گاه در تاریخ به حوادثی می رسیم که ریشه های آن را باید سال ها پیش از روز حادثه جستجو کرد. در طمع معاویه برای ولیعهدی یزید؛ سخنان ابوسفیان در عبور از قبر حمزه (علیهالسلام) نهفته بود. آن روز که از احد می گذشت و با لگد به قبر حمزه (ع) زد و گفت: «چیزی که دیروز بر سر آن با شمشیر با شما می جنگیدیم، امروز به دست کودکان ما افتاده است و با آن بازی می کنند! ».[1] ابوسفیان همواره آرزو می کرد که خلافت در بنی امیه موروثی شود حتی اگر قرار باشد کودکان اموی آن را به دست گیرند.[2] پس تصمیم معاویه برای اعلام ولیعهدی یزید اتفاقی آنی نبود. بذری بود که ابوسفیان آن را در زمین نفاق کاشت و معاویه میوه های بی برکتش را در بازار جهل مردم فروخت.
بنی امیه از زمان خلافت عثمان، توانستند بیش از پیش ریشه بدوانند. در تمام دورۀ خلافت عثمان معاویه حاکم دمشق، اردن، حمص، فلسطین و قنسرین بود. استانداری استانهای مهمی همچون مصر، شام، کوفه و بصره به نزدیکان عثمان که از بنی امیه بودند واگذار شد و این چند منطقه به دلیل تجمع ثروت در آن ها و توسعۀ زراعت در حدی که صادر کنندۀ اموال و خواروبار به نقاط دیگر بودند؛ اهمیت بسیار داشتند. این استان ها مرکز تجمع سپاهیان اسلام بودند و مرکز عملیات و فتوحات بزرگ اسلامی. [3]
زمان و ثروت کافی در دست های معاویه برای خریدن آخرت سست دینان بود اما سخت ترین مانع برای ولیعهدی یزید خود او بود. جوان بیبند و باری که فسقی آشکار داشت؛ به گونهای که جای هیچ دفاعی باقی نمی گذاشت. او همان کسی بود که امام حسین (ع) در حضور پدرش- معاویه- دربارهاش گفت:« اگر می خواهی از مهارت و توانایی یزید آگاه شوی، از او دربارۀ سگ های شکاری و کبوتران پیش پرواز به هنگام تاختن و مسابقه دادن بپرس و در مورد کنیزان آوازه خوان و نوازنده سؤال کن تا تو را به خوبی آگاهی داده و یاری کند.»[4]
معاویه توانست در طول یک دهه تلاش فریبکارانه از مردم برای یزید بیعت بگیرد. اولین نفر که برای عدم ولیعهدی یزید تلاش کرد امام حسن (ع) بودند. ایشان با رد ولیعهدی یزید در صلح نامه به این مسئله اعتراض کردند. در ماده دوم صلح نامه آمده است: بعد از معاویه، خلافت از آن حسن بن على (ع) خواهد بود و اگر براى او حادثه اى پیش آید؛ حسین بن على (ع) زمام امور مسلمانان را در دست مى گیرد. معاویه حق ندارد کسى را به جانشینى خود انتخاب کند.[5]
اما معاویه خون یکی از پنج اهل کسا را به خاطر استمرار خلافت در بنی امیه بر زمین ریخت. ابوالفرج اصفهانی در این باره می نویسد: معاویه خواست از مردم برای پسرش یزید بیعت بگیرد، پس هیچ چیز برای او گران تر از مسئله حسن بن علی (ع) و سعد بن ابی وقاص نبود، از این رو با نیرنگ سمی به آنان خوراند و آن دو در اثر آن درگذشتند.[6]
مغیره نخستین فردی بود که زمزمه شوم ولیعهدی یزید را در گوش معاویه خواند. مغیره بن شعبه از سیاست مداران برجستۀ آن زمان؛ وقتی از عزل خودش از حکمرانی کوفه آگاه شد به سوی شام شتافت و با وعدۀ آرام کردن مردم کوفه در برابر اعلام ولیعهدی یزید حکمرانی اش را حفظ کرد. خود به همراهانش گفت:«پای معاویه را در چاله ای عمیق فرو بردم که برای امت محمد صلی الله علیه و اله وسلم گران تمام خواهد شد و چنان شکافی در میان مسلمانان به وجود آوردم که پر نخواهد شد!»
