درآمد:
استفاده از تعابیر و تصاویر قرآنی، یکی از امکانات مهم شاعران مذهبیسراست که البته بسیاری از سرایندگان، از این امکان عظیم بهره نمیبرند یا کمبهرهاند؛ برخی به علت کماطلاعی و عدم آشنایی و گروهی نیز به رعایت ادب شرعی.
گروه دوم شاید بر این باورند که آیه فقط باید در شأن نزول خود استفاده شود و اگر هم قرار است تأویل شود، فقط باید به دست صاحبان علم تأویل، یعنی اهل بیت علیهمالسلام، چنین اتفاقی بیفتد. در مقابل این گروه محتاط، عدهای بیپروا هر گونه که بخواهند کلام خدا را از معنای اصلی منحرف میکنند که خطای اینان آشکار است و نیاز به توضیحی ندارد.
دستهای دیگر هم قائل به روح قرآن هستند؛ با این شرح که اگر مفسر یا گوینده یا شاعری، پس از آشنایی با سبک و سیاق تأویل اهل بیت (ع) و شناختی معقول از منظومه اعتقادات و دین، آیهای را به گونهای تأویل کرد که با آن سبک و سیاق تعارض نداشته باشد و از منظومه دین نیز خارج نشود، از مقوله تفسیر به رأی و تأویلِ نابجا بر کنار است. چنین تأویلی الزاما صحیح و کاشف از اراده خدای متعال نیست؛ ولی به هر روی قابل تأمل است و نمیتوان یکسره بر آن خط بطلان کشید.
به نظر میرسد که گروه اخیر، نمایندگانی در میان شعرا دارند؛ اما نظریه آنان هنوز چندان شناخته شده نیست و به شکل مدون عرضه نشده است. در مذاکرات و مباحثاتی که نگارنده این سطور با علمای حوزوی داشت، چنین دریافت که احکامی که در تأویل و تفسیر به رأی شناخته شده است، ناظر به کار هنری نیست و برای مفسران رسمی قرآن کریم کاربرد دارد؛ به عبارت دیگر، حوزه برای فضای فکری هنرمندان هنوز طرح منسجمی ندارد. امید است که این یادداشت مختصر، مقدمهای بر باز شدن این باب از فقه شیعی باشد.
شعر زیر، در شش مورد، به طور آشکار به تأویل آیات قرآن کریم یا استفاده هنری از آنها پرداخته است و نمونه خوبی برای نشان دادن این سبک استفاده از تعابیر قرآنی محسوب میشود.
ن و القلم
مدح مولای ادب آغاز شد
باب عشق باغ رضوان باز شد
بوفضایل ساقی جانهای مست
مهر او تکلیف بر هر آنچه هست
حکمران است او و در ملکش جهان
لیک خود در امر مولای زمان
در ره مولا که می داند که کیست
دست او خود مظهر افتادگیست
مهر مولایش وجودش را گرفت
ذکر و تسبیح و سجودش را گرفت
کل ذاتش شد فدای نام او
کل شیء هالک الا وجهه[1]
وجه حق، نور حسین فاطمه است
ظاهر و باطن، نخست و خاتمه است
اوست خورشید و ابوالفضلش قمر
نور در آیینه گردد جلوهگر
این ابوالفضل است مولا را سپاه
ساقی و سالار لشکر تکیهگاه
روز عاشورا تجلیگاه اوست
فکر و ذکرش دوست، تنها دوست، دوست
***
همچو شیری بود و دل در اضطراب
شرمگین از نالههای آب آب
اذن میدان خواست مولا گفت: آب
چیره شد بر جان عباس التهاب
مشک بر پشت و علم در دست رفت
آنکه مولا دل در او میبست رفت
چون شهابی رفت پس شیطان گریخت[2]
لشکر دشمن به یک باره گسیخت
***
پای در شط برد، رؤیایی دمید
موج میزد در دلش نور امید
خنده طفلان که: «آب آورد عمو
شادی قلب رباب آورد عمو
دیگر اصغر شیر خواهد خورد و آب
ای عموی مهربان اینجا شتاب»
***
پای در شط داشت، نهر ابتلا[3]
طعم آب و کام سالار وفا؟!
یک کف دست آب بالا برد و هِشت
تا خدا از سر نویسد سرنوشت
زاده امالبنین «آقا» شود
«از حسین» و «زاده زهرا» شود
***
آب را آورد بالا دید یار
گفته بودم آینه است او، یاد آر
هر کسی در آب بیند خویش را
آینه باشد از این قانون جدا
هر که باشد رو به رویش در وی است
دید ساقی روی مولا در دو دست
رفت تا بوسد جمال روی یار
بانگی از قلبش بر آمد: هوش دار!
گر ببوسی روی او لب تر شود
کام او خشک است از این بدتر شود؟
روی آن داری که بینی چشم او
تو لبت تر خشک مولا را گلو؟
ریخت آب از دستها، پر کرد مشک
یاد مولا کرد میبارید اشک
بازگشت و دل پر از امید بود
رو به رو دریای عشق و پشت رود
تیر باران از سه سو آغاز شد
کینه بدر و احد ابراز شد
تیر باران بود و مشک آرام خواب
در دلش دیگر تکان میخورد آب؟
«این که من را میبرد یکتا یلی است
مرد مردان است عباسِ علی است»
لیک عباسِ علی در اضطراب
تا مبادا تیر آید سوی آب
سر فرو آورد و بر مشکش خمید
تا شود مشکش ز دشمن ناپدید
مشک را در بر گرفت و تند تاخت
دستها را باخت آبش را نباخت
جزء جزء و عضو عضو آمد فرو
شیوه «تنزیل» شد انزال او
آن فرو افتادن تدریجوار
بود همچون وحی طی روزگار
شاخههای نخل سبزش چیده شد
ماه خم چون خوشهای خشکیده شد[4]
همچو «نون» خم شد دو دستش شد قلم
این چنین شد شرح «نون والقلم»
چیست پس «ما یسطرون»؟ عشق است عشق
آنچه که داد از برایش دست عشق
جمله عالم مات حال و کار او
عقل میسوزد در آن ایثار او
عالمی درمانده که او کیست؟ کیست؟
نام این سردار عاشق چیست؟ چیست؟
عشق می گوید خداوند جنون
گفته قرآن: بل عبادٌ مُکرَمون[5]