فریم تصویر

نصرت و پیروزی

حجت الاسلام سید مهدی میرباقری

خلاصه آلبوم:

  1. عمل به عهد بندگی اولین جلوه پیروزی و نصرت حضرت اباعبدالله(علیه السلام) در مقابل شیطان و جریان کفر.
  2. تطهیر، شفاعت و دستگیری از همه کائنات جلوه دیگر از پیروزی و نصرت حضرت اباعبدالله(ع).
  3. نصرت و پیروزی سیدالشهداء بوسیله ظهور حضرت بقیه الله(عج) / جریان باطل توهم و سرابی بیش نیست.
  4. نصرت سیدالشهداء (ع) با پیروزی نهایی حق بر باطل / تقابل اسلام با تمدن های مادی بر اساس سوره مبارکه فجر.
  5. بررسی مکتب جهاد و دفاع در اسلام / ریشه جهاد و زمینه دفاع در مبانی و پایگاه حقوق.
  6. توسعه مادی مبنای تکامل اجتماعی و مکتب دفاعی غرب / تقابل اسلام و غرب در مبانی جهاد.
  7. بررسی دفاع در مکتب اسلام/ بررسی ویژگی های مکتب دفاعی غرب و برخورد آن با جریان اسلام.
  8. جهاد و دفاع در مکتب اسلام/ توحید اساس مکتب جهاد سید الشهداء (ع).
  9. بررسی دفاع و جهاد در مکتب اسلام/ بازگشت جامعه به مدار ولایت حق، اصلی ترین هدف درگیری با جبهه باطل.
  10. توکل و تقوای امام حسین در عاشورا، مایه نجات همه امم، سرچشمه تقوای همه تاریخ.
  11. خضوع تام در مقابل امام، راه سیرِ مقامات توحیدی وخروج از وادی تیه و سرگردانی.
  12. روش تحلیل فعل معصوم(ع)/ دو اقدام مهم امام سجاد(ع)؛ احیای معنویت تاریخی و گرایش به اهل بیت بر محور عاشورا.

تاریخ سخنرانی:‌ محرم ۱۴۳۵

۱۲ وضعیت متن

به همراه خلاصه سخنرانی ها

۱
۲
۳
۴
۵
۶
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲

مراسم اولین شب عزاداری حضرت سیدالشهداء علیه‏السلام در دهه اول محرم‏الحرام 1435 در مدرسه فیضیه قم (هیأت ثارالله) به سخنرانی حضرت حجت الاسلام و المسلمین میرباقری با حضور جمع کثیری از روحانیون و ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت علیهم‏السلام برگزار گردید. در این جلسه دو رویکرد در بررسی پیروزی های سید الشهداء مطرح می شود. منظر اول، مقام بهره مندی اباعبد الله از اسم اعظم الهی است که بر این اساس همه عالم حتی جمادات با اذن حضرت منشأ اثر می شوند، بنابراین اگر دستگاه باطل قدرتی یافته است به اذن ایشان و تحت سیطره ایشان می باشد. منظر دوم جلوه های متعدد پیروزی و نصرت خداست که اولین جلوه آن پیروزی حضرت در  عمل به عهد بندگی و وفاداری به خدای متعال است. و البته جلوه دیگر این است که این جنگ تاریخی است و هنوز تمام نشده تا پیروز نهایی آن مشخص باشد بلکه با ظهور حضرت بقیه الله باید منتظر پایان این جدال تاریخی با جبهه شیطان بود.

یکی از موضوعاتی که در مواجهه با حادثه عاشورا قابل تأمل و دقت است بحث نصرت خدای متعال نسبت به سیدالشهداء (علیه السلام) است. «و لینصرن الله من ینصرُه ان الله لقوی عزیز» پیروزی سیدالشهداء(علیه السلام) چهره های متعددی دارد. بی تردید سید الشهداء(ع) پیروز این درگیری هستند . این پیروزی در همه عوالم دیده می‏شود. گرچه ممکن است انسان هایی که نگرششان نسبت به حادثه عاشورا و به عوالم خلقت، نگرش محدودی باشد، گاهی تلقی کنند که سید الشهداء(ع) شکست خورده است و به حسب ظاهر، حضرت مغلوب شده اند؛ ولی حقیقت این است که حضرت در همه چهر های ظاهری و باطنی، هم در عالم ما و هم در دیگر عوالم، پیروز صحنه عاشورا هستند. عاشورا، صحنه غلبه مطلق جبهه حق بر جبهه باطل است.

سیدالشهداء، صاحب زیارت جامعه کبیره است و غلبه بر او ممکن نیست

یک طرف حادثه عاشورا، کسی است که صاحب زیارت جامعه کبیره است و این زیارت با تمام مقاماتی که در آن ذکر شده است بخشی از اوصاف کمال و جمال آن وجود مقدس است. کسی است که اسم اعظم الهی است. اگر از این زاویه به حادثه عاشورا نگاه کنید به هیچ وجه معنا ندارد که چنین شخصیتی در عالم مغلوب شود و همین طوری که خداوند متعال، عزیز و نفوذ ناپذیر است و هیچ کسی و هیچ اراده ای نمی تواند به ساحت او نفوذ کند و غلبه ای بر حضرت حق پیدا کند، کسانی که در مقام اهل بیت(ع) و در آن موقعیت قرار می گیرند نیز امکان این که کسی در آنها نفوذ کند و یا بر آنها غلبه داشته باشد وجود ندارد. گر چه در این عالم ممکن است به حسب ظاهر اگر ما دقیق نگاه نکنیم تصور شود دستگاه شیطان و شیاطین انس و جن، ضربه ای به جبهه حق و ولی حق می زنند و یا به حسب ظاهر و دید ظاهری ممکن است شکستی به آن جبهه وارد بکنند ولی حقیقت این است که آن جبهه نفوذ ناپذیر و شکست ناپذیر است. همین طوری که در باب خداوند متعال، ما با قاطعیت می گوییم خداوند متعال مغلوب واقع نمی شود ولو شیطان این همه شیطنت می کند، ولی حضرت حق، مغلوب شیطان نیست. این تفکری که قوم یهود دارند که قرآن به شدت آن را محکوم می کند و می گوید «وَقَالَتِ الْیهُودُ یدُ اللّهِ مَغْلُولَه غُلَّتْ أَیدِیهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ یدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ»(انعام/64) دستهای خداوند را کسی نمی تواند ببندد، این تفکرتورات تحریف شده است. البته خدای متعال دستگاه شیطان را امداد می کند، «کُلاًّ نُّمِدُّ هَؤُلاء وَهَؤُلاء»(اسراء/20) هر دو جبهه را خداوند متعال براساس حکمت و به اندازه ای که حکمت اقتضاء دارد، امداد می کند؛ تعبیر نصرت هم نیامده، بلکه امداد می کند؛ ولی این به معنای این نیست که خداوند متعال مغلوب جبهه شیطان است و این همه شیطنت به خاطر این است که دست های قدرت خداوند متعال بسته شده است؛ اینطوری نیست.

قدرت دستگاه باطل، به اذن امام(علیه السلام) و با تدبیر امام(علیه السلام) است

اگر معصوم را شما در آن مقام ببینید که صاحب اسم اعظم الهی است و بِاذن الله تبارک و تعالی زمام امور در دست اوست، در آن مقام مغلوب کسی نمی شود، در آن مقام آنچه را که دستگاه باطل قادر می شود به اذن امام(ع) و با تدبیر امام(ع) است و سرانجام، جمع کردن بساط این جبهه هم، کار خود او است. «السلام علی قاسم الجنه و النار، السلام علی نعمت الله علی الابرار و نقمته علی الفجار....»، در زیارت ششم امیر المؤمنین این عبارات نورانی را خوانده اید که تقسیم بهشت و جهنم به دست حضرت واقع می شود.