معاویه در راستای بیعت ستاندن برای یزید از انجام هیچ عملی باز نماند. افرادی را مانند امام حسن (ع) کشت. عده ای را با درهم های بیت المال تطمیع کرد. عده ای را مرعوب قدرت خویش ساخت. تعدادی را مانند مروان عزل کرد و عده ای را به کار گمارد. پیمانهایی را جعل کرد و شاعرانی را برای توصیف شخصیت یزید به نزد خود فرا خواند. سفرهای متعددی به مناطق مختلف کشور اسلامی کرد و بزرگان هر قوم را دید و نمایندگانی را از کوفه، بصره، مکه، مدینه، مصر و جزیره به شام فرا خواند. مرور فعالیت های معاویه برای تثبیت حکومت یزید در این مجال نمی گنجد و ما به نخستین مخالفان ولیعهدی یزید می پردازیم.
از موانع معاویه در راه جانشینی یزید، پس از امام حسن (ع) افراد سرشناس و بانفوذی بود که حاضر نبودند تن به خلافت یزید دهند، یا او را در خور چنین جایگاهی نمی دیدند و یا خود را برای این منصب شایستهتر می یافتند. اشخاصی مانند امام حسین (ع)، عبداللّه بن جعفر، عبداللّه بن عباس، سعد بن ابی وقاص، عبداللّه بن زبیر، عبداللّه بن عمر، مروان بن حکم، عبدالرحمان بن خالد بن ولید، زیاد بن سمیه و سعید بن عثمان در زمرۀ مخالفان زمامداری یزید بودند.
در طول یک دهه تلاش معاویه برای تثبیت ولیعهدی یزید او نتوانست از امام حسین (ع) بیعت بگیرد. این گونه بود که پس از مرگ معاویه امام حسین (ع) پرچم اعتراض را بار دیگر برافراشتند.
ابن قتیبه دینوری گزارش کاملی از سفر معاویه به مدینه در سال 50 ه.ق و گفت و گوی او با سران و شخصیت های برجسته مدینه در مورد ولیعهدی یزید آورده است. با مرور این گزارش می توان به نظرات نخستین معترضان به ولیعهدی یزید در زمان معاویه دست یافت.
عبداللّه بن جعفر در جواب سخنان معاویه چنین گفت:
اگر در این خلافت، حکم قرآن لحاظ شده است، در کتاب خدا برخی از خویشاوندان از بعضی دیگر، سزاوارترند.
در بدو ورود، معاویه با عبداللّه بن عباس، عبداللّه بن جعفر، عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن زبیر ملاقات کرد. در این دیدار خطاب به آنان گفت :
من به سن پیری رسیده ام و استخوان هایم سست شده و اجلم نزدیک است، بیم آن دارم که هر لحظه به سوی حق خوانده شوم. تصمیم گرفته ام برای پس از خود، یزید را به عنوان خلیفه معرفی کنم. از شما می خواهم که به این کار خشنود باشید. شما عبداللّه های قریش و بهترین آنان هستید، چیزی که مانع شد تا حسن و حسین را فراخوانم، آن است که آنان فرزندان علی هستند، با آن که در باره آن دو نظر مساعد دارم و آنان را شدیداً دوست دارم. از شما می خواهم که پاسخ نیکو دهید. خدا شما را رحمت کند.
عبداللّه بن جعفر در جواب سخنان معاویه چنین گفت:
اگر در این خلافت، حکم قرآن لحاظ شده است، در کتاب خدا برخی از خویشاوندان از بعضی دیگر، سزاوارترند.[7] اگر سنت رسول خدا (ص) معیار است، خاندان ایشان به این امر شایسته ترند. و اگر در این امر، سنت ابوبکر و عمر ملاک عمل است، پس چه کسی برتر و کامل تر و سزاوارتر از خاندان رسول خدا (ص) به این کار است؟ به خدا سوگند، اگر خاندان پیامبر (ص) زمام خلافت را به دست بگیرند، خلافت در جایگاه خود قرار گرفته، اطاعت خداوند و نافرمانی شیطان شده است و دو شمشیر بین امت به کار نخواهد افتاد. معاویه! از خدا بترس....
