالله با تبلیغات در سطح شهر و از بالای قصر، شایعه در راه بودن نیروهای یزید، ارعاب، برافراشتن پرچمهای امان در شهر و... توانست یکباره قیام را فرو نشاند و با اعدام مسلم و هانی در برابر دیدگان مردم، از آنان زهر چشم بگیرد.
زمانی که هانی در زندان بود و شایع شد که او را کشتهاند، عدهای کاخ را به محاصره در آوردند و عبیدالله به ناچار شریح را فرستاد تا گواهی دهد که او زنده است، سپس معترضان پراکنده شدند[17]. هانی کسی بود که در آن زمان وقتی با اسب حرکت میکرد، چهار هزار زرهپوش و هشت هزار پیاده او را همراهی میکردند و هرگاه همپیمانانش او را همراهی میکردند، تعداد آنها به سیهزار زرهپوش میرسید[18]. پس از مدت کوتاهی عبیدالله چنان مسلط شد که وقتی هانی را با دستان بسته به بازار کشاندند و در برابر چشمان مردم کشتند، کسی جرأت اعتراض نداشت[19]. با در نظر گرفتن تعصبات قبیلهای در آن دوران چگونه قابل قبول است که دستکم بنیمراد به کشته شدن رئیسشان با این وضعیت رقتبار و تحقیرآمیز راضی باشند؟! این امر، حکایت از اوج خفقان دارد.
شدت عمل او تنها نسبت به دشمنان نبود، بلکه همین روش را با نزدیکترین افرادش نیز پیش گرفت. پس از فرستادن عمر سعد به طرف کربلا به شمر بن ذیالجوشن دستور داد که به سوی عمر سعد برود، اگر او از دستور سرپیچی کرد و حاضر به جنگ با امام (ع) نشد، پس از گردن زدن او، خود شمر فرماندهی را به عهده بگیرد[20].
از جمله ترفندهای او برای تسلط بر اوضاع عبارت بود از تهدید، کشتار فردی و دسته جمعی، نیرنگ، کنترل راهها، تبلیغات، حبس، جلب اشراف با پرداخت رشوه، به کارگیری جاسوس، دروغپراکنی، امان دادن به قیامکنندگان در رکاب مسلم، تعیین جایزه جهت همکاری، دستگیری برخی مخالفان، ملزم کردن سران قبایل به معرفی مخالفان یزید[21].
معمولاً عوام در چنین فضای رعب و وحشت، از پیمانهای خود دست برمیدارند و تنها افراد معدودی باقی میمانند و این امر اختصاص به کوفیان ندارد. برای روشن شدن این امر، توجه به حادثهای مشابه در عصر حاضر مناسب است. در جنگ خلیج فارس در سال 1411ق که امریکا به عراق حمله کرد، همین که حکوت صدام به ضعف گرایید، مردم عراق علیه او قیام کردند و از علمای وقت دعوت به همکاری کردند و دست کم برخی از آنها رهبری قیام را به عهده گرفتند تا اینکه برخی شهرها را به تصرف خود در آوردند اما همین که مردم در آستانه پیروزی کامل قرار گرفتند، امریکا به صدام اجازه قلع و قمع مردم را داد و صدام به شدت مردم را در هم کوبید و مردم به سرعت عقبنشینی کردند و از پیمانهای خود با علما دست برداشتند و چه بسا تعداد زیادی از همین قیام کنندگان، در زمره سربازان صدام درآمدند. در این واقعه، کسی مردم را متهم به پیمانشکنی و بیوفایی نکرد.
قضیه کوفه، شباهت زیادی به این واقعه دارد؛ زمانی مردم برای امام (ع) دعوتنامه نوشتند که حاکم آنها نعمانبنبشیر سهلگیر بود، و دست برداشتن مردم از پیمان، در زمان حاکمیت عبیدالله سختگیر اتفاق افتاد.
عدم بیعت با شخص مسلم
مأموریت مسلم برای بررسی اوضاع بود تا اگر دعوتنامهها جدی است، به اطلاع امام (ع) برساند تا حضرت به طرف کوفه حرکت کند نه اینکه بر ضد عبیدالله قیام کند. مردم به عنوان اینکه مسلم نماینده امام است با او بیعت کردند. وقتی عبیدالله جاسوسی به نام معقل را فرستاد تا مخفیگاه مسلم را بیابد، در مسجد از مردم شنید که میگویند: مسلم برای حسین (ع) بیعت میگیرد[22]. به عبارت دیگر، کوفیان فرماندهی امام را پذیرفتند، نه فرماندهی مسلم را. آنان با مسلم پیمان نبستند که هرکاری که از جانب خود انجام داد، یاریاش کنند. شاید مسلم همانند پژوهشگران امروزی به اشتباه تصور کرد که مردم، فرماندهی او را پذیرفتهاند، لذا بر ضد عبیدالله قیام کرد. بنابراین، بعید نیست که یکی از علل عدم همراهی با مسلم این امر بوده است. اگر به جای مسلم، امام در کوفه حاضر شده بود، اوضاع تفاوت میکرد، اگرچه صلاح نبود حضرت پیش از رفتن مسلم، به آنجا برود.
