طرح خلافت و ماجرای ولیعهدی یزید از همان ابتدا و زمان حیات معاویه با مخالفتهای زیادی روبه رو شد. جامعه آن روز که در بین آنها شمار زیادی از صحابه و تابعین آنها وجود داشتند، هنوز سیره پیامبر و همچنین خلفای پس از ایشان –هرچند به شکل حفظ ظاهر- را به خاطر داشتند. امر موروثی شدن خلافت آنهم به این شکل، در کنار سابقهای که آنها از نحوه انتساب خلفای گذشته داشتند، غریب و غیرقابل پذیرش بود.
عامه مردم این ذهنیت را داشتند که امر خلافت یا باید به آنها واگذار گردد، یا به شورا سپرده شود. با توجه به اینکه یکی از شروط صلحنامه عدم جانشینی یزید بود، عدهای به شدت با خلافت یزید مخالف بودند. با وجود حضور بزرگانی از صحابه و خاندان پیامبر آنهم در جامعهای که عنصر نسب و شرافت خانوادگی و سابقه افراد مهم مینمود، خلافت برای فردی مانند یزید که بیکفایتی و فسق و گناه وی در نزد عامه زبانزد بود، دور از انتظار افراد بود.
چون معاویه از زیاد بن ابیه خواست تا برای پسرش یزید از مردم کوفه بیعت بگیرد زیاد قاصدی بهسوی معاویه فرستاد تا بگوید: «وقتی مردم را به بیعت با یزید دعوت میکنیم میگویند او با سگها و میمونها بازی میکند و لباس رنگین میپوشد و همیشه شراب مینوشد و شب را با ساز و آواز میگذراند، درحالیکه حسین بن علی، عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر در میان مردماند.»[1]
با اینکه معاویه در زمان حیات خود توانسته بود درصد قابل توجهی از مخالفان را با سیاست تطمیع و ارعاب و حتی ترور، کم کند، همچنان بزرگانی از مسلمین که در بین آنها بنیهاشم چهره پررنگتری داشتند، در زمره مخالفین باقی بودند. با توجه به سابقه ننگین و ضعف شخصیتی یزید، وجهه سه تن از مخالفان میان مسلمین، موضع خلافت یزید را سست میکرد. او که خطر را احساس کرده بود پس از مرگ پدرش فوراً به ولید بن عتبه دستور داد از حسین (ع) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر بدون رخصت بیعت بگیرد! در این کشمکش ها آن سه تن به سوی مکه رفتند زیرا مکه حرم امن الهی بود و از گزند یزید به دور بودند و در آنجا به دلیل حضور حجاج در موسم حج می توانستند اعتراضات خود را به تمام نقاط کشور های اسلامی برسانند. هریک از آنها شیوههای مختلفی در حرکت اعتراضی خود داشتند که در ادامه آنها را بیان می کنیم.
عبدالله بن عمر و سکوت او
ابن عمر مردی زاهد و به ظاهر مقدس در انظار عموم مردم بود و مورداحترام و همچنین انتسابش به پدرش خلیفه دوم عمر، حائز اهمیت بود. به همین دلایل سکوت او در این امر مؤثر واقع شد و صدماتی را بر اسلام مترتب نمود. او نخست از مخالفان خلافت یزید بود[2] و هنگامی که معاویه در مدینه برای یزید از وی بیعت خواست، او نپذیرفت و همراه حسین بن علی (ع)، عبدالرحمن بن ابی بکر و عبدالله بن زبیر مدینه را به سوی مکه ترک کرد.[3]
وی در پاسخ معاویه گفته بود: خواه مردم با یزید بیعت کنند یا نکنند، گوشه میگیرم و به عبادت میپردازم. به هر چه مسلمانان رضایت دهند، من نیز راضی خواهم بود. بدین گونه، معاویه او را رها کرد.[4] نقل شده که معاویه 100,000 درهم برایش فرستاد و از وی برای بیعت با یزید دعوت کرد. او گفت: معاویه همین را از من میخواست، در این صورت دینم را ارزان میفروشم![5] برخلاف نظریات مشهور مبنی بر دریافت این پول از سوی ابن عمر، با توجه به این نقل نمیتوان مدعی رضایت او شد. حداقل اینکه نه میتوان ادعایی بر قبول پول داشت و نه رد آن؛ اما هنگام بیعت با یزید گفت: اگر در آن خیری باشد، خشنودم و اگر بلایی باشد، صبر میکنم.[6]
معاویه با شناخت از روحیات سازشگرانۀ عبدالله و ترجیحش بر عزلت و کنارهگیری، در بستر مرگ خطاب به یزید، ابن عمر را شخصیتی نیکو خواند که از مردم سخت میهراسد و به اطاعت و عبادت خداوند انس گرفته و ترک دنیا کرده و سیره پدرش را در پیش گرفته است.[7]
اصلیترین عاملی که مردم حجاز و عراق خلافت یزید را نمیپذیرفتند؛ عدم پایبندی او به احکام شریعت بود؛ از این رو عمده فعالیتهای ابن زبیر در مکه عبادات طاقت فرسای او بود
در خصوص ارتباط او با امام حسین و سخنانی که بین آنها صورت گرفت چنین نقل شده که وقتی از جریان حرکت امام حسین (ع) به سوی کوفه با خبر شد، از ایشان خواست که با گمراهان سازش کند. همچنین او را از جنگ و کشته شدن بر حذر داشت.