تحمل بلا توسط معصومین (علیهم السلام) با رضایت و اذن خودشان است

بنابراین حضرت مغلوب کسی واقع نمی شود. در این نگاه، کل دستگاه شیطان تحت فرمان اوست. این که بعضی از عرفا وقتی در باب صحنه عاشورا شعر گفته اند و صحنه را به تصویر کشیده اند این تعابیر را بیان می کنند که شمشیرها و نیزه ها در روز عاشورا به حضرت عرض کردند ما تحت فرمان تو هستیم حضرت فرمود اگر در فرمان من هستید، که البته این چنین است؛ در اختیار دشمن باشید. این معنایش همین است، یعنی اینطور نیست که اگر کسی از این زاویه به مقام معصوم نگاه کند، چیزی برخلاف اذن او در عالم واقع بشود. اگر بلایی را هم تحمل می کند با رضایت و اذن خودشان است. البته این جلوه غلبه و پیروزی و نصرت معصومین، منظور نظر من نیست که از این جبهه اگر نگاه کنید معصوم غالب مطلق است بلکه از زاویه دیگری بحث می کنیم که از آن زاویه به حسب ظاهر ممکن است معصوم مظلوم واقع شود به معصوم ظلم شود این آیه قرآن را با روایتش ملاحظه فرمودید که خداوند متعال می فرماید «وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَکِن کَانُواْ أَنفُسَهُمْ یظْلِمُونَ»(زخرف/76) اینها به ما ظلم نکردند ولکن به خودشان ظلم می کنند.

این تعبیر را بزرگان معنا کنند، «خلطنا بنفسه و جعل ظلمنا ظلمه» حتماً این اختلاط، اختلاطی مادی نیست ولی «خلطنا بنفسه و جعل ظلمنا ظلمه» ظلم به ما را، ظلم به خودش قرار داده است. البته این ادامه ای دارد، «و ولایتنا ولایته»، ولایت ما را ولایت خودش قرار داده است و فرموده «إِنَّمَا وَلِیکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَوه وَیؤْتُونَ الزَّکَوه» (مائده/55) ولایت ما را ادامه ولایت خودش، قرار داده است؛ ما از این ساحت بحث می کنیم.

وجه پیروزی حضرت در همین جنگ ظاهری حضرت با دستگاه شیطان است. شیطان دنبال این است که بساط شیطنت و ظلمت و طغیان و عصیان و تاریکی را در جهان بسط بدهد. اولیاء طاغوت می خواهند شیطنت در عالم بسط پیدا کند و حضرت دنبال این است که این جبهه را محدود کند و باب پیروزی را بر روی این جبهه ببندد.

نبرد عاشورا هنوز تمام نشده است و در جریان است

این جنگی را که حضرت به راه انداختند که در سال 61 هجری به اوج خودش رسیده است. این جنگ به حسب ظاهر یک جنگ تمام شده‏ای نیست آنهایی که این جنگ را تمام شده به حساب می آورند و کشته های این جنگ را می‏شمارند اینها اشتباه می‏کنند، در روایات دیده اید در کامل الزیارات این حدیث است در کافی هست به شکل دیگرش در مجامع روایی دیگر هست فرمود: نامه سر به مهر که برای سیدالشهداء در موضوع تکلیف شان آمد که برای تمام ائمه این نامه سر به مهر آمده، فرمود در نامه سید الشهداء که دو بخش بود یک بخش او عمل شده و یک بخش دیگر در رجعت عمل می شود؛ یعنی حضرت هنوز جنگی را به پایان نرسانده اند.

طراحی نبردی وسیع در عاشورا و نمایان تر شدن پیروز آن، بعد از رجعت

بنابراین حتی به حسب ظاهر زود است که قضاوت کنیم که سیدالشهداء پیروز شد یا شکست خورد. «باش تا صبح دولتش بدمد» وقتی حضرت آمدند و رجعت حضرت انجام گرفت و ادامه مأموریتشان را حضرت در درگیری با دستگاه شیاطین و انس و جن به انجام رساندند آن وقت معلوم می شود که پیروز صحنه کیست و شکست خورده صحنه کیست، این یک چهره از پیروزی سیدالشهداء(علیه السلام) است و این برای اهل بصیرت از همان روز عاشورا مشهود بوده است؛ یعنی در همان عاشورا می دیدند که این حرکت شکست خوردنی نیست.

در یوم الله غدیر، آخرین دری که به دست خود حضرت گشوده شد که خداوند فرمود: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتمت علیکم نعمتی»(مائده/3) وقتی این باب گشوده شد فرمود «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم»، کفار دیگر از دین شما مأیوس شدند، مقصود از «الذین کفروا» بدنه عمومی کفار نیستند، اینها هم مأیوس شدند.

اگر کسی اهل دیدن این صحنه ها در همان عاشورا است وقتی نوع عبادت سید الشهداء را می بیند می فهمد که دیگر کار دشمن تمام شده است، ولی اگر کسی اهل این صحنه نیست باید صبر کند  تا ببینید این جنگ به کجا می رسد و آن وقت پیروز و شکست خورده این جنگ معلوم می شود. حضرت یک جنگ وسیعی را طراحی کرده اند که به رجعت ختم می شود.

بهره مندی تمام کائنات از حادثه عاشورا

بلایی را در مسیر محبت خداوند متعال تحمل می کنند تا درهای معرفت و محبت به سوی همه عوالم گشوده شود و با این بندگی و تحمل بلا و با این باری که حضرت برداشته اند راه کائنات به سوی خداوند متعال باز می شود. فقط ما نیستیم که از عاشورا برخوردار هستیم. همه سماوات و ارض، همه سماواتی ها و زمینی ها و حتی جهنمی ها از عاشورا برخوردار هستند.

عاشورا، اصلی ترین درگیری جبهه حق و باطل بر سر توحید

اصلی ترین درگیری ای که این جبهه با جبهه حق یعنی نبی اکرم و اهل بیت بر سر موضوع توحید است.  در این درگیری عظیمی که واقع شده است حضرت سید الشهداء در اولین قدم، تمام توجه شان غرق در این معنا است که در عهدشان با خداوند متعال کمترین تخلفی نشود. این اصلی ترین چهره عاشورا است، یعنی حضرت قراری با خداوند متعال بسته و مراقبه می کنند که این قرار صد در صد وفا شود و سید الشهدا در این زمینه پیروز مطلق است و شیطان با همه شیطنتی که کرد و با همه قوایی که به میدان آورد ذره ای از حالت ذکر ، حضور و بندگی مطلق حضرت، نتوانسته بکاهد. و گواه این پیروزی نیز این آیه قرآن است «یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّه». این سوره از آغازش وعده پیروزی است. صحنه وسط سوره، صحنه درگیری است و پایان سوره پیروزی مطلق سید الشهدا است.

حضور تمام قد شیطان در روز عاشورا برای گرفتن حداقل یک ترک اولی از امام حسین (علیه السلام)

روز عاشورا با تمام وجود شیطان به میدان آمد، هر چه داشته آورده که یک ترک اولی از سید الشهداء بگیرد ولی نتوانست. این اصل شکست ابلیس از سید الشهداء است. همه پیروزیهای دیگر، ظهور همین پیروزی در وفای بالله است. سید الشهداء علیه السلام یک ترک اولی نداشته اند.

مقام رضا در اعظم ابتلائات عالم، ثمره ی رسیدن به عالی ترین مقام محبت توحیدی است

خدای متعال در مزد این فداکاری می فرماید «یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّه». با وجود اینکه شیطان همه دستگاهش را تحریک کرده تا کمترین اضطرابی در سید الشهداء ایجاد کند، تا وقتی ایشان هستی اش را می دهد نگران باشد نتوانسته است. نتوانسته ذکر حضرت را بگیرد. نتوانسته اطمینان حضرت را بگیرد. همه چیزش را عاشقانه داده و هر چه صحنه سخت تر شده است علی رغم اینکه همه دست و پایشان را گم کرده اند ، در عالم ملائکه، ولوله  افتاده که خدایا چه اتفاقی دارد می افتد و تا خداوند متعال سیمای نورانی امام زمان را به آن ها نشان نداد و نفرمود «بهذا ینتقم»، آرام نشدند ولی خود سید الشهداء آرام بود.