شایان ذکر است که معلوم نیست قیام مسلم برای سرنگونی عبیدالله بوده است، بلکه وقتی خبر دستگیری هانی رسید، به طرف کاخ عبیدالله حرکت کرد[23]، و ظاهر اخبار آن است که هدف او آزادکردن هانی بوده است. شاهد این برداشت آن است که وقتی مسلم با انبوه جمعیت، کاخ را به محاصره درآورد، سی نگهبان و بیست تن از اشراف در آنجا بودند[24] و به زانو در آوردن این تعداد کار دشواری نبود. بنابراین، مشکل است که حرکت مسلم را قیام را برای برانداری حکومت کوفه خواند و از مردم انتظار همکاری داشت. با ورود عبیدالله به کوفه، عدهای روحیه خود را از دست دادند و شکست قیام مسلم، اوضاع را بدتر کرد و مردم به طور کلی ناامید شدند و حتی به پیمان خود با امام عمل نکردند.
عدم پیش بینی آینده
زمانی انقلاب فروکش کرد که یکباره مسلم را تنها گذاشتند و پس از آن، هرچه میگذشت عبیدالله نیرومندتر میشد و سرآغاز ضربه اساسی اینجا بود. چه بسا مردم گمان نمیکردند ماجرا به شهادت امام و یارانش بینجامد، چنانکه وقتی صبح عشورا حر به امام پیوست، چنین عرض کرد: «پدر و مادرم فدایت، گمان نمیکردم کار به اینجا بینجامد»[25].
با به وجودآمدن فضای رعب و وحشت هنگام محاصره کاخ، بعید نیست عدهای از حامیان امام (ع) اقدام زودهنگام را در کوفه موفق نمیدیدند و با پراکنده شدن از اطراف مسلم میخواستند خود را به امام برسانند و در رکاب آن حضرت به مبارزه ادامه دهند. برخی از اینها چون حبیب بن مظاهر موفق شدند به امام حسین (ع) بپیوندند و برخی دیگر به دلیل کنترلهای ابن زیاد موفق نشدند.
احتمال دیگر اینکه ممکن است عدهای میپنداشتند با کناره گیری از قیام و عدم ادامه همکاری با مسلم، حرکت انقلابی فروکش میکند و امام (ع) به مدینه باز میگردد و در فرصت دیگر قیام خواهد کرد. شاهد این ادعا ندامت آنها پس از واقعه کربلا و قیام به خونخواهی امام حسین (ع) و اصحاب اوست.
انگیزههای دعوت
شهر بزرگی که ساکنان آن از طوایف و قبیلههای گوناگون و با اعتقادات مختلف تشکیل شده است، مردم آن هدف واحدی ندارند. برخی اهداف دعوتکنندگان که از اخبار بهدست میآید چنین است:
الف- تشکیل حکومت عدل اسلامی
عموم دعوتکنندگان را افرادی تشکیل میدادند که صادقانه خواهان تشکیل حکومت عدل اسلامی از سوی امام بودند.
در جنبشهای اعتراضآمیز، اقلیتی بپا میخیزند و پس از پیشرفتهای اساسی، توده مردم دنبالهرو اقلیت میشوند اما هرگاه تودهها زندگی خود را در خطر بینند، صحنه را ترک کرده، کمتر حاضرند ضربههای سنگین مادی و جانی را تحمل کنند و معمولا تنها افراد اندک تا پای جان در صحنه باقی میمانند.
در مورد کوفه نیز توده مردم صادقانه و با قصد قربت از امام دعوت کردند وگرنه حضرت دعوت آنها را نمیپذیرفت، اما وقتی پای جان به میان آمد افراد اندکی باقی ماندند، لذا امام وقتی وصف کوفیان را شنید به طور کلی در مذمت مردم فرمود:
الناس عبید المال، والدین لغو علی ألسنتهم، یحوطونه ما درّت به معایشهم، فإذا محّصوا بالبلاء قلّ الدیّانون[26]؛ مردم بنده مالاند و دین لقلقه زبان آنهاست؛ تا وقتی که دین سبب رونق معیشت آنهاست به دنبال آن میروند؛ اما وقت آزمایش، دینداران کم میشوند.
