آنچه در این مقاله میخوانید:
آخرین آزمایش اصحاب امام حسین (ع)
سخنان امام حسین (ع) با اصحاب خویش، در شب عاشورا
پاسخ اصحاب به سخنان امام حسین (ع)
استواری و دلاوری اصحاب امام حسین (ع) از زبان آن حضرت
شعر امام (ع) و وصیت آن حضرت به خواهران و همسرانش در شب عاشورا
آخرین آزمایش اصحاب امام حسین (ع)
حسین بن علی (ع) که در طول راه از مدینه تا کربلا و در مواقع مختلف، شهادت خویش را اعلام کرده بود و برای یارانش اجازه مرخصی داده و بیعت را از آنان برداشته بود، در شب عاشورا و برای آخرین بار نیز این موضوع را با صراحت مطرح کرد که «قَدْ قَرُبَ الْمَوْعِدُ...»: «هنگام شهادت فرا رسیده است و من بیعت خود را از شما برداشتم، از این تاریکی شب استفاده کنید و راه شهر و دیار خویش را پیش بگیرید.» این پیشنهاد در واقع آخرین آزمایش بود از سوی حسین بن علی (ع) و نتیجۀ این آزمایش، عکسالعمل یاران آن حضرت بود که هریک با بیان خاص وفاداری خود را نسبت به آن حضرت و استقامت و پایداری خویش را تا آخرین قطرۀ خون اعلان داشتند و بدین گونه از این آزمایش روسفید و سرافراز بیرون آمدند.
سخنان امام حسین (ع) با اصحاب خویش، در شب عاشورا
حسین بن علی (ع) نزدیک غروب تاسوعا و پس از آنکه دشمن مهلت داد (یا پس از نماز مغرب) در میان افراد بنیهاشم و یاران خویش قرارگرفت این خطابه را ایراد کرد:
«اُثْنِی عَلَی اللّه اَحْسَنَ الثَّناءِ وَاَحْمَدُهُ عَلَی السَّرّاءِ وَالضَّراءِ، اَللّهُمَّ اِنِّی اَحْمَدُکَ علیان اَکْرَمْتَنا بِالنُّبُوُّهِ وَعَلَّمْتَنا الْقُرْآنَ وَفَقَّهْتَنا فِی الدِّینِ وَجَعَلْتَ لَنا اَسْماعاً وَاَبْصاراً وَاَفْئِدَهً وَلَمْ تَجْعَلنا مِنَ الْمُشْرِکِینَ.»
اَمَّا بَعْدُ:
«فَاِنِّی لا اَعْلَمُ اَصْحاباً اَوْلی وَلا خَیْراً مِنْ اَصْحابِی وَلا اهلبیت اَبَرَّ وَ لا اَوْصَلَ مِنْ اهلبیتی فَجَزاکُمُاللّهُ عَنِّی جَمیعاً خَیْراً.»
«وَقَدْ اَخْبَرَنِی جَدّی رَسُولُاللّه صلّی اللّه علیه و آله بِاءنّی سَاُساقُ اِلَی الْعِراقِ فَاَنْزِلُ اَرْضاً یُقالُ لَها عَمُورا وَ کَرْبَلا وفیها اُسْتَشْهَدُ وَقَدْ قَرُبَ الْمَوعِدُ.»
«اَلا وَانِّی اَظُنُّ یَوْمَنا مِنْ هؤُلاءِ اْلاَعْداءِ غَداً وَانِّی قَدْ اَذِنْتُ لَکُمْ فَانْطِلقُوا جَمیعاً فی حِلّ لَیْسَ عَلَیْکُمْ مِنِّی ذِمامٌ وَهذااللّیلُ قَدْ غَشِیَکُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَملاً وَلِیَاءْخُذْ کُلُّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِیَدِ رَجُلٍ مِنْ اَهْلِبَیْتِی فَجَزاکُمُاللّه جَمِیعاً خَیْراً وَتَفَرَّقُوا فی سَوادِکُمْ وَمَدائِنِکُم فَاِنَّ الْقَوْم اِنَّما یَطْلُبُونَنی وَلَوْ اَصابُونی لَذَهَلُوا عَنْ طَلَبِ غَیْری.»
«حَسْبُکُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِمُسْلِمٍ اِذْهَبُوا قَدْ اَذِنْتُ لَکُمْ.»
«...اِنِّی غَداً اُقْتَلُ وَکُلُّکُمْ تُقْتَلُونَ مَعِی»
«وَلا یَبْقی مِنْکُمْ اَحَدٌ حَتَّی الْقاسِمِ وَعَبْدِاللّه الرَّضیع.»
سَرّاء: وسعت و آسایش. ضَرّاء: شداید، رنج و ناراحتی. اَفْئِده (جمع فؤاد): قلب. اَبَرَّ (افعل التفضیل از: بَرَّ، یَبِرُّ): نیکوتر، پرهیزکارتر. اَوْصَلَ (افعل التفضیل از وَصِلَ یَصِلُ): کسی که وظیفۀ قوم و خویشی را به نحو احسن انجام دهد. اُساقُ (مجهول است از ساقَ یَسُوقُ):کشیدن. حل: برداشتن پیمان. ذِمام: پیمان و تعهد. سَواد: آبادی. مَدائن (جمع مدینه): شهر. اَصابَهُ: بر وی دستیافت. ذَهَلَ، ذُهُولاً: او را ترک کرد، فراموش کرد.
«خدا را به بهترین وجه ستایش میکنم و در شداید و آسایش و رنج و رفاه مقابل نعمتهایش سپاسگزارم. خدایا! تو را میستایم که بر خاندان ما، با نبوت کرامت بخشیدی و قرآن را به ما آموختی و به دین و آیینمان آشنا ساختی و بر ما گوش (حق شنوا) و چشم (حقبین) و قلب (روشن) عطا فرمودهای و از گروه مشرک و خدانشناس قرار ندادی.»
اما بعد: «من اصحاب و یارانی بهتر از یاران خود ندیدهام و اهلبیت و خاندانی باوفاتر و صدیقتر از اهلبیت خود سراغ ندارم. خداوند به همۀ شما جزای خیر دهد.»
آنگاه فرمود:
زهیر بن قین: یابن رسول اللّه! به خدا سوگند! دوست داشتم که در راه حمایت تو هزار بار کشته، باز زنده و دوباره کشته شوم و باز آرزو داشتم که با کشته شدن من، تو یا یکی از این جوانان بنیهاشم از مرگ نجات مییافتند
«جدم رسول خدا (ص) خبر داده بود که من به عراق فراخوانده میشوم و در محلی به نام عمورا یا کربلا فرود میآیم و در همانجا به شهادت میرسم. اینک وقت این شهادت رسیده است. به اعتقاد من همین فردا، دشمن جنگ خود را با ما آغاز خواهد کرد. حالا شما آزاد هستید و من بیعت خود را از شما برداشتم. به همۀ شما اجازه میدهم که از این سیاهی شب استفاده کنید و هریک از شما دست یکی از افراد خانوادۀ مرا بگیرد و بهسوی آبادی و شهر خویش حرکت کند و جان خود را از مرگ نجات بخشد؛ زیرا این مردم فقط در تعقیب من هستند و اگر بر من دست بیابند با دیگران کاری نخواهند داشت. خداوند به همۀ شما جزای خیر و پاداش نیک عنایت کند.»
پاسخ اصحاب به سخنان امام حسین (ع)
و اینک پاسخ چند تن از این یاران باوفا و اهلبیت صدیق و باصفا:
1. اولین کسی که پس از سخنرانی امام (ع) لب به سخن گشود برادرش عباس بن علی (ع) بود. او چنین گفت: «لا اَرَانااللّه ذلِکَ اَبَداً»: «خدا چنین روزی را نیاورد که ما تو را بگذاریم و بهسوی شهر خود برگردیم.»