انسانی که به توحید در محبت، در عالی ترین مقام نرسیده است به مقام رضا در اعظم ابتلائات عالم هم نمی تواند برسد یعنی قلّه، محبت به خداوند است و شیطان ذره ای نتوانسته از این محبت بکاهد و بین این حبیب و محب، بین سید الشهداء و خداوند متعال کمترین نقابی ایجاد کند، معنی «الهی رضا بقضائک، تسلیما  لامرک»، یعنی هر فرمانی بدهی همه مراتب وجودم تسلیم است و لذت می برم از عمل به این فرمان؛ و لطیف تر این جمله است «یا غیاث المستغیثین» یعنی خداوندا من بدهکار تو هستم تو به فریادم برس و حقیقت هم همین است که حضرت بدون نصرت خداوند نمی تواند خداوند را یاری کند.

در مورد هیچ پیامبری اجازه این حد از شیطنت به شیاطین و انس و جن داده نشد. فقط در این مورد است که خدای متعال تا این حد دستها را باز گذاشته است تا کار به جایی رسید که امام سجاد در دروازه مدینه فرمود اگر جد ما می فرمود ما را اذیت کنید بیش از این ممکن نبود، حضرت نیز در همه این صحنه ها حاضر بوده اند، هیچ صحنه ای نبوده که حضرت حاضر نباشد و محور آن، بلای خود سید الشهداء نباشد، حتی در کاروان اسرا، محور، سید الشهداء است.

 



×

متن زیر سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین میرباقری در شب دوم عزاداری حضرت سیدالشهداء علیه‏السلام، محرم‏الحرام 1435 در مدرسه فیضیه قم (هیأت ثارالله) می باشد که با حضور جمع کثیری از مردم برگزار گردید. در این جلسه ایشان به جلوه دوم نصرت و پیروزی حضرت اشاره کردند که بحث تطهیر، شفاعت و دستگیری از همه کائنات از ملائکه الهی تا انبیاء اولی العزم و سایر مخلوقات می باشد. در ادامه به توضیح شفاعت سید الشهداء پرداخته و آن را شفاعت از مسیر تحمل ابتلای عاشورا دانسته و تأکید کردند این بلا، در واقع بلای نبی اکرم است که ایشان با تعهد به صبر در این مصیبت از همه کائنات دستگیری کرده اند.

رضایت خداوند از امام حسین علیه السلام، حقیقی ترین چهره پیروزی حضرت 

بحث درباره نصرت هایی است که خدای متعال نسبت به سید الشهداء علیه السلام عنایت کردند که نتیجه آن نیز پیروزی سید الشهداء علیه السلام بوده است. سخن در مورد همین موجودی است که در این عالم زندگی می کند و لباس بشر پوشیده و در هیچ یک از مقاصدش، از دشمن شکست نخورده است؛ چون شکست و پیروزی را باید در یک پارادایم و در یک چارچوب معرفتی، تعریف کنیم. این که گفته می شود فلان کس شکست خورد یا پیروز شد، فلان جبهه پیروز شد یا شکست خورد، براساس تحلیل ما از پیروزی و شکست است. حقیقت این است که اگر ما از منظر امام حسین علیه السلام به این صحنه ی عظیم عاشورا نگاه کنیم، تمام چهره های این صحنه، پیروزی سید الشهداء علیه السلام است.

اولین جلوه ی پیروزی سیدالشهداء علیه السلام این است که حضرت در مقام یک عبد وافی که می خواسته به خدای متعال وفا کند و پای عهد بندگی و شفاعتش بایستد، صد در صد، در صحنه پیروز بودند. هر چه کوره بلا در عاشورا سخت تر شد و هر چه شیطان تلاشش را بیشتر کرد و بر شعله ی شیطنتش در عاشورا افزود، حضرت بر استقامت و وفا و رضایشان نسبت به الله افزودند. خداوند متعال وقتی در قرآن پیروزی حضرت را بیان می کند می فرماید: «یَأَیَّتهَُا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّه * ارْجِعِى إِلىَ  رَبِّکِ رَاضِیَه مَّرْضِیَّه»(فجر/27) یعنی شما از پروردگارتان راضی هستید و پروردگارتان هم از شما راضی است. اگر بنده از خدا راضی باشد مهم است ولی مهمتر از آن، این است که خدا از بنده ای راضی باشد و هیچ ضعفی در کار شما نباشد. «فَادْخُلىِ فىِ عِبَادِى * وَ ادْخُلىِ جَنَّتىِ»(فجر/29) این یک چهره ی پیروزی سیدالشهداء علیه السلام است که حقیقی ترین چهره پیروزی نیز همین است. اصلی ترین نصرت خدای متعال نسبت به سیدالشهداء نیز همین نصرتِ در این فتح بزرگ است. همه ی فتوحات دیگر کربلا نیز اثر این فتح عظیم است یعنی حضرت وقتی در بندگی خودش با خدای متعال سنگ تمام گذاشت بقیه درها گشوده شد. 

پس نکته اول این که سید الشهداء در این میدان قطعاً پیروز هستند و هر عارف و سالکی که از این منظر به عاشورا نگاه کند، عبدی را می بیند که با خدای متعال پیمان بلا بسته است و حاصل این بلا، قرب و ضیافت و شفاعت است. در این پیمان، سید الشهداء صد در صد پیروز است. در سوی دیگر میدان هم شیطان با تجهیز تمام قوایش فتنه و غوغا به پا کرده و سعی کرده تا فضا را تیره کند، ولی به هیچ وجه، هیچ بهره ای از این همه تلاش نبرده است. این همان جایی است که شیطان صد در صد شکست خودش را می بیند و می فهمد که کار وفای به عهد بندگی تمام شده است. اگر دیگران هم نفهمند، او خودش می فهمد که پشتش به زمین رسیده و کار تمام شده است. 

جلوه ی شفاعت سیدالشهداء علیه السلام پیروزی دیگر ایشان در حادثه عاشورا

اما جلوه ی دیگر پیروزی سید الشهداء علیه السلام در صحنه عاشورا، جلوه ی شفاعت ایشان است. حضرت این بلای عظیم را تحمیل کردند تا این فضای مبهم و تاریک را روشن و این فتنه ها را مهار و کنترل کنند. منکر را حذف و معروف را احیاء کنند، «لیستنقذ عبادک من الجهاله و حیره الضّلاله». اینک آیا حضرت در این میدان موفق شدند یا خیر؟ یعنی آیا سید الشهداء توانستند به گونه ای عمل کنند که با شفاعت و دستگیری ایشان، راهیان راه خدا به مقصد برسند و شیطان نتواند سد راه آنها بشود؟

از یک سو شیطان قسم خورده است که «ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرینَ»(اعراف/17) یعنی از هر طرف آنها را محاصره می کنم و نمی گذارم در راه معرفت و محبت و عبودیت حرکت کنند و قدم به وادی ولایت بگذارند. بیرون وادی ولایت، ضلال است، « فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُون»(یونس/32) از یک طرف شیطان کمر بسته است تا راه را بر اهل وفا و معتصمین به دامن نبی اکرم و اهل بیت ببندد، قسم خورده است که من در این دنیا راه را بر آنها می بندم، در این دنیا که با هم همنشین هستیم، نمی گذارم در صراط مستقیم حرکت کنند. در طرف دیگر این مقابله  هم نبی اکرم اند که قبول کرده اند تا بلایی را تحمل کنند که باب شیطان بسته و باب ولایت گشوده شود. در این جبهه سید الشهداء در صدد بودند تا دست عالم را بگیرند و عالمیان را  سالک و مقرب کنند. آیا حضرت در این چهره کارشان موفق نبودند؟

عاشورا بلاء نبی اکرم(ص) است

به این نکته باید توجه شود که عاشورا بلاء نبی اکرم است. همین طوری که قصه اسماعیل سلام الله علیهم اجمعین بلای حضرت ابراهیم است و ایشان باید تحمل  کنند  گر چه خود حضرت اسماعیل سالکند و رشد می کنند ولی اصل بلا، برای حضرت ابراهیم خلیل است.  قصه عاشورا هم اینطوری است، صاحب عزا وجود مقدس نبی اکرم، امیر المؤمنین و فاطمه زهرا هستند که آن بلا را تحمل کرده اند. مرکز آن بلا هم حضرت سید الشهداء علیه السلام هستند. نبی رحمت قصد شفاعت همه را دارند و برای دستگیری و شفاعت، این بلا و مصیبت عظیم را تحمل کرده اند تا دست عباد الله را با این مصیبت بگیرند و هدایت کنند. هدایت ، تربیت و تزکیه حرف نیست که یک معلمی حفظ کند و برود بگوید. تعلیم و تربیت، تزکیه و فداکاری می خواهد و از همین جهت است که انبیاء، فداکارترین انسانها بوده اند، همه هستی خودشان را می گذاشتند و مثل شمع می سوختند تا دیگران از نور آنها استفاده کنند. انبیاء برای رساندن دیگران به خدای متعال، فداکاری می کردند، بلا تحمل می کردند.