پیش از نامهنگاریها سلیمانبنصرد نیز پیمانشکنی مردم را احتمال میداد. پس از رسیدن خبر مرگ معاویه وقتی مردم کوفه در خانه او تجمع کردند، خطاب به مردم گفت: اگر واقعاً او را یاری میکنید و با دشمنان او به جهاد برمیخیزید برایش نامه بنویسید. اگر در خود سستی میبینید، او را فریب ندهید. مردم گفتند: نه، تا پای جان با دشمنان او میجنگیم[27]. کسانی که چنین پاسخی به سلیمان دادند، از روی نفاق نبود.
سعد بن عبیده میگوید: چند تن از برجستگان کوفه را روز عاشورا دیدم که بر تپهای با گریه دست به دعا برداشته میگویند: خدایا، یاریت را نصیب حسین (ع) کن. به آنها گفتم: ای دشمنان خدا! آیا نمیآیید تا او را یاری کنید[28]؟
در عین حال که تودهها چنین روحیهای دارند، اگر به درستی هدایت شوند و موانع بزرگ پیش نیاید میتوانند تحولات شگفتی را پدید آورند. در واقع، لبیک امام به این دسته از کوفیان بود که صادقانه خواهان تشکیل حکومت عدل اسلامی بودند و آنها اکثریت را تشکیل میدادند، و این اعتنای امام کاملاً منطقی بود و فریب نخورد. اگر از همان ابتدا معلوم بود که پای جان در میان است و امام و یاران او به شهادت میرسند اساساً اکثریت کوفیان نامهای به امام نمینوشتند، مگر جان برکفانی، چون حبیب بن مظاهر و منافقانی که خواهان به شهادت رساندن امام بودند.
ب- بازگرداندن موقعیت کوفه
در زمان حکومت امام علی (ع) این شهر پایتخت حکومت بود و موقعیت ویژهای داشت، اما پس از شهادت آن حضرت، عادتاً موقعیت سیاسی- اجتماعی و اقتصادی این شهر کم رنگ شد و شام، رقیب اصلی کوفه بود.
چه بسا بازگرداندن موقعیت کوفه، انگیزه برخی دعوتها بود. روشن است که انگیزههای اینچنینی در واقع، عوامل دنیایی هستند و کمتر افرادی یافت میشوند که برای رسیدن به دنیا آماده جان فشانی باشند و در برابر تهدیدهای جدی عقبنشینی نکنند.
ج- رسیدن به مال و جاه
وقتی امید به پیروزی هر انقلابی وجود دارد، در میان انقلابیها کسانی یافت میشوند که در واقع با حمایت از انقلاب به دنبال منافع مادی خود هستند. این افراد در وقت تهدیدها و تطمیعها شکنندهتر از دیگرانند. تعداد زیادی از اشراف و سران قبایل کوفه جزو این طبقه بودند. انگیزه ترویج عدالت و دیانت در این طبقه، کمرنگ بود و وابستگی به مادیات و قدرت، از آنها شخصیتهایی سست عنصر و مصلحتاندیش ساخته بود، به گونهای که عبیدالله آنها را خرید. چندتن که از کوفه نزد امام آمده بودند به حضرت گزارش دادند که اشراف با گرفتن رشوه، دشمن تو شدهاند. آنان با نامهنگاریهایشان میخواستند استفادههای مادی از تو ببرند[29].
اشراف و سران قبایل دیده یا شنیده بودند که امام علی (ع) میان عالی و دانی فرق نمیگذاشت، چنین شیوههایی به مذاق این قبیل افراد خوش نمیآمد. از اینجا میتوان حدس زد اینان از همان ابتدا به جد امام را دعوت نکردند تا حکومتی مانند حکومت پدرش تأسیس کند. اینها با یأس خود و بریدن از جنبش، علاوه بر تضعیف روحیه جبهه انقلابی، عدهای را نیز دنبال به خود میکشاندند.
د- همرنگی با جماعت
هرگاه در جوامع موجی پدید میآید، برخی از عوام، خود را همرنگ جماعت کرده با فضای موجود، همراهی میکنند، بدون اینکه عملکرد آنها با آگاهی و اعتقاد باشد، از این رو به سرعت تحت تأثیر تبلیغات قرار میگیرند و جو جامعه به هر سمت و سو باشد به همان طرف حرکت میکنند. علاوه بر توده مردم، مصلحتاندیشانی، چون اشراف و سران قبایل که در فکر موقعیت خود در آینده هستند نیز گاه به رنگ جماعت در میآیند.
در میان دعوتکنندگان، عدهای نیز به انگیزه همرنگی با جماعت، دعوتنامه نوشتند و تا وقتی که فضا به نفع امام بود با مسلم بیعت کردند، اما با تغییر فضا به نفع عبیدالله تغییر موضع دادند.