2. سپس سایر افراد بنیهاشم در تعقیب گفتار حضرت ابوالفضل (ع) و در همین زمینه سخنانی گفتند. امام (ع) نگاهی به فرزندان عقیل کرد و چنین گفت: «حَسْبُکُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِمُسْلِمٍ اِذْهَبُوا قَدْ اَذِنْتُ لَکُم»: «کشته شدن مسلم برای شما بس است، من به شما اجازه دادم بروید.»
آنان در پاسخ امام (ع) چنین گفتند: «در این صورت اگر از ما سؤال شود که چرا دست از مولا و پیشوای خود برداشتید چه بگوییم؟ نه، به خدا سوگند! هیچگاه چنین کاری را انجام نخواهیم داد؛ بلکه ثروت و جان و فرزندانمان را فدای راه تو میکنیم و تا آخرین مرحله در رکاب تو جنگ خواهیم کرد.»
3. یکی دیگر از این سخنگویان، مسلم بن عوسجه بود که چنین گفت: «ما چگونه دست از یاری تو برداریم؟ در این صورت در پیشگاه خدا چه عذری خواهیم داشت؟ به خدا سوگند! من از تو جدا نمیشوم تا با نیزۀ خود سینۀ دشمنان تو را بشکافم و تا شمشیر در دست من است با آنان بجنگم. اگر هیچ سلاحی نداشتم با سنگ و کلوخ به جنگشان میروم تا جان به جانآفرین تسلیم کنم.»
4. و یکی دیگر از یاران آن حضرت سعد بن عبدالله بود که چنین گفت: «به خدا سوگند! ما دست از یاری تو برنمیداریم تا در پیشگاه خداوند ثابت کنیم که حق پیامبر (ص) را درباره تو مراعات کردیم. به خدا سوگند! اگر بدانم که هفتاد مرتبه کشته میشوم و بدنم را آتش میزنند و خاکسترم را زنده میکنند، بازهم هرگز دست از یاری تو برنمیدارم و پس از هر بار زنده شدن به یاریات میشتابم؛ درصورتیکه میدانم این مرگ یکبار بیش نیست و پس از آن نعمت بیپایان خداست.»
حضرت عباس (ع): خدا چنین روزی را نیاورد که ما تو را بگذاریم و بهسوی شهر خود برگردیم
5. زهیر بن قین چنین گفت: «یابن رسول اللّه! به خدا سوگند! دوست داشتم که در راه حمایت تو هزار بار کشته، باز زنده و دوباره کشته شوم و باز آرزو داشتم که با کشته شدن من، تو یا یکی از این جوانان بنیهاشم از مرگ نجات مییافتند.»
6. در همین ساعتها که خبر اسارت فرزند محمد بن بشیر حضرمی (یکی از یاران آن حضرت) به وی رسیده بود، امام (ع) به او فرمود: «تو آزادی. برو و در آزادی فرزندت تلاش کن.»
محمد بن بشیر گفت: «به خدا سوگند! من ابداً دست از تو برنمیدارم!» و این جمله را نیز اضافه کرد که: «درندگان بیابانها مرا قطعهقطعه کنند و طعمۀ خویش قرار دهند اگر دست از تو بردارم.»
امام (ع) چند قطعه لباس قیمتی بدو داد تا در اختیار کسانی که میتوانند در آزادی فرزندش تلاش کنند قرار دهد.
آنگاه که حسین بن علی (ع) این عکسالعمل متقابل را از افراد بنیهاشم و صحابه و یارانش دید و آن کلمات و جملاتی که دلیل بر آگاهی و احساس مسؤولیت و وفاداری آنان نسبت به مقام امامت است به سمع آن حضرت رسید، در ضمن اینکه آنها را با این جمله دعا میکرد: «جزاکُمُاللّهُ خیراً»: «خدا به همۀ شما پاداش نیک عنایت کند.» بهطور قاطعانه و صریح چنین فرمود: «اِنِّی غَداً اُقْتَلُ وَکُلّکُمْ تُقْتَلُونَ ... »: «من فردا کشته خواهم شد و همۀ شما و حتی قاسم و عبدالله شیرخوار نیز با من کشته خواهند شد.»