امام (ع) در پاسخ او فرمود: «ای ابا عبدالرحمن! مگر نمیدانی که یک نمونه ناچیز بودن دنیا در نزد خدای تعالی این است که سر یحیی بن زکریا بهعنوان هدیه نزد زنی بدکاره از بنیاسرائیل فرستاده شد؟ آیا نمیدانی که بنیاسرائیل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پیامبر خدا را میکشتند و بعد مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده و حرکت ناروایی رخ نداده است، در بازارها نشسته و مشغول خرید و فروش میشدند؟ خداوند در کیفر آنان شتاب نکرد و به موقع از آنها انتقام گرفت. ای ابا عبدالرحمن! از خدا بترس و از یاری من روی برمگردان.»[8]
عبدالله وقتی از شهادت امام حسین (ع) آگاه شد، نامهای با این مضمون برای یزید نوشت: «سوگواری عظیم و بزرگ است و مصیبت سترگ و در اسلام حادثه بزرگی پیش آمد. هیچ روزی مانند روز حسین (ع) نیست.»
یزید در پاسخ نوشت: «ای احمق! اگر ما بر حق هستیم، پس از حق خود دفاع کردهایم و اگر هم بر حق نیستیم، پدرت اوّل کسی بود که این اساس را بنا گذاشت.»[9]
در لحظه مرگ گفت: «بر هیچ چیز دنیا تأسف نمیخورم، مگر بر اینکه با فئه باغیه (معاویه و اهل شام) نجنگیدم و علی را در این امر یاری نکردم.»[10]
عبدالله بن زبیر
در بین مخالفان یزید، ابن زبیر از جایگاه ویژهای برخوردار بود. او صحابی و فرزند صحابی بود. مادرش دختر ابوبکر خلیفه اول بود و مادربزرگ پدریاش، صفیه دختر عبدالمطلب بود. او را اولین مولود مسلمان پس از هجرت به مدینه میدانند. دشمنی او از ابتدا با آل علی (ع) خصوصاً بر بنیهاشم آشکار بود. وی نماینده گروه «ابناء المهاجرین « بود. آنها دستهای از صحابه پیغمبر بودند که الگویشان «عمر» بود و با «امویان» و «علویان» رابطه خوبی نداشتند. شعار سیاسی آنان «شورا» بود. عبدالله بن زبیر میگفت: ما «ابنای مهاجرین و اولی الامر» هستیم.
پس از آنکه از طرف مأموران یزید برای بیعت خوانده شد، تعلل کرد و با فرستادن برادرش به دربار والی مدینه در فرصت به دست آمده شبانه به سمت مکه حرکت کرد. هنگامیکه به آنجا رسید خود را «عائذالبیت» خواند و به شدت مشغول عبادت شد. روایاتی از عبادتهای طاقت فرسای او گاه به شکل اغراق آمیزی در نظر مردم بیان شده است.
از عمرو بن دینار نقلشده که گفت نمازگزاری بهتر از ابن زبیر ندیدم.[11] او روزگارش را به سه بخش تقسیم میکرد، یک شب تا صبح در قیام بود، یکشب تا صبح در رکوع بود و یکشب تا صبح در سجود[12]؛ روزههای طاقتفرسا میگرفت، چنانکه از جمعه تا جمعه روزه میگرفت[13]؛ سیوطی آورده که هیچ عبادتی نبود که مردم از انجامش عاجز باشند مگر اینکه ابن زبیر آن را انجام میداد.[14]
اصلیترین عاملی که مردم حجاز و عراق خلافت یزید را نمیپذیرفتند؛ عدم پایبندی او به احکام شریعت بود؛ از این رو عمده فعالیتهای ابن زبیر در مکه عبادات طاقت فرسای او بود. وی دریافته بود با توجه به اتهامات وارده بر یزید آنچه مقبولیت و شانس خلافت را برای او به همراه میآورد ساختن یک وجهه دینی و پرهیزکار از خود نزد اذهان مردم است.