ه- نفاق و ضربه به امام
در میان دعوتکنندگان برجسته، منافقانی بودند که هدفشان ضربه زدن به امام بود و شاید میخواستند با کشاندن امام به کوفه، او و یارانش را به قتل برسانند تا سدی از برابر یزید برداشته شود، لذا شب عاشورا امام فرمود:
إنّما یطلبوننی و قد وجدونی، و ما کانت کُتُبُ من کَتَبَ إلیّ فیما أظنّ إلّا مکیده لی و تقرّباً إلی ابن معاویه بی[30]؛ آنان تنها میخواهند به من دست پیدا کنند. به گمانم نامههای آنها تنها برای فریبم بود تا به وسیله من به پسر معاویه نزدیک شوند.
این عده در عوض شدن مسیر انقلاب سهم زیادی داشتند.
پیشینه حوادث تلخ
مردم کوفه در حوادث مختلفی چون جنگهای جمل، صفین و نهروان کشتههای زیادی داده بودند و آثار روانی و ویرانیهای این حوادث هنوز باقی بود. همچنین وقتی زیاد بن ابیه در سال پنجاه، حاکم کوفه شد، دوستداران اهلبیت را بسیار آزار داد و آنها را کشت و آواره کرد. این خاطرههای تلخ میتوانست موجب دوری کوفیان از حوادث خطرناک باشد، زیرا آنها مرعوب شامیان بودند، لذا هنگام محاصره کاخ عبیدالله همین که شایع شد شامیان در راهند، به سرعت اطراف مسلم را خالی کردند.
در حوادث تلخ گذشته، جان برکفانی واقعی که تنها به شعار بسنده نمیکردند، شهید شدند، چنانکه عدهای از آنها در زمان امام علی (ع) به شهادت رسیده بودند. پس از شهادت آن حضرت نیز معاویه، شیعیان، به ویژه ساکنان کوفه را تحت فشار قرار داد. برخی از جان برکفان در طول بیست سال به شهادت رسیدند یا از این شهر به جاهای دیگر پراکنده شدند. بنابراین، در زمان قیام امام حسین (ع) عده معدودی جان برکف باقی مانده بود.
حضور کوفیان در لشکر ابن زیاد
در تاریخ آمده است که عمربنسعد در کربلا از عدهای از سران قبایل که نامه به امام نوشته بودند خواست تا نزد حضرت برود و از علت آمدن و هدف او سوال کنند، اما آنها به دلیل نامهنگاریهایشان حیا کردند و نرفتند[31]. امام حسین (ع) خطاب به دشمن به این مضمون ندا داد: ای شبثبنربعی، ای حجاربن ابجر، ای قیسبن اشعث، ای یزیدبنحارث، مگر برای من نامه ننوشتید که وقت چیدن میوه فرا رسیده و لشکر تو آمده است و به کوفه بیا[32]؟
جرا کوفیان نه تنها بیعت خود را شکستند، بلکه با امام جنگیدند؟! جا داشت دستکم در خانههای خود مینشستند و دشمنان امام را یاری نمیکردند.
برای پاسخ به این پرسش، توجه به چند نکته، ضروری است:
الف- نه تنها دلیلی نداریم که حضور همه کوفیان در لشکر عمر سعد داوطلبانه بوده، بلکه منابع تاریخی معتبر گواهی میدهند که ابن زیاد به اجبار، مردم را به سپاه خود میکشاند[33]. او در یکی از تهدیدهای خود برای راهی کردن مردم به سوی کربلا چنین گفت: همه مردان باید همراه لشکر من حرکت کنند. از این به بعد هر متخلفی را در شهر بیابیم، ذمه ما از او بری میشود. سپس به چند تن از مأموران خود دستور داد تا در شهر بگردند و آنان را به اطاعت و حضور در لشکر، امر کنند و از عاقبت نافرمانی بترسانند[34]. به عنوان نمونه، ابن زیاد، سوید بن عبدالرحمن نقری را به همراه عدهای مأموریت داد تا در کوفه بگردند و متخلفان از دستور او را بیاورند. آنان مردی شامی را یافتند که برای گرفتن مال الارث به کوفه آمده بود. او را نزد ابن زیاد فرستادند و به دستور او گردنش را زدند[35].
هیچ شخص بالغی در کوفه نماند و همه به عنوان لشکریان ابنزیاد از شهر خارج شدند[36]. اگرچه این نقل، مبالغهآمیز به نظر میرسد، اما حکایت از اوج عقبگرد مردم دارد. معقول نیست تا چند روز پیش آنگونه از امام و مسلم حمایت کنند و یکباره بر ضد امام شوند! این امر به روشنی حکایت از اجبار دارد.
امام حسین (ع) در راه، چند نفر را ملاقات کرد که از کوفه آمده بودند. وقتی از اوضاع مردم آن شهر پرسید، مجمعبن عبدالله جواب داد: دلهای مردم با توست، اما فردا بر ضد تو شمشیر خواهند کشید[37]. این پاسخ میتواند به اجبار آنها اشاره داشته باشد.