همۀ یاران آن حضرت با شنیدن این بیان یکصدا چنین گفتند: «ما نیز به خدای بزرگ سپاسگزاریم که بهوسیله یاری تو به ما کرامت و با کشته شدن در رکاب تو بر ما عزت و شرافت بخشید. ای فرزند پیامبر! آیا ما نباید خشنود باشیم از اینکه در بهشت با تو هستیم؟»
و طبق نقل خرائج راوندی امام (ع) پرده را از جلو چشم آنان کنار زد و یکایک آنان محل خود و نعمتهایی که در بهشت برایشان مهیا شده است مشاهده کردند.
این بود صحنۀ شب عاشورا و این بود سخنان امام (ع) در تجلیل و تقدیر از اصحاب خویش و این بود پاسخ حماسی یاران آن حضرت.
ولی مطلبی در بعضی از کتابها و مقاتل در مورد عکسالعمل گروهی از یاران حسین بن علی (ع) در شب عاشورا از سکینه بنت الحسین (ع) نقل شده و در میان گویندگان و ذاکرین معروف شده است که به نظر ما غیر صحیح و از نظر تاریخی نادرست است. خلاصۀ آن مطلب این است که: سکینه بنت الحسین میگوید: «در میان خیمه نشسته بودم، پدرم در ضمن اینکه از شهادت خود سخن میگفت، به یارانش نیز اعلام کرد که هرکس علاقه به شهادت ندارد از تاریکی شب استفاده کند و به شهر و دیار خویش برگردد. هنوز گفتار امام (ع) به پایان نرسیده بود که یاران آن حضرت ده تا ده تا و بیستتابیستتا متفرق شدند و تنها هفتاد و اندی از آنان باقی ماندند ...»
اما به دلایلیچند، این مطلب در مورد شب عاشورا درست نیست؛ زیرا:
1. در مدارک و منابع تاریخی معتبر و دستاول تا آنجا که در دسترس ما بود از چنین مطلب خبری نیست و این مطلبی است که در منابع دست سوم و چهارم نقل شده است؛ ازجمله در ناسخ التواریخ بدون ذکر مأخذ و همچنین در معالی السبطین به نقل از کتاب نورالعین و...
2. این مطلب با آنچه قبلاً از مرحوم مفید و طبری نقل کردیم مخالف است که میگویند: آنهایی که به طمع منافع مادی با حسین بن علی (ع) آمده بودند، در منزل زباله با اعلان آزادی از سوی آن حضرت متفرق شدند و به همراه وی نماندند؛ مگر آنان که تصمیم داشتند تا پای جان از او حمایت کنند.
پس این عدۀ زیادی که در کربلا و در شب عاشورا ده تا ده تا بیستتا بیستتا متفرق شدند از کجا آمده بودند؟
امام حسین (ع): به خدا سوگند! آنها را آزمودم و نیافتم مگر دلاور و غرنده (شیروار) و باصلابت و استوار (کوهوار). آنان به کشته شدن در رکاب من آنچنان مشتاق هستند، مانند اشتیاق طفل شیرخوار به پستان مادرش
تأیید دیگر:
مؤید این نظریه، بیان مرحوم طبرسی است که پس از نقل خطبۀ امام حسین (ع) که در ضمن آن اجازۀ بازگشت به اصحابش را داده است و پس از نقل پاسخ چند نفر از اصحاب آن حضرت که ما نیز نقل کردیم، چنین میگوید: «فجزاکم اللّه خیراً و انصرف الی مضربه»: امام حسین (ع) به آنان فرمود: «خداوند به شما جزای خیر دهد، آنگاه به خیمه خویش مراجعت فرمود.»