در سیاست رفتاری خود با امام حسین زیرکانه ایشان را به خروج و رفتن به سوی مردم عراق تشویق میکرد ولی گاه برای آنکه اتهامی به وی وارد نشود با تزویر خود را حامی امام جلوه میداد.
از سیاست ابن زبیر برمیآید که در عین عدم بیعت، از مخالفت آشکار نیز تا جایی که میتوانست حذر میکرد. برخلاف امام حسین هنگامیکه در مدینه برای بیعت خوانده شد وقتکشی کرد تا از اعلام صریح موضع خود خودداری کرده باشد و سپس شبانه به مکه فرار کرد. حرم امن الهی را پناهگاه سیاستهای خود قرارداد تا فرصتی برای آغاز حرکت خود بیابد.[15] گمانی در خصوص بیعت او وجود دارد که اگر ابن زبیر بیعت کرده باشد، بیعت او در نزد حاکم مدینه بوده است و انعکاس عمومی نداشته؛ به همین دلیل فرستادگانی از جانب یزید برای گرفتن بیعت به نزد پسر زبیر رفتوآمد کردهاند؛ لکن او از جواب صریح و روشن امتناع کرده است. دینوری آورده که ابن زبیر در جواب فرستادۀ یزید از او خواست تا به یزید بفهماند هیچ جوابی دربارۀ آنچه از او خواستهشده نمیدهد. فرستادۀ یزید گفت: مگر تو در اطاعت نیستی؟ گفت: آری، ولی خود را در اختیار تو نمیگذارم و هرگز چنین نمیکنم. فرستاده بازگشت و آن خبر را به یزید داد و او ده تن از بزرگان شام را که مسلم بن عقبه و نعمان بن بشیر از آن جمله بودند به نزد ابن زبیر فرستاد که بگویند یزید صلح و آشتی را بیشتر میپسندد، ولی آنان موفق نشدند.[16]
او از ابتدا با قصد بیعت گرفتن برای خود و رسیدن به خلافت زمینهسازی میکرد. تاریخنگاران درباره هدف ابن زبیر از مخالفت با یزید مینویسند: چند نفر از بزرگان، کنار خانه خدا تصمیم گرفتند که یکیک وارد حجر اسماعیل شوند و بزرگترین و مهمترین حاجت خود را از خدا طلب کنند. وقتى نوبت به عبدالله بن زبیر رسید، گفت: خدایا! یگانه درخواست من آن است که به خلافت برسم.[17]
با وجود تلاشهای ابن زبیر هنگامیکه امام حسین وارد مکه شد و مردم از این امر مطلع شدند گرد ایشان و خاندان پیامبر جمع شدند و این چیزی بود که موقعیت عبدالله را متزلزل میکرد و از آن بیم داشت. او میدانست با وجود نسب و شرافت و برجستگی خاندان و شخصیت امام و تقوای بیبدیلش جایگاهی برای او نخواهد ماند. از این رو با توجه به اینکه به ظاهر با امام درآمد و شد بود، به سخنرانیهای ایشان گوش میداد و حتی در نمازها به ایشان اقتدا مینمود، در دل نیات دیگری میپروراند. برای او بهتر بود تا حسین بن علی از مکه خارج شود و اگر در این بین امام قربانی بدعهدی مردم شود میدان برای او خالی شده و تنها مدعی خلافت در برابر یزید باشد. ابن زبیر میدانست مادامیکه حسین (ع) در مکه باشد مردم به او توجهی نخواهند کرد.[18]
از این رو در سیاست رفتاری خود با امام حسین زیرکانه ایشان را به خروج و رفتن به سوی مردم عراق تشویق میکرد ولی گاه برای آنکه اتهامی به وی وارد نشود با تزویر خود را حامی امام جلوه میداد. ابن سعد مینویسد: «هر بامداد و شامگاه پیش حسین (ع) مىرفت و او را به رفتن به عراق تشویق مىکرد و مىگفت: عراقیان شیعیان پدرت و پیروان تو هستند.»[19] مسعودی آورده است: «ابن زبیر اقامت حسین (ع) را در مکه خوش نداشت. زیرا مردم ابن زبیر را با وی برابر نمیگرفتند و به نظر او چیزی دلپسندتر از آن نبود که حسین (ع) از مکه بیرون رود. بدین جهت هنگامی که این زیبر پیش امام حسین (ع) رفت امام حسین (ع) گفت: قصد دارم به کوفه بروم. گفت: خدا تو را توفیق دهد اگر من آنجا یارانی مثل تو داشتم از کوفه چشم نمیپوشیدم. آنگاه از بیم آنکه امام بدگمان شود گفت: اما اگر اینجا بمانی و ما و اهل حجاز را به دعوت خود بخوانی میپذیریم و به دور تو فراهم میشویم که از یزید و پدر یزید به خلافت شایستهترهستی.»[20] امام که از نیات او آگاه بود پاسخ داد: پدرم به من گفته است که در مکه قوچی خواهد بود که حرمت آن را میریزد و نمیخواهم آن قوچ من باشم.[21]