شاهد دیگر که نشان میدهد عده زیادی از کوفیان به اجبار در لشکر دشمن حضور یافتند، این است که از هر هزار نفری که از کوفه خارج میشدند تنها سیصد چهارصد تن یا کمتر به مقصد میرسیدند و بقیه در میان راه از لشکر جدا میشدند[38]، بلکه میگریختند. دینوری هم مینویسد: وقتی ابنزیاد مردم را برای جنگ با حسین (ع) میفرستاد تنها عده اندکی از آنها به کربلا میرسیدند و بقیه به دلیل اینکه از جنگ با حسین (ع) اکراه داشتند، از لشکر جدا میشدند[39]. با در نظر گرفتن فضای خفقانی که عبیدالله به وجود آورده بود، به اهمیت جداشدن کوفیان از سپاه عبیدالله پی میبریم.
بنابراین، بیشتر کوفیان به اجبار در سپاه عبیدالله حضور یافته و عده زیادی از آنها موفق شدند در بین راه از سپاه جدا شوند. اما آن دسته که لشکر دشمن را تا پایان همراهی کردند، مجوزی برای این عمل خود نداشتند و از این جهت مذموماند، همچنان که آن عدهای که از سپاه دشمن جدا شدند و توانایی حضور در سپاه امام را داشتند، اما خودداری کردند نیز مذموماند. بنابراین، همه کوفیان بر ضد امام شمشیر نکشیدند.
ب- نه تنها عبیدالله مردم را به اجبار به سپاه خود فرا میخواند، بلکه بسیار مراقب بود که کسی به امام ملحق نشود[40].
هنگامی که امام در کربلا بود، حبیب بن مظاهر از عدهای از بنیاسد خواست تا به یاری حضرت بشتابند و آنان نیز پذیرفتند. وقتی خبر به عمر سعد رسید، گروهی را فرستاد و مانع پیوستن آنها به امام شد و بنیاسد به خانههایشان بازگشتند[41]. در عین حال، برخی کوفیان، خود را به امام رساندند و به شهادت رسیدند و اگر کنترلهای ابنزیاد نبود ظاهراً تعداد پیوستگان به امام، بیش از اینها بود.
گذشت که بیشتر کوفیان در نیمه راه از لشکر عبیدالله میگریختند و آماری که از تعداد لشکریان دشمن میدهند معمولاً یا مبالغهآمیز است و یا اینکه مربوط به زمان حرکت از کوفه است. بعید به نظر میرسد که تعداد لشکریان عبیدالله در کربلا به بیش از ده هزار نفر برسد.
بنابراین، اکثریت جنگجویان کوفه یا مخفی شدند و در لشکر عبیدالله حضور نیافتند و یا اینکه در میان راه جدا شدند. باید ملاحظه کرد چه کسانی دعوتنامه نوشتند و چه کسانی در برابر امام جنگیدند و چه کسانی مورد مذمت اهلبیت (ع) قرار گرفتند. پذیرفتنی نیست که همه دعوتکنندگان در صف دشمنان امام قرار گرفته باشند، هرچند مسلم است که برخی دعوتکنندگان تا پایان در صف دشمن باقی ماندند.
شاهد اینکه همه کوفیان در جنگ با امام شرکت نداشتند، بلکه اقلیتی از آنها در جنگ حاضر شدند، قیام کوفیان به خونخواهی امام و به دست آوردن موفقیتهای چشمگیر است. اگر همه آنها در جنگ با امام حضور یافته بودند، از چه کسی میخواستند انتقام بگیرند؟
ج- گذشت که منافقانی میان دعوتکنندگان بودند و بخشی از همراهان عمر سعد را اینان تشکیل میدادند.
د- ممکن است عدهای صرفاً از روی نادانی جهت مشاهده ماجرا همراه عمر سعد رفته باشند. اینان نیز خطاکار و مسئولاند، زیرا کمترین نتیجه این همراهی، سیاهی لشکر شدن به نفع عمرسعد است و تاثیر منفی در روحیه طرف مقابل است، اگرچه سپاهیان امام تزلزلناپذیر بودند.
ه- معولاً در حرکتهای انقلابی، فرصتطلبی مشاهده میشود. پس از مغلوب شدن مبارزه، برخی شرکتکنندگان در جنبش برای رهایی از اتهام همکاری با نیروهای انقلابی یا نشان دادن بازگشتشان از رفتارهای پیشین، خشنتر و افراطیتر عمل میکنند. لذا ممکن است برخی از دعوتکنندگان پس از سرکوب شدن قیام مسلم، جهت رفع سوء ظن و جلب منافع شخصی، در لشکر عمر سعد علیه امام (ع) جنگیده باشند.
