در صحرایی بیکران، کاروان در محاصرۀ سپاه حُر، از بلندای تپه‏‌ای قد کشید.

 سوار خود را به بزرگ خود رساند.

گفت؛ شنیدم که عبیدالله در تدارک سپاه بزرگتری است.

بزرگ سواران نگاهی به او کرد.

گفت؛ پس در ماندن ما دیگر سودی نیست.

سر اسب گرداند و با همراهان خود، کاروان را ترک کردند.

ساربان با نگاهی به آنان رو به عابس بن شبیب شاکری کرد.

گفت؛ آنهایی که می گفتند آمده ایم جانمان را فدا کنیم فرار کردند.

عابس گفت؛ جانشان را در خطر دیدند، اسبشان را هِی کردند سوی آخور زندگی!

گفت؛ شما چه می کنید؟

عابس نگاهی به او کرد.

 گفت؛ هم‌زمانی حیات‏مان با حسین بن علی نعمتی الهی است، اگر غفلت کنیم قدر آن را ندانیم،

خداوند هبوط‏مان می‏دهد، همانند آدم از بهشت!

به‌یکباره طنین صدای قافله سالار، پی در پی در دشت و دمن طنین انداز شد.

گفت؛ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ.

علی اکبر، سواره تاخت و خود را به او رساند.

گفت؛ جانم به فدایت، چه شد که آیه استرجاع بر زبان راندی؟

گفت؛ شنیدم که هاتفی ندا می‌کرد، در این میانه جماعتی ره می‏‌سپارد که مرگ به دنبال آنان می‏‌شتابد.

علی اکبر گفت؛ پدرجان، مگر ما بر حق نیستیم؟

قافله سالار گفت؛ به آن خدایی که همه به او باز می‌گردند، جز در مسیر حق قدم بر نمی‌داریم.

علی اکبر، آرام گرفت و تبسمی کرد.

گفت؛ پس ما را چه باک از مرگ!


این متن از سلسله متن های «همراه با کاروان حسینی تا اربعین» نوشته «مجتبی فرآورده» است. مجتبی فرآورده تهیه کننده و کارگردان سینما که این روزها در حال ساخت پروژه «ثارالله» است در مجموعه یادداشت هایی که بر روی سایت کرب و بلا منتشر می شود از هشتم ذی الحجه تا اربعین با روایت‌هایی کوتاه و آزاد وقایع کاروان امام حسین (ع) را روایت می‌کند.

برای مشاهده سایر متون اینجا را کلیک کنید.