تحقق فتح المبین نبی اکرم(ص)با تحمل بلای سید اشهداء

بعید نیست که خیلی از عبادات وجود مقدس رسول الله(ص) برای همین جنبه بوده است، یعنی برای این که بتوانند دیگران را دستگیری و شفاعت کنند. «وَمِنَ اللَّیلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَه لَّکَ عَسَى أَن یبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَّحْمُوداً»(اسراء/79) شما نافله را به پا دارید تا خدای متعال شما را به مقام محمود مبعوث کند که آن مقام شفاعت است. 

ذیل آیه سوره مبارکه طه «مَا أَنزَلْنَا عَلَیکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى»(طه/2) نقل شده است که حضرت ده سال شبها روی پنجه پا می ایستادند و خداوند را عبادت می کردند تا این آیه نازل شد. خیلی از این عبادات برای شفاعت و باز شدن راه توحید برای دیگران بوده است و این همان فرمانی است که به وجود مقدس نبی اکرم خطاب شد «ادبر و فادبر». یعنی ایشان باید از آن مقام بیایند و دست ما را بگیرند و به مقصد برسانند. کسی که به معراج می رود و در معراجش، در مقامی قرار می گیرد که وقتی خطاب به جبرئیل می فرماید چرا در مثل چنین موقفی مرا تنها گذاشتی؟ جبرئیل عرضه می دارد شما جایی پا می گذارید که قبل از شما نه ملک و نه انسی پا نگذاشته است. در روایات نقل شده که وقتی ایشان پس از طی آن مقامات از معراج برگشتند، هنوز حلقه درب خانه تکان می خورد، حضرت با همه آن عوالم و سیری که  داشته اند دوباره بر می گردند و با ما خاک نشینان حرف می زنند و از ما دستگیری می نمایند،

«إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً»(فتح/1) ما برای تو فتح مُبینی پیش آوردیم و می خواهیم عالم را به واسطه تو پاک کنیم. شیطان سعی می کند بیماری - به تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام مسری- خودش را که استکبار و شیطنت و فرعونیت نفس است به دوستان اهل بیت سرایت بدهد. خدای متعال برای پیامبرش فتحی کرد که تمام این آلودگی های قبل و بعد امتش پاک شود، حقیقت هم همین است، یعنی گناهان ما با استغفار حضرت پاک می شود که صریح قرآن است «و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جَآؤُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللّهَ تَوَّابًا رَّحِیمًا»(نساء/64) وبه همین جهت وارد شده است که در روزهای شنبه حضرت را از راه دور زیارت کنیم و بگوییم خدایا، ما زمان حیات حضرت نبوده ایم و حالا آمده ایم که پیغمبر برای ما استغفار کنند.

این که به ما می گویند سید الشهداء شهید شد  و شما گریه کنید، چون آن شهادت کار ما نیست. آن شهادت است که عالم را پاک می کند و فتح مبین است. ما بایدخودمان را در این وادی بیندازیم و اهل بکاء باشیم تا پاک شویم. از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمودند انسان همین که مصیبت زده می شود هنوز اشکش جاری نشده است که رحمت خدا بر او نازل می شود. اگر گریه کرد، اشکش جهنم را خاموش می کند. شعله شهواتی که شیطان در وجود انسان شعله ور می کند، این شعله با اشک بر امام حسین خاموش می شود.

گریه بر سید الشهدا علیه السلام، بهترین راه خاموش کردن آتش تعلق به دنیا است

یکی از وسایل نفوذ شیطان خیال است. این وهم ماست که خیال می کنیم دنیا خبری است. این اوهام شیطان است، ده بار هم آزمایش می کنیم ولی دو باره می گوییم بروید این میز را هم بگیرید، می بینید خبری نیست، می گوید حالا برو میز بعدی! کار شیطان همین است. شیطان کارش این است که انسان را با وعده نگه می دارد وعده می دهد. شعله های شیطنت شیطان در عالم خیال با اشک بر سیدالشهداء خاموش می شود. 

یکی از بهترین راه های  مهار خیال، گریه بر سیدالشهدا است. بلا، خاصیتش این است که عالم خیال انسان را آرام می کند. خدای متعال مؤمنین را با بلا راه می برد. وقتی شیطان خیال را برمی انگیزاند تا انسان طوری به دنیا دل ببندد که  نتواند دل بکند، خدای متعال با یک بلا، شعله های خیال را خاموش می کند. این که اگر کسی یک شب تا صبح بیمار باشد، تا این حد گناهش آمرزیده می شود شاید از همین جهت باشد که اوهام و خیالات انسان فرو می ریزد. به نظر می آید نبی اکرم با بلای خودش عالم خیال عالم را آرام کرد.

واقعاً با شهادت حضرت سید الشهداء یک دری از رحمت باز شد که هر که بخواهد می تواند از این در وارد شود؛ به نظر می رسد خیلی از جهنمی ها از این در وارد بهشت می شوند. این که در روایت آمده است «همه بر سیدالشهداء گریسته اند حتی جهنم و جهنمی ها»، به همین معنا است که اشک بر سیدالشهداء گناهان را می شوید، بسیاری از اهل جهنم پاک می شوند و به بهشت می روند، البته یک دسته در جهنم باقی می مانند که آنها معاندین هستند، «و ان تخلد فیه المعاندین». معنای این بحث این نیست که ما  راحت باشیم، گمان کنیم بار ما را برداشته اند و نیازی به عمل نیست، اصلاً معنای این آیات و روایات چنین چیزی نیست.

شفاعت نبی اکرم مراتب دارد، ایشان شفیع کل عوالم هستند. امام باقر فرمودند: امام سجاد خادمی داشتند، عرض کرد آقا چرا مردم را با وعده شفاعت مغرور می کنید. این فرد مقداری ریاضت کشیده بود و دامن و دهانش را پاک کرده بود، شکمش را پاک کرده بود و خیال می کرد کار تمام است. حضرت فرمودند: مغرور شده ای... ؛ دهان و دامنت را پاک کرده ای مغرور شدی؟ اگر سختی های قیامت را می دیدی، ملاحظه می کردی که هیچ پیامبری نیست الا این که محتاج به شفاعت نبی اکرم است و این همان مقام محمود است. 

پیروزی سید الشهداء در دستگیری از کائنات

حضرت همه عوالم را  با شفاعت و بلا دستگیری می کنند. یک بلایی را تحمل کرده اند که بهره اش به همه کائنات می رسد. امام حسین(ع) یکی از اموری را که در عاشورا دنبال می کردند این بود که همه ی اهل راه را به گونه ای از آن مقامی که این افراد در آن قرار گرفته اند دستگیری کنند، از پرنده ای که به تعبیر حضرت وقتی آواز می خواند قاتل امام حسین(ع) را لعن می کند  تا ملائکه ای که فرود آمده اند و در کربلا ساکن هستند و صبح و شب گریه می کنند؛ همه رشد می کنند، اجنه ای که گریه کردند تا سماوات و سماواتی ها، بهشت و بهشتیان. بهشتیان گریسته اند، سماوات و زمینی ها و آنچه در بین سماوات و ارض است، جهنم و جهنمی ها، همه گریسته اند الا سه دسته را که روایت استثناء کرده است و آن آل عثمان و شام و بصره است. اینها استثنا شده اند که بحث آن بماند.