و- جنگ برای برخی مردمان جنگجو، صرفاً جنبه مادی دارد و هدفشان رسیدن به غنایم است و جنگ آنها پایه اعتقادی ندارد.
لذا هنگامی که عبیدالله میخواست مردم را برای جنگ با امام بسیج کند، ضمن سخنرانی در مسجد کوفه اظهار داشت که یزید طی نامهای به من نوشته است که چهار هزار دینار و دویست هزار درهم میان شما تقسیم کنم تا در جنگ با حسین بن علی شرکت کنید[42]. این پیشنهاد نشان میدهد که عدهای به دنبال امور مادی بودند.
مبالغهها و نسبتهای ناروا
کوفه شهری شیعهنشین شناخته شده و ساکنان آن خدمات ارزشمندی در ترویج تشیع از خود نشان دادند. از سوی دیگر، تاریخ قرنهای اولیه غالباً توسط غیر شیعیان و وابستگان به دستگاه بنی امیه و بنی عباس – که نسبت به کوفیان نفرت داشتند – نوشته شده است. به نظر میرسد در مورد بیوفایی کوفیان مبالغههای زیادی شده است، به گونهای که بدون در نظر گرفتن خدمات و رشادتهای آنها، ضربالمثل در بیوفایی شدند.
در نقلی آمده است که وقتی فرزدق در راه به امام عرض کرد که دلهای کوفیان با حضرت است، اما شمشیرهایشان با بنیامیه، امام فرمود:
یا فرزدق، إنّ هؤلاء قوم لزموا طاعه الشیطان و ترکوا طاعه الرحمان، و أظهروا الفساد فی الأرض، و أبطلوا الحدود و شربوا الخمور، واستأثروا فی أموال الفقراء والمساکین[43]؛ اینان قومی هستند که از شیطان پیروی میکنند و پیروی از خدای رحمان را ترک کردهاند، فساد را در زمین اظهار و حدود الهی را ابطال کرده، خمر نوشیدند و اموال فقرا و مساکین را غصب کردند.
نخستین اشکال این نقد این است که چرا امام دعوت پیروان شیطان، مفسدان فی الارض و شرابخوران و غاصبان را لبیک میگوید؟! امام هرگز دعوت مردمانی با این ویژگیها را نمیپذیرد. از سوی دیگر، تاریخ، عدم صحت چنین نسبتهایی را به کوفیان نشان میدهد. در منبع دیگری، سخن امام به گونهای دیگر نقل شده که منطقی و جامعهشناسانه است.
الناس عبید المال، والدین لغو ألسنتهم، یحوطونه ما درّت به معایشهم، فإذا محّصوا بالبلاء قلّ الدیّانون[44]؛ مردم بنده مالاند و دین لقلقه زبان آنهاست؛ تا وقتی که دین سبب رونق زندگی آنهاست گرد آن را میگیرند، اما وقتی با بلا مورد آزمایش قرار میگیرند، دینداران کم میشوند.
ویژگیهایی که امام (ع) شمرده مخصوص کوفیان نیست، بلکه در مورد عموم مردم صادق است و الف و لام در کلمه «الناس» به معنای «کل» است. از امام، سخنان دیگری نیز هنگام خبر گرفتن از فرزدق نقل شده که با این سخن تنافی ندارد و ممکن است آنها نیز از حضرت صادر شده باشد.
از یک طرف، تاریخ قرنهای اولیه غالباً به دست وابستگان به حکومت نوشته شده و از سوی دیگر، از عصر صفویه به بعد، به واقعه عاشورا بیشتر به عنوان حادثهای عاطفی و حزنانگیز مینگریستند، و چون بیوفا نشان دادن کوفیان، سبب تحریک عواطف میشود، به آن بیشتر شاخ و برگ دادهاند.
گذشت که در میان دعوتکنندگان، کسانی بودهاند که در دعوتشان صادق نبودند، اما هنگام اظهار نظر در مورد یک شهر باید اکثریت و عموم مردم را در نظر گرفت، نه عدهای خاص را.
نتیجه
کمانصافیها در مورد کوفیانی که بخش عمدهای از آنها شیعه بودند، چنین تصویری را ترسیم کرده که آنان یک روز امام حسین (ع) را برای تشکیل حکومت دعوت کردند و پس از پذیرفتن امام، بدون اینکه اتفاق مهمی افتاده باشد، پشیمان شدند و نه تنها از اطراف مسلم پراکنده شدند، بلکه امام و یارانش را به شهادت رساندند.
کوفیان در دعوت از امام و بیعت با مسلم در آن شرایط، رفتاری منطقی از خود نشان دادند، اما پیش بینی حضور عبیدالله و رفتار خشن او را نمیکردند. عملکرد زیرکانه و خشونتآمیزی که عبیدالله پیش گرفته بود، در دیگر جوامع نیز همین بازتاب را داشت و عادتا عقبنشینی میکردند.
