پسرک همانطور که داشت زنجیر میزد، توی صف در هیئت عزاداری پیش میرفت که ناگهان باران شدیدی شروع به باریدن کرد. پس از چند لحظه با لحن کودکانه رو به آسمان کرد و با خود گفت: «خدایا گریه نکن. بچهها دیگه تشنه نیستن».
- بازدید: ۱۰۳۹۲
- شماره مطلب: ۱۲۳۳
![اشک و عطش](https://www.karbobala.com/files/articles/pics/cropped/3481.jpg)
پسرک همانطور که داشت زنجیر میزد، توی صف در هیئت عزاداری پیش میرفت که ناگهان باران شدیدی شروع به باریدن کرد. پس از چند لحظه با لحن کودکانه رو به آسمان کرد و با خود گفت: «خدایا گریه نکن. بچهها دیگه تشنه نیستن».
مطالب برتر سایت
اولین نظر را ارسال کنید