سالک شدن انبیاء با وجود مقدس امام حسین علیه السلام 

شیطان پیروز است یا سید الشهداء؟ به حسب ظاهر که نگاه می کنیم، سر مطهر سید الشهداء در مقابل یزید قرار می گیرد و اشعار کفر آمیز می خواند ولی حضرت در شفاعت و دستگیزی از عوالم، صد در صد موفق هستند. انبیاء با امام حسین به یک نحو سالک شدند؛ آنهایی که هیچ گناه نداشتند؛ ابراهیم خلیلی که ترک اولی هم ندارد با عاشورای امام حسین سالک می شود آن هم بعد از قربانی کردن اسماعیل؛ موسی کلیم که پیغمبر اولی العزم است می برندش در گودی قتلگاه رشد می کند. پس حضرت، از همه انبیاء دستگیری کرده اند.

رشد تمامی عوالم هستی با حادثه عاشورا

نبی اکرم با بلایشان دارند انبیا را رشد می دهند؛ رشدی که حضرت ابراهیم با سر بریدن اسماعیل هم به آن دست پیدا نمی کند، پس حضرت موفق بودند. می خواهند ابراهیم خلیل را با عاشورا رشد بدهند، رشد داده اند یا نه؟ می خواهند موسی کریم را رشد بدهند رشد داده اند یا نه؟ می خواهند جماد و نبات را رشد بدهند، می خواهند حتی حیوانات رشد کنند، همه عالم کمرشان زیر این بار غصه خم است، «لقد عظمت الرزیه و جلت و عظمت المصیبه فی السماوات ، علی جمیع اهل السماوات»، به بعضی ها چیزهایی را نشان داده اند _البته در قالب فهم خودشان_ که وقتی نقل کرده اند آدم می بیند عجب لطیف است. می گوید من در روز عاشورا دیدم همه عالم یک چشم است که بر امام حسین(ع) می گرید، دیگری می گوید من در احوالتم دیدم که کمر همه کائنات در این مصیبت خم است.

شما این را چطوری معنا می کنید که زیارت سیدالشهداء «زیارت الله فوق عرشه» است؟ یعنی کربلا فوق العرش است لذا همه ی سماواتی ها می آیند، یعنی یک سفره ای در کربلا برای عرشیان پهن شده است که باید بیایند از کربلا استفاده کنند. مگر این طور نیست که خانه ای که در آن قرآن خوانده می شود نور قرآن در آن طلوع پیدا می کند و ستاره عالم ملائکه می شود. چطور وقتی سیدالشهداء در کربلا حضور دارد کربلا سماوات ملائکه نشود.

ظهور، پیروزی اصلی سیدالشهداء است

حضرت را خدا یاری کرده، عهد شفاعت بسته و پای کار ایستاده است و خداوند هم کمکشان کرد «وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزیزٌ»(حج/40) عزت خدا را در شفاعت او ببینید، خداوند عزیز است، می خواست دعوت نبی اکرم عالم گیر شود، می شود یا نمی شود؟ مزد سید الشهداء ظهور است، به امام سجاد گفت آقا دیدی چه بر سرتان آمد، حضرت فرمودند بگذار ظهر شود موذن اذان بگوید می فهمی چه کسی پیروز شد. این پیروزی امام حسین است، الان هم در مسجد اموی اسم حضرت را می برند بقیه را هم خودتان حساب کنید. 

روایت امام رضا(ع) که فرمود اگر می خواهید خا گناهانتان را هرچند به اندازه کف دریا باشد، بیامرزد، گریه کنید، تا دیدی خسته ای، نصف شب بلند شدی یک روضه بخوان. خدا رحمت کند عزیزی را که راننده مرحوم علامه امینی بودند. سید بزرگواری بود می گفت وقتی من سحرها بلند می شوم و حال ندارم اول یک روضه علی اصغر می خوانم و بعد نماز شبم را می خوانم اول پاک و زلال می شوم و بعد با خدا مناجات می کنم. درها باز می شود، هر وقت دیدید در بسته است خودتان را تطهیر کنید. یکی از جلوه های عاشورا، همین نصرت خداوند متعال و شفاعت است. شفاعت از طریق حضرت هم شفاعت کاملی است.

 



×

حجت الاسلام و المسلمین میرباقری در سومین شب عزاداری هیات ثارالله قم که در دهه اول محرم الحرام 1435 برگزار شد به بیان جلوه های پیروزی سیدالشهدا علیه السلام و نصرت خدای متعال نسبت به وجود مقدس ایشان پرداختند و با برشمردن عبودیت، شفاعت و هدم شیاطین به عنوان سه نصرت سید الشهدا علیه السلام در حادثه عاشورا، یکی دیگر از وجوه نصرت خداوند متعال نسبت به سیدالشهدا را وجود مقدس امام زمان(عج) دانستند.

بحث ما در جلوه های پیروزی سید الشهدا علیه السلام و نصرت خدای متعال نسبت به وجود مقدس سیدالشهدا بود. عرض کردیم که غیر از جنبه اسم اعظم الهی که در وجود مقدس سید الشهدا وجود دارد و به هیچ وجه مغلوب نمی شوند، به حسب ظاهری هم هرچند دستگاه شیطان با تمام وسعتی که داشته در مقابل حضرت صف آرایی کرده اما به هیچ وجه نتوانسته است راه حضرت را برای رسیدن به هدف مسدود کند. هدف حضرت هم در یک قدم، وفای به عهد خودش با خدای متعال بود.

پیروزی دیگر این بود که سید الشهدا علیه السلام قصد شفاعت و دستگیری و هدایت عالم را داشتند، و این هم به بهترین وجه اتفاق افتاد و شیطان به هیچ وجه نتوانست راه را بر دستگیری سید الشهدا و اصحاب ایشان، اعم از خواصی که دور و برشان بودند و یا آنهایی که دورتر بودند؛ ببندد. حضرت یک صحنه ای از بلا را رقم زدند که اثر این بلا، شفاعت نسبت به همه ی عوالم خلقت و هر موجود و مخلوقی است و به جز آنهایی که نسبت به حضرت دشمنی و عناد دارند باقی افراد به اندازه خودشان از این شفاعت سید الشهدا علیه اسلام بهره مند شده اند.

نصرت سوم هم این است که حضرت به دنبال جمع کردن بساط شیطان و شیطنت بوده اند. اساسا کار دستگاه شیطان و شیاطین خیال انگیزی است، وعده می دهد، تحریک می کند و بعد هم تخلف می کند، کل این دستگاه را که سراسر خیال انگیزی می کند، حضرت خاموش کرده اند؛ لذا حق ظاهر و آشکار شده است.

همه تمدن  مادی، سراب عالم خیال و کف روی آب است

کل جبهه باطل از آغاز تا انتها، وسوسه و خیال انگیزی است. آنچه در عالم، حق است، واقعیت دارد و باقی می ماند بندگی خداوند متعال است «کل شیء هالک الا وجهه». در روایات، این وجه، هم به امام تفسیر شده است و هم به بندگی، فرمود بندگی خدای متعال در عالم می ماند، از همه ی کارهایی که انسان انجام می دهد آنچه را که برای خدا است و چهره بندگی دارد، وجه الهی در آن وجود دارد و ماندگار است.