در زمان رسیدن نامههای کوفیان، امام حسین (ع) سلیمان را نیز به بصره فرستاد و از آنها دعوت به همکاری کرد، اما حرکتی در آنجا صورت نگرفت[45]. در شهرهای دیگر نیز حرکت در خور توجهی در حمایت از امام حسین (ع) دیده نشده، در حالی که در کوفه جنبش گستردهای شکل گرفت، هرچند به نتیجه نرسید، اما میبینیم بیشترین مذمتها متوجه کوفیان است.
بر اساس عوامل ظاهری میتوان چنین تحلیل کرد که اگر عبیدالله نمیآمد، نعمانبنبشیر توان مقابله با مردم را نداشت و امام با آمدن به کوفه، حکومت اسلامی را تشکیل میداد و موفقیتهایی نصیب حضرت میشد.
به نظر میرسد بخشی از مردم کوفه به دلیل عدم همراهی با امام – اگر توان پیوستن به حضرت را داشتند – به ویژه آنان که در جنگ با امام شرکت کردند، مذموماند؛ اما آنها انسانهای استثنایی و با ویژگیهای منحصر به خود نبودند. شرایطی آنجا حاکم بود که اگر در هر جای دیگر این شرایط جمع میشد همین اتفاقات رخ میداد، چنانکه وجوه مشابه زیادی میان حرکتهای انقلابی کوفیان با حرکتهای انقلابی مردم دیگر دیده میشود. اگر منصفانه نگاه کنیم تعجب از این پیمانشکنان نیست، بلکه باید از امثال حبیببنمظاهر و مسلمبنعوسجه و ابوثمامه صاعدی تعجب کرد که تا پای جان ایستادگی کردند.
در پایان به عنوان مؤید تحلیل ارائه شده، سخنی از مرحوم حجتالاسلام دکتر محمد ابراهیم آیتی را میآوریم.
قرنهاست که بسیاری از مردم، اهل کوفه را برای این بیوفایی و پیمانشکنی ملامت کردهاند و چنانکه به اصحاب و یاران باوفای امام (ع) درود و سلام فرستادهاند، به اینان که روزی وعده نصرت دادند و پیمان فداکاری بستند و روزی هم به روی امام شمشیر کشیدند و تا پای کشتن وی ایستادگی کردند، لعنت و نفرین کردهاند، اما انصاف این است که مردم کوفه، کاری بر خلاف معمول و عملی که موجب حیرت باشد انجام ندادهاند و هر دو کارشان بر طریق قاعده بود: هم آن نامهها که نوشتند و هم آن شمشیرها که به روی امام کشیدند[46].
فهرست منابع
آیتی، محمدابراهیم، بررسی تاریخ عاشورا، چاپ هشتم: تهران، نشر صدوق، 1372.
ابن اثیر، (630م)، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر و داربیروت، 1386ق.
ابنالدمشقی (871م)، جواهرالمطالب فی مناقب الامام الجلیل علیبنابیطالب (ع)، تحقیق محمدباقر محمودی، چاپ اول: قم، مجمع احیاء الثقافه الاسلامیه، 1415ق.
ابن حجر (852م)، الاصابه فی تمیز الصحابه، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ق.
ابن حجر(852م)، تهذیب التهذیب، چاپ اول: بیروت، دارالفکر، 1404ق.
ابن سعد (230م)، الطبقات الکبری، بیروت، دارصادر.
ابن سعد (230م)، ترجمه الامام الحسین (ع) و مقتله من طبقات ابن سعد، تحقیق سید عبدالعزیز طباطبایی، چاپ اول: هدف.
ابن شهر آشوب (588م)، مناقب آل ابی طالب (ع)، نجف، المکتبه الحیدریه، 1376ق.
ابن صباغ(855م)، الفصول المهمه فی معرفه الائمه، تحقیق سامی غریزی، چاپ اول: قم، دارالحدیث، 1422ق.
ابن عبدربه، احمدبن محمد (328م)، العقد الفرید، تحقیق احمد امین، ابراهیم ابیاری و عبدالسلام هارون، بیروت، دارالکتاب العربی.
ابن عدیم (660م)، بغیه الطلب فی تاریخ حلب، تحقیق علی سویم، ترکیه، 1976م.
ابن عساکر (571م)، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالفکر، 1415ق.
ابن کثیر (774م)، البدایه والنهایه، تحقیق علی شیری، چاپ اول: بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1408ق.
ابن نماحلی (645م)، مثیرالأحزان، نجف، 1369ق.
ابوالفداء (732م)، المختصر فی اخبار البشر، قاهره، مکتبه المتنبی.
اربلی (693م)، کشف الغمه، چاپ دوم: بیروت، دارالاضواء، 1405ق.
