قافله سالار ادامه داد؛ اَلسَّلامُ عَلَیْنا وَ عَلى عِبادِ اللّهِ الصّا لِحینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَهُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ.
و از آن بسیار مردان، اندکی بیش نمانده بود در اقتداء به او.
نماز به اتمام رسید، سایبان ها به پا کردند و هرکس به کاری رفت.
ام وهب، همراه فرزند و عروس، به کاروانیان که رسیدند، چهره از هم شِکُفتند.
وهب گفت؛ اقبالت بلند بود مادر.
عباس به استقبال آمد.
ام وهب پرسید؛ این کاروان پسر پیامبر آخرین است؟
عباس گفت؛ بله مادر.
گفت؛ ما را به نزد او ببر.
و با عباس، همراه شدند تا سایبان قافله سالار کاروان.
در زیر سایبان، ام وهب جرعه ای آب نوشید و نگاه اش را به قافله سالار دوخت.
گفت؛ درخت را از میوه میشناسند و آدمی را از کردار. دلم گواه است که تو نوری هستی که خداوند بر افروخته تا همگان را روشنی بخشد.
وهب با اشتیاق، به قافله سالار نزدیک شد.
گفت؛ مادرم در فهم حقیقت خطا نمیکند. اصرار و گواه دل او مرا واداشت تا شما را بیابم.
لبخندی سر شار از محبت، بر چهرۀ قافله سالار نشست.
گفت؛ خدا یارتان باشد. قدری بیاسایید و خستگی از تن بگیرید.
و سپس رو به عباس کرد.
گفت؛ عباس، مهمانان ما را دریاب!
این متن از سلسله متن های «همراه با کاروان حسینی تا اربعین» نوشته «مجتبی فرآورده» است. مجتبی فرآورده تهیه کننده و کارگردان سینما که این روزها در حال ساخت پروژه «ثارالله» است در مجموعه یادداشت هایی که بر روی سایت کرب و بلا منتشر می شود از هشتم ذی الحجه تا اربعین با روایتهایی کوتاه و آزاد وقایع کاروان امام حسین (ع) را روایت میکند.