امام نیات ابن زبیر را در پاسخ به درخواستهای ابن عباس مبنی بر ماندن امام در مکه نیز روشن ساخت و فرمود: این مرد (ابن زبیر) از دنیا چیزی بهتر دوست ندارد از اینکه من به عراق بروم؛ زیرا میداند با وجود من چیزی از خلافت نصیب او نخواهد شد و مردم با وجود من به او روی نخواهند آورد.[22] ابن عباس از قصد خروج امام از مکه گریست و گفت: با این کار خود چشم ابن زبیر را روشن کردى! هنگام بازگشتن چون به ابن زبیر برخورد کرد گفت: ای پرستو که در خانهای، فضا برای تو خلوت شد، پس تخم بگذار و چهچه بزن و هرچه میخواهی دانه برچین؛ زیرا این حسین است که خارج میشود؛ پس شادمان باش.[23]
از دیگر فعالیتهای امام برای روشنگری علیه دستگاه بنیامیه، در کنار ملاقاتها، سخنرانیها و برگزاری نماز جماعت، نامهنگاریهایی بود که بین ایشان و افراد صورت میگرفت.
امام حسین (ع)
با آنکه امام برای حفظ جان از مدینه خارج شد اما اینگونه نبود که نسبت بهحق خود موضعی منفعلانه داشته باشد. همانگونه که در جریان سقیفه و غصب خلافت از حضرت علی، پدرشان در پی اثبات حقانیت خود اقدام نمود، ایشان نیز در ابتدا به وضوح موضع خود در برابر یزید را اعلام داشت و همچنین برتری خود در امر خلافت و حق خود و خاندانش را در این امر متذکر شد. شهر مکه آنهم در موسم حج زمان و مکان مناسبی بود تا حضرتش در این زمینه به افشای فساد یزید و قصد آنها و همچنین یادآوری حقانیت خود بپردازد و در این زمینه روشنگریهایی را صورت دهد.
در طول اقامت حضرت در مکه ملاقاتی بین ایشان و بزرگانی از جمله ابن عباس، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر و سایر مردم و حجاج که با ایشان درآمد و شد بودند، صورت میگرفت. حضرت در طی سخنانی قصد خود مبنی بر احیای سنت جد گرامیشان را بیان میفرمودند. چنانکه آشکار بود امام نه روحیه سازشگرانه پسر عمر را داشت که تن به بیعت ذلیلانه دهد و نه مکر پسر زبیر و طمع خامش در خلافت را.
از دیگر فعالیتهای امام برای روشنگری علیه دستگاه بنیامیه، در کنار ملاقاتها، سخنرانیها و برگزاری نماز جماعت، نامهنگاریهایی بود که بین ایشان و افراد صورت میگرفت. امام در ضمن آن نامهها به شایستگی خود و خاندانش برای جانشینی پیامبر (ص) اشاره کرده و آنان را به کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) دعوت مینمود. ایشان یادآور میشد که سنت مرده و بدعت زنده شده است و اگر دستور مرا اطاعت کنید شما را به راه راست هدایت میکنم.[24]
از آنجا که امام خطر کشته شدن را در مکه نیز احساس میکرد و از طرفی حفظ حرمت خانه خدا برایش مهم بود به محض دریافت نامه از کوفه، علی رغم توصیههای بزرگان و همچنین بنیهاشم به سوی عراق رهسپار شد.
کاش بیشتر به تشریح خطبه ها و عملکرد امام حسین در مکه میپرداختید مطلب خوبی بود ممنون
مقاله خوبی بود.
آیا در واقع مکه، مرکزی برای مخالفت مخالفین بود؟
بسیار تحلیل جالبی بود