همه ی دستگاه باطل از اول تا آخر شیطنت و استکبار، تزئین، اغوا، اوهام و خیال انگیزی است. شیطان با خیال انگیزی دعوت به دنیا می کند. اگر شما اوهام را کنار بزنید کل این تمدن های مادی، اول و آخرش در عالم خیال است، در عالم واقعیت و ورای خیال، خبری نیست، «کل شیء هالک الا وجهه». همه ی دستگاه شیطان همین طور است، آن چه که واقعیت دارد جبهه ی حق است. حضرت با کار خودشان پرده را کنار زدند. قرآن تعابیری که در این زمینه ها دارد تعابیر لطیفی است. قرآن وقتی دستگاه باطل را توصیف می کند این دستگاه را با همه ی طول و عرضش توصیف می کند، مثلاً در آیه ای که بحث از ظلمات است دستگاه شیطان با تفصیل بیان شده است. دستگاه باطل را این گونه توصیف می کند که یک ظلماتی در ته دریای عمیق مواجی که موجها ی آن بر روی هم می غلطند قرار گرفته و بر فراز موج ابر تیره ای است و ظلماتی که بعضی بر فراز بعضی قرار دارند، ظلماتی متراکم. یک دستگاهی را خداوند متعال توضیح می دهد که تفسیر به سقیفه و بنی امیه شده است. «ظلماتٌ بعضها فوق بعض»، بعد هم خبر می دهد که این ظلمات، ظلماتی است که اگر شما دستتان در این تاریکی ها به نور الهی نرسد و خدای متعال برایتان چراغی روشن نکند تا قیامت در این ظلمات می مانید «و من لم یجعل الله له نوراً فما له من نور».

«یوم یقول المنافقون و المنافقات» منافقین یعنی آنهایی که ظاهر اسلام را دارند و باطنش را ندارند و از ولایت برخوردار نیستند، «للذین آمنوا» به مؤمنین یعنی کسانی که دارای ولایت هستند و به امام رسیده اند و با امام راه خدا را می روند و در پرتو این چراغ روشن حرکت می کنند، منافقین به این ها می گویند، یک مهلتی بدهید تا ما یک شعله از چراغ شما بگیریم.

کل دستگاه کفار، مثل یک سراب در کویر است، آدم تشنه خیال می کند آب است، آدم تشنه محاسبه اش این است، «والذّین کفرُوا اعمالُهُم کسَراب بقیعهٍ یحسَبُهُ ظمانَ ماء» آدم تشنه ای که دنبال حقیقت است، از دور خیالش او را به حرکت در می آورد از دور گمان می کند، آب است ولی نزدیک که می رسد می بیند هیچ نیست، کل دستگاه باطل این طوری است کل دستگاه باطل یک سراب است، حقیقت نیست آن چه که انسان طالبش هست این نیست، این سراب و آب نماست.

مؤمنین اگر به نور امام نرسند، راه نجاتی نیست حضرت فرمودند فتنه های تاریکشان اینقدر ظلمانی است که مومن دست خودش را نمی تواند ببیند. مؤمنین باید حواسشان را جمع کنند و هشیار باشند و این هشیاری برای ما است. کل دستگاه کفر، از روز اول تا وضعیت امروز آن که این تمدن مادی است، همه سراب است. از زاویه ای که قرآن نگاه می کند کل دستگاه باطل و تمام تلاشش، یک بازدم است که تمام می شود، «یریدون لیطفئوا نورالله بافواههم والله متم نوره ولو کره الکافرون» در کافی شریف از وجود مقدس حضرت موسی بن جعفر(ع) نقل کرده اند فرمودند «یریدون لیطفئوا ولایت علی بن ابی طالب».

قرآن وقتی درگیری حق و باطل را توضیح می دهد، می فرماید «أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَالَتْ أَوْدِیهٌ بِقَدَرِهَا» این آب در وادی ها به اندازه ظرفیت این وادی ها جاری شد. سیلاب هایی در وادی ها به راه افتاد. آب از آسمان آمد و به اندازه ظرفیت وادی، این حقیقت درش جاری شد. ولی «فَاحْتَمَلَ السَّیلُ زَبَدًا رَّابِیا» این سیل که حقیقت آبی است که از آسمان نازل شده است بر روی خودش یک زبد و کفی را برداشت که روی آب حرکت می کند، بعد می فرماید، «وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْیَهٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ» آن جواهراتی که شما ذوب می کنید برای این که کالایی درست کنید، آن هم یک کفی روی خود بر می داد، در ادامه خداوند می فرماید «کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثال» این مثال جریان حق و باطل این است.

اگر از این زاویه نگاه کنید پیروزی وجود مقدس سیدالشهدا خیلی واضح و نصرت الهی حتمی و قطعی است. از اول هم پیروزی قطعی بوده است. یک کف روی آبی وجود دارد و این کف روی آب هم برای آن موجودات زنده ای که در این کف گرفتار شده اند عالمی است. ممکن است برای خودشان خیال کنند که خبری است؛ موجوداتی که عمرشان ثانیه ای است ده ها نسل شان در این کف آب، می آیند، می میرند و می روند در حالی که این کفِ آب است.

وجود مقدس امام زمان ارواحنا فداه یکی دیگر از وجوه نصرت سیدالشهدا علیه السلام

یکی از وجوه نصرت خدای متعال نسبت به سیدالشهدا، وجود مقدس امام زمان(عج) است. وقتی جریان امام حسین علیه السلام به وجود مقدس پیامبر اکرم و صدیقه طاهره عرضه شد این مطلب نیز را خدای متعال وعده داد. از این روست که در روایات وارد شده است وقتی عاشورا به نقطه اوج خودش رسید در عالم ملائکه غلغله شد، کار به جایی رسید که خدای متعال سیمای ائمه و سیمای نورانی امام زمان را به آنها ارائه کرد. فرمود با این شخص انتقام می گیرم، یک قسم از نصرت خدای متعال نسبت به سیدالشهدا در وجود مقدس امام زمان(روحی فداه) است.

«وَاللَّیلِ إِذَا یغْشَى وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى»، «واللّیل» دولت باطل است که حجاب ولایت امیرالمؤمنین شده است، ولایت امام زمان این حجاب را برمی دارد و حقیقت ولایت آشکار می شود. یک معنی ظهور همین است که خود امام زمان(عج) یک حقیقت و آیه غیبی خدا است که آشکار می شود. آشکار شدن امام زمان(عج) آشکار شدن امام حسین است.

امام زمان(عج) حقیقت غیب است/ ایمان به غیب، ایمان به ولی عصر(عج) است

خود امام زمان است که حقیقت غیب است. «ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیبَ فِیهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ» متقین را هدایت می کند. اول صفت شان این است که «الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ» متقی آنهایی هستند که ایمان به غیب دارند. قرآن هادی این افراد است. غیب به قیامت تفسیر شده است. در روایت وارد شده که غیب وجود مقدس امام زمان(عج) است. آنهایی که ایمان به حضرت دارند قرآن دست شان را می گیرد. آنهایی که دنبال ظهور حضرت هستند قرآن راه را به ایشان نشان می دهد. راه را برای متقین روشن می کند.

خدای متعال از زبان کفار می فرماید که «لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَیهِ آیهٌ مِّن رَّبِّهِ» چرا بر این پیغمبر آیه نازل نشد. چرا آیه غیبی نیاوردی؟ موسای کلیم، عصا و ید و بیضا آورد، عیسای مسیح تصرف می کرد و شفا می داد چرا شما با خودت چیزی نیاوردی؟ علامه طباطبایی نکته لطیفی دارند و دیگران هم شاید گفته اند. آن نکته این است که اینها می خواهند قرآن را کوچک بشمارند، درصدد تحقیر قرآن هستند. معجزه اصلی، قرآن است. قرآن، روح و جان نبی اکرم است. این را می خواهند کوچک بشمارند، قرآن را می خواهند تحقیر کنند. قرآن جواب خیلی عجیبی می دهد می فرماید «و یقولون لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَیهِ آیهٌ مِّن رَّبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیبُ لِلّهِ» آن معجزه ای که می خواهید غیب است، این آیات نیز از غیب نازل می شود ، غیب در اختیار خدا است. آنچه می خواهید آیه غیبی است. می خواهید از غیب یک حقیقتی بیاید، عصای موسی یک حقیقت بود که وقتی عصا را می انداخت آن غیب ظاهر می شد و کار خودش را می کرد از غیب یک معجزه  و آیه ای به دست موسی داده بودند که به اذن  الهی موسای کلیم تصرف می کرد و این عصا در دست موسی اژدها می شد.