اگر مراجعت گروهی از اصحاب امام حسین (ع) در شب عاشورا صحت داشت مسلماِّ مرحوم طبرسی در این مورد بیان یا اشارهای به آن میکرد. ولی بهطوریکه ملاحظه میکنید در کلام او نیز خبری از این موضوع نیست.
و بعید نیست آنچه از سکینه بنت الحسین (ع) نقل شده است در صورت صحت، مربوط به همین منزل زباله باشد؛ چنانچه میبینیم در گفتار او سخنی از شب عاشورا نیست؛ بلکه بهصورت کلی است و صحبت از یک شب است. منتها بعضی از نویسندگان و بیشتر، گویندگان آن یکشب را بهجای منزل زباله با شب عاشورا تطبیق کردهاند.
استواری و دلاوری اصحاب امام حسین (ع) از زبان آن حضرت
مرحوم مقرم نقل میکند که امام (ع) در شب عاشورا و در میان تاریکی از خیمهها دور شد. نافع بن هلال که یکی از یاران آن حضرت بود خود را به امام (ع) رسانید و انگیزۀ بیرون شدن از محیط خیمهها را سؤال و اضافه کرد: «یابن رسول اللّه! آمدن شما بهسوی لشکر این مرد طاغی مرا سخت نگران و متوحش کرد.»
امام (ع) در پاسخ وی فرمود: «آمدهام تا پستی و بلندی اطراف خیمهها را بررسی کنم که مبادا برای دشمن مخفیگاهی باشد و از آنجا برای حملۀ خود یا دفع حملۀ شما استفاده کند.»
آنگاه امام (ع) درحالیکه دست نافع در دستش بود چنین فرمود: «هِی واللّه وَعْدٌ لا خُلْفَ فیه»: «امشب همان شب موعود است، وعدهای است که هیچ تخلف در آن راه ندارد.»
سپس امام (ع) رشتهکوههایی را که در مهتاب شب از دور دیده میشد به نافع نشان داد و فرمود: «اَلا تَسْلُکُ بَیْنَ هذَیْنِ الْجَبَلَیْنِ فِی جَوْفِ اللّیلِ وَتَنْجُو نَفْسَکَ؟»: «نمیخواهی در این تاریکی شب به این کوهها پناهنده شوی و خود را از مرگ برهانی؟»
نافع بن هلال خود را به قدمهای آن حضرت انداخت و عرضه داشت مادرم به عزایم بنشیند. من این شمشیر را به هزار درهم و اسبم را هم به هزار درهم خریداری کردهام. سوگند به آن خدایی که با محبت تو بر من منت گذاشته است بین من و تو جدایی نخواهد افتاد مگر آن وقت که این شمشیر، کند و این اسب خسته شود.
مقرم از نافع بن هلال چنین نقل میکند که:
«امام (ع) پس از بررسی بیابانهای اطراف بهسوی خیمهها برگشت و به خیمۀ زینب کبری (س) وارد شد. من بیرون خیمه کشیک میدادم. زینب کبری (س) عرضه داشت: «برادر! آیا یاران خود را آزمودهای و به نیت و استقامت آنان پی بردهای؟ مبادا در موقع سختی دست از تو بردارند و در میان دشمن تنها بگذارند.»
امام (ع) در پاسخ وی چنین فرمود: «وَاللّهِ لَقَدْ بَلَوْتُهُمْ فَما وَجَدْتُ فیهِمِ اِلاّ الا شْوَسَ الاَقْعَسَ یَسْتَاءْنِسُونَ بِالْمَنِّیَهِ دُونی اِسْتِیناسَ الطِّفْلِ اِلَی مَحالِبِ اُمِّهِ.»، «آری، به خدا سوگند! آنها را آزمودم و نیافتم مگر دلاور و غرنده (شیروار) و باصلابت و استوار (کوهوار). آنان به کشته شدن در رکاب من آنچنان مشتاق هستند، مانند اشتیاق طفل شیرخوار به پستان مادرش.»
