کاروان از روستایی در دل بیابان به درآمد. جمعی از روستاییان به کاروان پیوستند و همراه شدند، و دیگران، ماندند و دور شدن کاروان را به نظاره نشستند.
زمانی نگذشت، تک سواری از دور، به تاخت نزدیک شد و خود را به کاروان رساند.
سراسیمه نزد قافله سالار رفت.
گفت؛ جانم به فدایت برگرد.
قافله سالار، کاسه ای از مشک، پُر آب کرد و به او داد. سوار نوشید و نفس تازه کرد.
گفت؛ به خدا قسم مردمی غَدّار در کوفه ساکناند، شما را از جان و دل نمیخواهند.
قافله سالار، نگاهی به او کرد و اُشتر انباشته از نامه را به سوار نشان داد.
گفت؛ این نامه های مردمان کوفه است.
سوار، نگاهی از تردید به نامه ها کرد.
قافله سالار ادامه داد؛ و صاحبان همین نامه ها مرا می کشند!
سوار، به شتاب از اسب به زیر آمد و ردای او را گرفت.
گفت؛ هراس من از همین است. از کشته شدن کسی میترسم که مصداق آیه « الَّذینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ ...» مصداق آیه « أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ ...»
مصداق «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ ...» مصداق « وَ جَعَلَها کَلِمَهً باقِیَهً فی عَقِبِهِ ... » است.
اشک از دیده گرفت.
گفت؛ ترا به مادرت سوگند می دهم برگرد!
این متن از سلسله متن های «همراه با کاروان حسینی تا اربعین» نوشته «مجتبی فرآورده» است. مجتبی فرآورده تهیه کننده و کارگردان سینما که این روزها در حال ساخت پروژه «ثارالله» است در مجموعه یادداشت هایی که بر روی سایت کرب و بلا منتشر می شود از هشتم ذی الحجه تا اربعین با روایتهایی کوتاه و آزاد وقایع کاروان امام حسین (ع) را روایت میکند.