اصفهانی، ابوالفرج (356م)، مقاتل الطالبین، چاپ دوم: نجف، المکتبه الحیدریه، 1385ق.
باقی، عمادالدین، جامعه شناسی کوفه.
بلاذری (279م)، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، چاپ اول: بیروت، دارالفکر، 1417ق.
بیهقی، ابراهیم (320م بعد)، المحاسن والمساوی، تحقیق عدنان علی، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1420ق.
تمیمی، محمدبن احمد (333م)، المحن، تحقیق یحیی وهیب جبوری، چاپ دوم: بیروت، دارالغرب الاسلامی، 1408ق.
جعفریان، رسول، تاملی در نهضت عاشورا، چاپ دوم: قم، انتشارات انصاریان، 1381ق.
خوارزمی (568م)، مقتل الحسین (ع)، تحقیق محمد سماوی، چاپ اول: قم، انوار الهدی، 1418ق.
دینوری، ابن قتیبه (276م)، الامامه والسیاسیه، تحقیق طه محمد زینی، موسسه الحلبی و شرکاه.
دینوری، ابوحنیفه (282م)، الاخبار الطوال، تحقیق عبدالمنعم عامر، چاپ اول: قاهره، 1960ق.
ذهبی (748م)، سیر اعلام النبلاء، تحقیق شعیب ارنؤوط و حسین اسد، چاپ نهم: بیروت، موسسه الرساله، 1413ق.
سبط ابنجوزی (654م)، تذکره الخواص، با مقدمه سیدمحمد صادق بحرالعلوم، تهران، مکتبه نینوا.
سیدبن طاووس (664م)، الملهوف علی قتلی الطفوف، تحقیق فارس تبریزیان، چاپ اول: قم، دارالاسوه، 1414ق.
شجری، یحیی، امالی، چاپ سوم: بیروت، عالم الکتب، 1403ق.
شریف قرشی، باقر، حیاه الامام الحسین (ع)، چاپ اول: نجف، مطبعه الادب، 1394ق.
شیخ مفید (413م)، ارشاد، تحقیق موسسه آلالبیت (ع)، چاپ دوم: بیروت، دارالمفید، 1414ق.
طبرسی، احمدبن علی (548م)، إعلام الوری بأعلام الهدی، چاپ اول: قم، موسسه آلالبیت (ع)، 1417ق.
طبرسی، احمدبن علی (548م)، احتجاج، تحقیق سیدمحمدباقر خرسان، نجف، دارالنعمان، 1386ق.
طبری (310م)، تاریخ الطبری، چاپ چهارم: بیروت، موسسه الاعلمی، 1403ق.
فتال نیشابوری (508م)، روضه الواعظین، تحقیق سیدمحمدمهدی خرسان، قم، انتشارات رضی.
کوفی، احمدبناعثم (314م)، الفتوح، تحقیق علی شیری، چاپ اول: بیروت، دارالاضواء، 1411ق.
مجلسی، محمدباقر (1110م)، بحارالانوار، چاپ دوم: بیروت، موسسه الوفاء، 1403ق.
محلی، حمیدبن احمد (652م)، الحدائق الوردیه فی مناقب ائمه الزیذیه، تحقیق مرتضی محطوری حسنی، چاپ اول: صنعاء، مکتبه بدر، 1423ق.
محمدبن ابی طالب، تسلیه المجالس وزینه المجالس، تحقیق فارس حسون کریم، چاپ اول: قم، موسسه المعارف الاسلامیه، 1418ق.
محمدبن طلحه (652م)، مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول (ص)، تحقیق ماجد ابن احمد عطیه.
مزی (742م)، تهذیب الکمال، تحقیق بشار عواد معروف، چاپ چهارم: بیروت، موسسه الرساله، 1406ق.
مسعودی (364م)، مروج الذهب، قم، چاپ دوم: دارالهجره، 1404ق.
مسکویه (421م)، تجارب الامم، تحقیق ابوالقاسم امامی، چاپ دوم: تهران، سروش، 1422ق.
متن مقاله رو کامل و با دقت خوندم اولا اینکه اول مقاله اشاره کردن که ما جانب داری نمی کنیم و فقط حقایق رو می گیم و قضاوت با مخاطبه؛ و در کمال تعجب می بینیم که در پایان نتیجه گیری کردن! که حرف و نیتشون رو از نوشتن این متن زیر سوال می بره دوما نتیجه ای که نویسنده محترم نوشتن و مقایسه ای که با شرایط و موارد مشابه در جاهای دیگه و دیگر زمان ها کردن قیاس مع الفارقه و در انتها نتیجه ای که گرفتن به نوعی عذر بدتر از گناهه؛ این که شرایط سخت بشه و بخاطر اون بگیم پس مردم کوفه بی وفا نبودن بی وفایی رو توجیه نمی کنه