نافع میگوید: «من چون این سؤال و جواب را شنیدم، گریه گلویم را گرفت و به نزد حبیب بن مظاهر آمدم و آنچه از امام (ع) و خواهرش شنیده بودم بدو بازگو کردم.»
حبیب بن مظاهر گفت: «به خدا سوگند! اگر منتظر فرمان امام (ع) نبودیم همین امشب به دشمن حمله میکردیم.» گفتم: «حبیب! اینک امام (ع) در خیمۀ خواهرش است و شاید از زنان و اطفال حرم نیز در آنجا باشند. بهتر است تو با گروهی از یارانت به کنار خیمه آنان بروید و مجدداً اظهار وفاداری کنید تا هرچه بیشتر مایۀ دلگرمی این بانوان باشد.»
حبیب با صدای بلند یاران امام (ع) را که در میان خیمهها بودند دعوت کرد و همۀ آنان، خود را از خیمهها بیرون انداختند. حبیب اول به افراد بنیهاشم گفت: «از شما درخواست میکنم که به درون خیمههای خود برگردید و به عبادت و استراحت خویش بپردازید.» سپس گفتار نافع را برای بقیه صحابه نقل کرد.
همۀ آنان پاسخ دادند: «سوگند به خدایی که بر ما منت گذاشته و بر چنین افتخاری نائل کرده است اگر منتظر فرمان امام (ع) نبودیم، همین حالا با شمشیرهای خود به دشمن حمله میکردیم. حبیب دلت آرام و چشمت روشن باد.»
حبیب بن مظاهر در ضمن دعا به آنان پیشنهاد کرد که بیایید باهم به کنار خیمه بانوان برویم به آنان نیز اطمینان خاطر بدهیم.
چون به کنار این خیمه رسیدند، حبیب خطاب به بانوان بنیهاشم چنین گفت: «ای دختران پیامبر و ای حرم رسول خدا! اینان جوانان فداکار شما و اینها شمشیرهای براقشان است. همه سوگند یاد کردهاند این شمشیرها را در غلافی جای ندهند، مگر در گردن دشمنان شما و این نیزههای بلند و تیز در اختیار غلامان شماست که همقسم شدهاند آنها را فرونبرند مگر در سینۀ دشمنان شما.»
در این هنگام یکی از بانوان به آنان چنین پاسخ داد:
«اَیُّهَا الطَّیّبون حامُوا عَنْ بَناتِ رَسولِاللّه وَحَرائِر اَمِیرِالمؤمنینَ»: «ای پاکمردان! از دختران پیامبر (ص) و زنان خاندان امیرالمؤمنین (ع) دفاع کنید.»
چون سخن این بانو به گوش این افراد رسید، با صدای بلند گریه کردند و هریک بهسوی خیمۀ خویش بازگشتند.
و این بود حماسهای که دربارۀ صحابه و یاران حسین بن علی (ع) از زبان آن حضرت شنیدید و این بود گفتار نافع بن هلال و سایر یاران آن حضرت در شب عاشورا.
شعر امام (ع) و وصیت آن حضرت به خواهران و همسرانش در شب عاشورا
متن سخن:
«یا دَهْرُ اُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلِ
کَمْ لَکَ بِاْلا شْراقِ وَالا صیلِ
مِنْ صاحِبٍ اَوْطالِب قَتیلِ
وَالدَّهْرُ لایَقْنَعُ بِالْبَدیلِ
وَانَّما الاَمْرُ اِلَی الجَلیلِ
وَکُلُّ حَی سالِکٌ سَبیلِ
یا اُخْتاهُ تَعَزّی بِعَزاءِا للّه...»