غیب دست خداست، یک آیه غیبی خدا به من داده است منتظر باشید «فَانْتَظِرُواْ إِنِّی مَعَکُم مِّنَ الْمُنتَظِرِینَ» به موسای کلیم عصا داده است ببینید به من چه داده است. این غیب، امام زمان است. من هم دنبال آیه هستم و وقتی این آیه آمد کار تمام می شود «فَانْتَظِرُواْ إِنِّی مَعَکُم مِّنَ الْمُنتَظِرِینَ» این آیه غیبی چه کسی است؟ امام زمان است. امام زمان خود، غیب است که در عالم ظاهر می شود. ظهور یعنی این، آن غیب در این عالم آشکار می شود و عالَم، عالَم دیگری می شود.آن حقیقت غیب در این عالم ظاهر می شود و حجاب ولایت برداشته می شود. این نصرت خدا نسبت به سید الشهدا است که به ملائکه فرمود به واسطه او انتقام عاشورا را می گیرم. اگر کسی به عالم این طوری نگاه کند واقعاً سیدالشهدا پیروزی شان یک پیروزی قطعی و صد در صدی است هر چند فعلاً این کف روی آب موجی دارد. زیر این کف، زلال آب است. آنهایی که در این کف گرفتار هستند خیال می کنند این تمدن، خبری است آنهایی که از بالا نگاه می کنند و حقیقت را می بینند، می بینند که باطل با همه وسعت و طول و عرضش، یک کف روی آب است ، یک اوهام و خیالات و سراب است، چیزی جز خیال انگیزی نیست، بهره ای از حقیقت جز خیال ندارد.

بنابراین نصرت الهی قطعی است و در این نصرت، غلبه سیدالشهدا علیه السلام حتمی است. این آشکارترین چهره نصرت خدای متعال نسبت به وجود مقدس سیدالشهدا علیه السلام است و از همین زاویه است که این نصرت ها، جلوه جمال سیدالشهدا است. زینب کبری سلام  الله علیها در مجلس ابن زیاد وقتی بحث از کار خدا با سید الشهدا است، همین جلوه ها را می بیند که می فرماید «ما رأیتُ الا جمیلا».

هیچ نقصی در جمال عاشورا نمی توان یافت/ وفای اصحاب سید الشهداء در اوج زیبایی است

جمال کار خدا در عاشورا دیده می شود. عبادت سیدالشهدا در اوج زیبایی است. هیچ کسی نمی تواند نقصی بگیرد و بگوید اینجای کار سیدالشهدا در اوج زیبایی نیست. وفای اصحاب سیدالشهدا در اوج زیبایی است. فداکاری اهل بیت در اوج زیبایی است. هیچ نقصی در جمال عاشورا نمی توانید ببینید؛ یعنی اگر همه عالم شروع کند به خیال انگیزی، نمی تواند جلوه ای از جمال بندگی را تخیل کند که در عاشورا نبوده است، لذا بندگی سیدالشهدا در نهایت جمال و زیبایی است؛ البته خدایی خدا زیباتر است.

بلایی که خدا برای سیدالشهدا رقم زده است بلای جمیلی است. اما کجای کار خدا زیبا است کجای این بلایی که قد همه عالم را خم کرده و همه اولیای خدا گرفتارش شده اند زیبا است؟ اگر اوج پیروزی معنوی سیدالشهدا که جلوه ای از آن در شفاعت است دیده شود، اگر غلبه و نصرت نهایی سیدالشهدا که از طریق وجود مقدس امام زمان است، دیده شود معلوم می شود که کار اباعبدالله سراسر، جمال و زیبایی است. «ما رأیت الا جمیلا»، زینب کبری از یک طرف  کار دشمن را می بیند و لعن می کند و از آن طرف اوج بندگی سید الشهدا را می بینند. البته هر چه جمال بندگی سیدالشهدا را می بیند بلایش سنگین تر می شود. اینطوری نیست که وقتی جمال کار سیدالشهدا را می بیند بگوید تمام شد برویم جشن بگیریم. ضیافت، ضیافت بلا است این است که موهایش سفید شده و قدش خمیده است.

 



×

حجت الاسلام والمسلمین میرباقری در شب چهارم محرم الحرام 1435 واقع در مدرسه فیضیه (هیأت ثارالله) به بیان تفسیری از سوره مبارکه فجر پرداختند و این سوره را تفسیر حادثه ی عاشورا دانستند. ایشان با یادآوری بر باد بودن بنیانِ تمدن های مادی و از جمله تمدن غرب بر اساس آموزه های قرآنی، چرایی این مطلب را در این نکته دانستند که این تمدن ها درنیافتند که دنیا راه است و همه امکانات برای حرکت کردن است و ماندنی در کار نیست. ایشان در ادامه فجر ظهور را یکی از نصرت های الهی نسبت به سید الشهداء و وعده الهی به نبی مکرم اسلام دانستند که پایان همه ظلمات جبهه باطل است. 

یکی از سوره هایی که در قرآن ارتباط تنگاتنگ و بیشتری با داستان امام حسین  علیه السلام دارد و همه ی عزیزان هم مطلع هستند سوره ی فجر است. از امام صادق علیه السلام در ثواب الاعمال مرحوم صدوق این حدیث نورانی نقل شده است کهایشان فرمودند: سوره فجر را در نماز واجب و مستحبی تلاوت کنید، این سوره ای است که اختصاص به وجود مقدس سید الشهداء دارد؛ اگر کسی این سوره را قرائت کند - که شاید مقصود از قرائت، صرف تلاوت ظاهری هم نباشد - روز قیامت در درجه امام حسین علیه السلام است. البته این سخن معنایش این نیست که قاری این سوره، امام حسین علیه السلام می شود، این توهم است. ملائکه مقرب هم، آنجا راه ندارند. قرائتِ در قیامت، از این حافظه نیست. این حافظه بعد از مرگ، ما را کمک نمی کند. باید این حقیقت در خون انسان تثبیت شود. آنچه از قرآن رزق انسان می شود به روح او عطا می شود. این رزق روح، می ماند و در قیامت هم فرد می تواند از آن برخوردار شود. این کلام حضرت که فرمودند قاری با امام حسین علیه السلام است و در درجه ایشان قرار می گیرد نیز به این معنا است که بین امام حسین و مقام قاری، حجابی مانع شفاعت نیست و انسان می تواند از شفاعت حضرت برخوردار شود.

سیدالشهدا  علیه السلام مصداق کامل «نفس مطمئنه»

در هر صورت این سوره معروف به سوره امام حسین علیه السلام است و وقتی در روایت دیگری از امام صادق علیه السلام سؤال کردند که یابن رسول الله کجای این سوره مربوط به امام حسین علیه السلام است؟ حضرت آیات آخر را تلاوت کردند «یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیهً مَّرْضِیهً» که این نفس مطمئنه مصداق کاملش سید الشهدا هستند. حالا یک مقداری این سوره را ترجمه کنیم و ببینیم با  این سوره چگونه می شود جریان امام حسین علیه السلام را تفسیر کرد.

نگاه فرانگرانه و منظومه ای قرآن به حادثه عاشورا در سوره فجر

مکاتب مادی، بخصوص در دوره های اخیر برای این که یک حادثه ساده اجتماعی یا یک انقلاب اجتماعی معمولی را تحلیل کنند، پشت دستش مکتب فلسفی و منطق و فلسفه اجتماعی می آورند تا یک حادثه را تحلیل کنند. به طور مثال یک واقعه ای مثل انقلاب اکتبر روسیه اتفاق افتاده است که در مقایسه با حادثه ای مثل عاشورا، واقعاً هیچ ارزش واقعی تاریخی ندارد ولی برای تحلیلش هزاران جلد کتاب نوشته اند و بعد هم فلسفه مادی و منطق به اصطلاح دیالکتیک و فلسفه تاریخ شان را به کار گرفته اند که این حادثه را تحلیل کنند. به تعبیر دیگر در چارچوب های مفهومی خودشان حادثه را تحلیل کرده اند.

