کار هرروزمان است، این سر زندگی میایستیم و خودمان را مشغول میکنیم. انگار نه انگار ما قول داده بودیم، قرار گذاشتهبودیم.
بی وفایی را امضا کردهایم و هرصبح جلوی چشمانمان قابش میکنیم؛ بیمحلی عادتمان شده.
بهانههای ما که تمامی ندارد، این را از پدرانمان به ارث بردهایم و آنها از پدرانشان و این را سنت دنیای مسخرهمان کردهایم. بهانههایی که هرکدام توجیهی وقیحانه تر برای گناه کاریهایمان است.
تو فعلا منتظر بمان! یک منتظَر منتظِر. تو فعلا منتظر بمان ما خودمان هروقت بهانههایمان تمام شد میآییم.
تو فعلا منتظر بمان ما هروقت یادمان آمد که با وجود تو زندگی میکنیم برمیگردیم.
تو فعلا منتظر بمان ما خودمان هروقت دلمان برایت تنگ شد، هروقت به مشکل خوردیم سراغت را میگیریم.
تو فعلا منتظر بمان هروقت یادمان آمدی! سری هم به تو میزنیم. کارهای مهمتر از تو مانده، کارهایی که اولویت دارند؛ تو که همیشه هستی، تو فعلا منتظر بمان ما خودمان میآییم.
شلوغی، ترافیک، فراموشی، قرارقبلی، بگو هرچیزی که شما را از ما دور کند.
ساعت نبستهایم! زمان از دستمان در رفتهاست که تو 1182 سال است پشت درهای بسته فراموشی نمایش مسخره روزمرگیهای ما را تماشا میکنی. بهانه پشت بهانه! تو کجای زندگیمان هستی اصلا، تو که خود بهانه آفرینش بودی، وسط بازی غفلت ما چه میکنی؟ ما نقش گناه کردن را خوب بلدیم. عذرهای بدتر از گناه، توجیههای الکی، قانع کردن.
چرا حالمان را میپرسی؟ ما که سردتر از همیشه پاسخت را میدهیم. چرا محلمان میگذاری؟ چرا هنوز ما مردگان متحرک برایت مهم هستیم؟ ما که هربار وقیحانهتر از همیشه دست رد به سینهات زدهایم.
فرورفتهایم در تالاب نکبت زندگی. دلت به چندنفر خوش است؟ یک نفر هست یاریت کند؟
اگر با یک نفر اوضاع درست میشود بیزحمت دور ما را خط بکش.
به ما امیدی نیست! این حافظههای غبار گرفته را دیگر توانی نیست.
قدم رنجه کن خودت به یادمان بیاور!
خودت نجاتمان بده که در دریای بیتفاوتی غرق شدهایم، غفلت امانمان را بریده است.
بیا و قبولمان کن، من قول میدهم و اینقرار را فراموش نمیکنم؛ همین جا، همین لحظه، درهمین مکانی که هستم دستم را در دستانت میگذارم و میدانم این تو هستی که مثل همیشه، پدرانه من را قبول میکنی.
من برگشتهام آقا جان!
سلام با ذکر منبع استفاده کردم،بسیار زیبا بود