عبداللّه بن زبیر نیز گفت :
این خلافت تنها از آنِ قریش است که با فضایل و مناقب درخشانی که دارند، آن را به دست گرفته اند، چرا که آنان دارای رفتاری نیک و پدرانی بزرگوار و فرزندانی بخشنده هستند. معاویه! تقوای الهی را پیشه خود کن و (در این باره) انصاف را رعایت کن. این عبدالله بن عباس پسر عموی رسول خدا (ص) است، و این نیز عبداللّه بن جعفر طیار پسر عموی پیامبر (ص) است. من عبداللّه بن زبیر پسر عمه رسول خدا (ص) هستم. علی، حسن و حسین (ع) را به یادگار گذاشته و تو می دانی که آن دو چه کسانی هستند و شخصیت شان چگونه است. معاویه! از خدا بترس، تو داور میان ما و خود هستی. سپس سکوت کرد.
و اما عبداللّه بن عمر گفت:
این خلافت همانند سلطنت هر قیصر و کسری نیست که پسران از پدران ارث ببرند، اگر این چنین بود، من باید بعد از پدرم به این کار اقدام می کردم. به خدا قسم پدرم مرا به این جهت عضو شورای شش نفره نکرد که خلافت، شرط برای عضویت نیست. خلافت تنها متعلق به قریش است و آن کسی که شایستگی آن را داشته باشد و مسلمانان او را برای خود بپسندند، البته آن کس که پرهیزکارتر و بیش از همه مورد رضایت باشد. به جانم سوگند یزید یکی از جوانان قریش است، ولی بدان که وی تو را از خدا بی نیاز نمی کند.اگر با کسی که با میمون ها و سگ ها بازی می کند و شراب می نوشد و کارهای فسق و فجور را آشکارا انجام می دهد، بیعت کنیم، چه عذری در پیشگاه خداوند داریم.[8]
در بین این اسامی معترضین نام امثال مروان بن حکم نیز در تاریخ ذکر شده اما واضح است که اعتراض او به خاطر مصالح مسلمین نبود بلکه او خود را محق تر برای چپاول سفره ای می دید که به دست معاویه برای یزید گشوده می شد.
نامه هایی بین معاویه و امام حسین (ع) در خصوص ولیعهدی یزید رد و بدل شد که در آن ها دلایل اعتراض امام و شیوۀ تلاش های معاویه آشکار است.
ای معاویه! از خدا بترس و بدان که خداوند کتاب و پرونده ای دارد که هر عمل بزرگ و کوچکی را در آن ثبت می کند و بدان که خداوند جنایات تو را که به صِرف ظنّ و گمان مردم را می کشی و به محض اتهام، آنان را به بند می کشی و گرفتار می سازی و کودکی شراب خوار و سگ باز را زمام دار مسلمانان کرده ای، هرگز فراموش نخواهد کرد.
بخشی از نامۀ معاویه:
...از طرف تو اموری به من رسیده است که هرگز گمان نمیکردم به آن ها گرایش داشته باشی. شایستهترین مردم در وفاداری به آن چه بیعت کرده است، در بزرگی و شرافت و منزلت کسی همانند توست. در امر خلافت منازعه نکن. از خدا بترس و این امت را در فتنه مینداز و متوجه خود و دین خود و امت محمّد باش..
قسمتی از پاسخ امام حسین (ع):
... و گفتی که من مردم را در فتنه نیندازم٬ به خدا سوگند! من فتنهای برای مردم بزرگ تر از حکومت تو نمی بینم. و گفتی که درباره خودم و دینم و امت محمّد (ص) بیندیشم٬ به خدا قسم! من کاری برتر از جهاد با تو نمیبینم که اگر با تو بجنگم به خدا تقرّب جستهام و اگر از نبرد با تو باز ایستم از خدا طلب آمرزش می کنم و از خدا می خواهم مرا به آن چه موجب رضا و خشنودی اوست، ارشاد و هدایت کند. و گفتی که به من نیرنگ خواهی زد. ای معاویه! هر نیرنگی که می خواهی به من بزن، به جان خودم سوگند! از دیرباز، نیرنگ بازان با شایسته کاران چنین کرده اند و من امید آن دارم که زیان آن به خودت برسد و عملت را تباه گرداند. پس هر کاری که می توانی بکن.
ای معاویه! از خدا بترس و بدان که خداوند کتاب و پرونده ای دارد که هر عمل بزرگ و کوچکی را در آن ثبت می کند و بدان که خداوند جنایات تو را که به صِرف ظنّ و گمان مردم را می کشی و به محض اتهام، آنان را به بند می کشی و گرفتار می سازی و کودکی شرابخوار و سگ باز را زمام دار مسلمانان کرده ای، هرگز فراموش نخواهد کرد. تو با این کارها، خود را به هلاکت افکنده، دین خود را تباه ساختی و حقوق مردم را پایمال کردی.[9]