«واءعلمی اءَنَّ اَهْلَ الاَرْضِ یَمُوتُونَ وَاَهْلَ السَّماءِ لا یَبْقُونَ
وَاءَنَّ کُلَّ شَیءٍ هالِکٌ اِلاّ وَجْهَاللّه الذَّی خَلَقَ الاَرْضَ بِقُدرَتِهِ
وَیَبْعَثُ الْخَلْقَ فَیَعُودُونَ وَهُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ اَبی خَیْرٌ مِنّی
وَاُمّی خَیْرٌ مِنِّی وَاَخِی خَیْرٌ مِنِّی وَلِی وَلَهُمْ
وَلِکُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِاللّهِ اُسْوَهٌ ...
یا اُخْتاه یا اُمَّ کُلْثُومَ یا فاطِمَهُ یا رَبابُ
انظرنْ اِذا قُتِلْتُ فَلا تَشْقُقْنَ عَلَی جَیْباً
وَلا تَخْمُشْنَ وَجْهاً وَلا تَقُلْنَ هَجْراً.»
اِشراق: طلوع آفتاب، هنگام طلوع. اَصیل: هنگام غروب. صاحِب: یار و دوست. طالِب: خواهان، علاقهمند. بَدیل: عوض. تَعَزّی: تحمل، صبر و شکیبایی. اُسْوَهٌ: سمبل، الگو. تشْقُقْنَ (از شَقَّ): چاک کردن. جَیْب: گریبان. خَمْشُ وَجْهٍ: چنگ بهصورت زدن، خراشیدن صورت. هَجْر: هذیان، سخنی که شایسته نیست.
از امام سجاد (ع) نقل شده است که در شب عاشورا پدرم در میان خیمه با چند تن از یارانش نشسته بود و جَون، غلام ابوذر مشغول اصلاح شمشیر امام (ع) بود. آن حضرت به این اشعار مترنم و متمثل شد:
«یا دَهْرُ اُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلِ...»: «ای دنیا! اف بر دوستی تو که صبحگاهان و عصرگاهان چقدر از دوستان و خواهانت را به کشتن میدهی که بهعوض قناعت نورزی و همانا کارها به خدای بزرگ محول است و هر زندهای سالک این راه.»
امام سجاد (ع) میگوید: «من از این اشعار به هدف امام (ع) که خبر مرگ و اعلان شهادت بود پی بردم و چشمانم پر از اشک شد؛ ولی از گریه خودداری کردم؛ اما عمهام زینب (س) که در کنار بستر من نشسته بود با شنیدن این اشعار و با متفرق شدن یاران امام (ع)، خود را به خیمۀ آن حضرت رساند و گفت: وای بر من! ایکاش مرده بودم و چنین روزی را نمیدیدم، ای یادگار گذشتگانم و ای پناهگاه بازماندگانم، گویا همۀ عزیزانم را امروز ازدستدادهام که این پیشامد، مصیبت پدرم علی و مادرم زهرا و برادرم حسن (ع) را زنده کرد.
امام (ع) به زینب کبری (س) تسلی داد و به صبر و شکیبایی توصیه کرد و چنین گفت: یا اُخْتاهُ تَعَزّی بِعَزاءِاللّه ... خواهر! راه صبر و شکیبایی را در پیش بگیر و بدان که همۀ مردم دنیا میمیرند و آنان که در آسمانها هستند زنده نمیمانند. همۀ موجودات از بین رفتنی هستند، مگر خدای بزرگ که دنیا را با قدرت خویش آفریده است و همۀ مردم را مبعوث و زنده خواهد کرد و اوست خدای یکتا. پدر و مادرم و برادرم حسن (ع) بهتر از من بودند که همه به جهان دیگر شتافتند. من و آنان و همۀ مسلمانان باید از رسول خدا پیروی کنیم که او نیز به جهان بقا شتافت.
محمد بن بشیر: به خدا سوگند! من ابداً دست از تو برنمیدارم! درندگان بیابانها مرا قطعهقطعه کنند و طعمۀ خویش قرار دهند اگر دست از تو بردارم
سپس فرمود: خواهرم! امکلثوم! فاطمه! رباب! پس از مرگ من گریبانچاک نکنید و صورت خود را نخراشید و سخنی که از شما شایسته نیست بر زبان نرانید.»
