وفات ام سلمه
در این روز در سال 62 - 63 ه ام سلمه همسر پیامبر (ص) از دنیا رحلت فرمود.[1] نام او هند، پدرش ابى امیه ، مادرش عاتکه دختر عبدالمطلب بود. شوهر اول او پسر خاله اش ابوسلمه بن عبدالاسد بن مغیره بود. چون به شرف اسلام مشرف شد با همسرش ام سلمه به حبشه هجرت کردند. پس از بازگشت از حبشه بر اثر زخمى که در جنگ احد بر او وارد شده بود، بعد از مدتى شهید شد.
سلمه ، عمر، زینب و دره ، فرزندان او بودند؛ و عمر در جمیع جنگهاى امیرالمؤ منین (ع) شرکت کرده و مدتى از طرف آن حضرت والى بحرین بود.
بعد از اینکه عدِّۀ ام سلمه در وفات شوهرش سر آمد، ابوبکر و عمر جداگانه به خواستگارى او رفتند، ولى ام سلمه اجابت نکرد. در سال چهارم هجرى پیامبر (ص) از او خواستگارى کرد و ام سلمه قبول کرد، و به فرزند خود عمر بن ابى سلمه گفت : عقد را جارى کن .
عایشه وقتى دید پیامبر (ص) ام سلمه را به عقد خویش در آورده بسیار ناراحت شد، چه اینکه ام سلمه در جمال کم نظیر بود. عایشه به حفصه گفت : ام سلمه چقدر زیباست ! او باور نکرد تا اینکه ام سلمه را دید. از همین جهت حسادت این دو با ام سلمه بسیار زیاد بود.
ام سلمه فضایلى دارد که او را از دیگر همسران پیامبر (ص) ، به جز خدیجه کبرى (ع) ممتاز کرده است :
1. بارها ام سلمه عایشه را نصیحت مى کرد و در پیروى از على بن ابى طالب (ع)، ولى او نمى پذیرفت ، فضایل و مناقب آن حضرت را براى عایشه مى گفت ولى او قبول نمى کرد، تا اینکه پسرش عمر بن ابى سلمه را با نامه اى خدمت امیر المؤ منین (ع) فرستاد در آن خبر داد که عایشه به سوى بصره حرکت کرده است ....
2. ام سلمه شهادت داد که عایشه دشمن امیر المؤ منین (ع) است .
3. ام سلمه شنید که یکى از آزاد شده هایش امیر المؤ منین (ع) را ناسزا گفته است . آن شخص را فراخواند و آنقدر از فضایل و مناقب على (ع) که از پیامبر (ص) شنیده بود براى آن شخص بازگو کرد، تا او توبه نمود.
بعد از رحلت خدیجه کبرى (ع) مراقبت حضرت زهرا (ع) با فاطمه بنت اسد (ع) بود. بعد از رحلت فاطمه بنت اسد این مهم از طرف پیامبر (ص) به ام سلمه سپرده شد، و عایشه از این ماجرا بسیار خشمناک بود
4. ام سلمه حدیث «نحن معاشر الانبیاء لانورث ...» را ، که ابوبکر آن را به دروغ به رسول خدا (ص) نسبت داد ، تکذیب کرد.
5. هنگامى که امیر المؤ منین (ع) براى جنگ جمل حرکت کردند، ام سلمه پسرش عمر بن ابى سلمه را براى یارى آن حضرت فرستاد، و به آن حضرت پیغام داد: «اگر پیامبر (ص) همسرانش را به ملازمت خانه ها امر نفرموده بود مى آمدم و در نصرت و یارى شما کوتاهى نمى کردم».
6. بعد از رحلت خدیجه کبرى (ع) مراقبت حضرت زهرا (ع) با فاطمه بنت اسد (ع) بود. بعد از رحلت فاطمه بنت اسد این مهم از طرف پیامبر (ص) به ام سلمه سپرده شد، و عایشه از این ماجرا بسیار خشمناک بود. ام سلمه مى گفت :«مردم گمان مى کنند من آموزگار فاطمه (ع) هستم ! خدا قسم که آن حضرت آموزگار من است».
7. روزى پیامبر (ص) پوست گوسفندى را طلبیدند و مطالبى را فرمودند و امیرالمؤ منین (ع) نوشتند. بعد آن پوست را به ام سلمه دادند و فرمودند: «هر کس بعد از من فلان و فلان نشانه را به تو داد، این پوست را به او تسلیم کن». آن سه نفر آن نشانه ها را نداشتند، و ام سلمه آن پوست را در خلافت ظاهرى امیر المؤ منین (ع) به آن حضرت که همه نشانه ها را دارا بود تسلیم نمود.
8. هنگام حرکت امام حسین (ع) از مدینه به مکه ام سلمه آمد و خبر شهادت آن حضرت را که از پیامبر (ص) شنیده بود با اندوهى فراوان بازگو کرد. امام حسین (ع) محل شهادت و موضع دفن خود و اصحابشان و... را به معجزه نشان دادند. سپس مقدارى از خاک آن بقعه طیبه را به ام سلمه دادند و در نزد آن حضرت بود تا روز عاشورا که ام سلمه پیامبر (ص) را با حالتى گرد آلود و ژولیده مو در خواب دید، و عرض کرد: یا رسول الله ، این چه حالت است که در شما مى نگرم ؟ فرمودند: «اى ام سلمه ، حسین مراکشتند و دیشب براى او و اصحاب او قبر مى کندم »
وقتى از خواب بیدار شد دید خاکى که پیامبر (ص) و امام حسین (ع) به او داده بودند به خون تازه تبدیل شده است.[2]