«... اِنِّی رَاءَیْتُ فی مَنامی کَاءَنَّ کِلاباً قَدْ شَدَّتْ عَلَی تَنْهَشُنِی
وفیها کَلْبٌ اَبْقَعُ رَاءْیْتُهُ اشدّها
وَاظُنُّ اَنَّ الذَّی یَتَوَلّی قَتْلی رَجُلٌ اَبْرَصُ مِنْ هؤُلاءِ الْقَوْمِ.
وَاِنِّی رَاءیْتُ رَسُولَاللّه بَعْدَ ذلِکَ وَمَعَهُ جَماعَهٌ مِنْ اَصْحابِهِ
وَهُوَ یَقُولُ اَنْتَ شَهیدُ هِذِهِ الاُمَّهِ
وَقَدِ اسْتَبْشَرَبِکَ اءهْلُ السَّماواتِ وَاَهْلُ الصَّفیحِ الاَعلی
وَلْیَکُنْ اِفْطارُکَ عِنْدِی اللَّیْلَهَ عَجِّلْ
وَلا تُؤْخِّرْ فَهَذا مَلَکٌ قَدْ نَزَلَ مِنَالسَّماءِ لِیَاءْخُذَ دَمَکَ فی قارُورَهٍ خَضْراءَ
فَهذا ما رَاءْیتُ وَقَدْ اَنِفَ الاَمْرُ وَاقْتَرَبَ الرَّحِیلُ مِنْ هذِهِ الدُّنْیا لا شَکَّ فیه»
شَدَّتْ عَلی: بر من حمله کرد. نَهْش: گاز گرفتن، پاره کردن. اَبْقَع: سفید و سیاه. اَبْرَص: مبتلا به مرض برص. اِسْتِبْشار: مژده دادن، خوشحال بودن. صفیح اَعْلی: ملکوت اعلی. قارُورَهٍ: شیشه. اَنِفَ (بر وزن حَسِبَ): فرارسید. رَحیل: هنگام کوچ کردن.
صاحب نَفَس المهموم از مرحوم صدوق؛ نقل میکند که در ساعتهای آخر شب عاشورا خواب سبکی چشم امام (ع) را فراگرفت و چون بیدار شد خطاب به یاران و اصحابش فرمود: «من در خواب دیدم که چندین سگ شدیداً بر من حمله میکنند و شدیدترین آنها سگی بود به رنگ سیاه وسفید. این خواب نشانگر آن است از میان این افراد کسی که به مرض برص مبتلاست قاتل من خواهد بود.»
امام (ع) سپس فرمود: «و پس از این خواب، رسول خدا (ص) را با گروهی از یارانش دیدم که به من فرمود: تو شهید این امت هستی و ساکنان آسمانها و عرش برین، آمدن تو را به همدیگر مژده و بشارت میدهند. تو امشب افطار را در نزد من خواهی بود. عجله کن و تأخیر روا مدار و اینک فرشتهای از آسمان فرود آمده است تا خون تو را در شیشۀ سبزرنگی جمعآوری کند.»
آنچه بنا بود بهزودی واقع شود، در خواب و بهصورت رؤیا برای امام (ع) ترسیم شد و او نیز به همان صورت به یاران جانباز و فداکار خود بیان فرمود تا مسئلهای از آنان مخفی و مستور نماند.
شهادت در فردای همان شب، خصوصیات قاتل و مبتلا بودن وی به مرض برص که بهصورت سگ سیاهوسفید ترسیمشده، مهمان رسول خدا (ص) بودن، استقبال فرشتگان از روح زندۀ بزرگ شهید اسلام و ذخیره کردن خون وی که باید همیشه در عروق پیروانش جوشان بماند، همۀ این حقایق در همان خواب - به صورتی که نقل شد - نشان داده شده و روز عاشورا تحقق پذیرفته است.