قرآن هم اگر به وقایع عظیمی مانند عاشورا اشاره می کند، حتماً با آن نگاه فرانگرانه قرآن که از اول تا آخر هستی را می پوشاند، حادثه عاشورا تحلیل می کند؛ شما اگر مقدمات این تحلیل را حذف کنید، حادثه عاشورا تحلیل روشنی ندارد. لذا نگاه قرآن در نقل حادثه، یک نگاه معرفتی است.

منظومه ای از معارف پشتوانه تحلیل این حادثه و مواجهه قرآن با این حادثه است. آن معارفی که در سوره فجر بیان می شود، نگاه ما را به حادثه عاشورا تصحیح می کند. آن معارف را سعی می کنم حتی الامکان به اندازه فهم خودم اشاره کنم.

دنیا بستر ابتلا، حرکت و رشد بشر است

اولاً می دانید که این سوره مثل همه ی سوره ها ظاهری و باطنی دارد. قرآن این طوری است که هم ظاهرش و هم باطنش مراد است. اینطوری نیست که یکی از این دو معنا مورد اشاره باشد. البته این دو معنا با یکدیگر ارتباط دارند. قرآن هم ظاهرش ارائه شده و هم باطنش؛ ظاهرش خیلی وقت ها روان است و همه هم می فهمند.

این سوره ظاهری دارد همین طوری که علامه طباطبایی فرمودند ظاهر سوره می خواهد یک معرفتی را به انسانها بدهد. ظاهر این سوره این است که این نظام خلقتی که شما در عالم دنیا می بینید نظام ابتلاء است، عالم دنیا، عالم ابتلاء است. هم آنجایی که خدای متعال به انسان عطا می کند و به حسب ظاهر، انسان در دنیا نعمت های فراوانی دارد، و هم آنجایی که نعمت از انسان گرفته می شود و در تنگنای نعمت های ظاهری قرار می گیرد. هر دو به ابتلا گرفتار هستند، آنجایی که ثروت فراوان به انسان می دهند یک ابتلاء است، آنجایی هم که می گیرند ابتلا است، به انسان سلامتی می دهند ابتلاء است، آنجایی هم که سلامتی را می گیرند ابتلا و امتحان است. ابتلائی است که بستر رشد انسان است، این عالم، عالم حرکت است، ما در این عالم سیر به طرف خدا داریم و همه ی قواعد عالم، قواعد حرکت دادن ماست. زیر پای ما را داغ می کنند که ما را به سمت خدا هدایت کنند، به همین جهت، همه چیز دنیا ابتلا است و نگاه تان به دنیا باید نگاه ابتلا باشد.

«فَأَمَّا الإِنسَانُ إذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّى أَکْرَمَنِ» وقتی خدای متعال انسان را مبتلا می کند به او نعمت می دهد، مغرور می شود و می گوید خدا من را گرامی داشته، می خواسته به خواسته هایم برسم، هوس هایم را تأمین کنم، بنابراین امکانات را در اختیار من قرار داده است که راه خودم را بروم. «وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَیهِ رِزْقَهُ فَیقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ» خدا اگر بر او سخت بگیرد می گوید خداوند به من اهانت کرده و مرا حقیر و کوچک شمرده است، قرآن می فرماید اینطوری نیست، «کَلاَّ» نه آن تنگی روزی، تحقیر است و نه آن نعمت، تکریم است، هر دو تلقی، اشتباه است. این امکاناتی که به شما داده ایم برای کار دیگری بود. اگر از آن امکان استفاده کرده اید بهره تان را برده اید و اگر استفاده نکرده اید اکرامی نیست.

پس این تعلیم قرآن است لذا می فرماید شمایی که می گویید خدا ما را گرامی داشته چون پول داده است این اکرام نیست «کَلاَّ بَل لاَّ تُکْرِمُونَ الْیتِیمَ» شما کی یتیمی را اکرام کردید «وَلاَ تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ» شما کی مسکینی را اطعام و کمک کرده اید، پس چرا این را اکرام می  دانید.

آدمها دو دسته اند: یک دسته کسانی هستند که در این رنج عالم به نفس مطمئنه رسیده اند و عده ای دیگر از امکانات بد استفاده کرده اند و از آن بهره ای نبرده اند. «کَلاَّ إِذَا دُکَّتِ الأرْضُ دَکًّا دَکًّا» این بساط کلش جمع می شود؛ زمین در هم کوبیده می شود. عشرت کده شما و این دار ابتلا جمع می شود، «وَجَاء رَبُّکَ وَالْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا» قیامت و امر و فرمان الهی برپا می شود، ملائک صف در صف می ایستند. «وَجِیءَ یوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ» کارگزاران الهی، جهنم را می آورند که روایات متعددی چگونکی آوردن جهنم را تصویر کرده اند که بسیار عجیب است. «یوْمَئِذٍ یتَذَکَّرُ الإنسَانُ» آن آدمی که خیال می کرد این امکانات برای سرخوشی و خوش گذرانی است در آن هنگام، متذکر می شود. «وَأَنَّى لَهُ الذِّکْرَى» این تذکر دیر هنگام چه فایده ای دارد. «یقُولُ یا لَیتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی» گویا اصلاً تا به حال حیاتی نبوده است، حیات از این به بعد است؛ ای کاش از آن امکانات دنیا به جای آن که آن طوری بهره مند شوم چیزی برای خودم پیش می فرستادم. «فَیوْمَئِذٍ لاَّ یعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ وَلاَ یوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ» در آن روز نه کسی را به اندازه او عذاب می کنند و نه کسی را به اندازه این آدم به بند می کشند، بعد خطاب عوض می شود «یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ» ای نفس آرام و به مرحله اطمینان رسیده «ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیهً مَّرْضِیهً» آنهایی که در دنیا سرخوش بودند به آن نقطه ای که باید برسند نرسیده اند، از این فرصت سختی و خوشی، از این ابتلا، بار خودشان را نبسته اند و به نقطه ی اطمینان و آرامش نفس نرسیده اند؛ سرنوشتشان این است که «یا لَیتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی فَیوْمَئِذٍ لاَّ یعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ وَلاَ یوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ» نه کسی را مثل او به بند می کشند و نه کسی را مثل او عذاب می کنند. اما کسانی که از این فرصت به مقام اطمینان رسیدند «یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیهً مَّرْضِیهً فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِی جَنَّتِی»

بر باد بودن بنیانِ تمدن های مادی بر اساس آموزه های قرآنی

در سوره فجر قبل از بیان آیاتی که عرض شد، یک داستان عظیمی را بیان می فرماید که قصه تمدن های بزرگی است که خدا ویرانشان کرده است؛ تمدنی که شکل می گیرد و این سنت الهی را نمی فهمد. نمی فهمد که داده های دنیا، صحنه های ابتلا هستند و باید اینها را یک طوری بچینید که در مسیر رشد قرار بگیرد، آن تمدن هایی که این را نفهمیدند، خدای متعال آن ها را بکلی را ویران کرد؛ خدای متعال سه تمدن بزرگ را که جزء تمدن های کم نظیر گذشته تاریخی هستند را یاد می کند: قوم عاد، ثمود و فرعون؛ می فرماید نگاه نمی کنید که خدای متعال چه بر سر اینها آورد، نکته همین است که اگر کسی این سنت الهی را نفهمید، این اشتباه بزرگ را مرتکب می شود که گاهی فردی و گاهی اجتماعی است.

بنای این تمدن ها را خداوند بر باد می دهد و هیچ از آن نمی ماند، چرا؟ به خاطر این که این یک نکته قرآن را نفهمیده است که دنیا راه است و باید در راه حرکت کند، این امکانات برای حرکت کردن است، نه برای ماندن. روی موج که کسی خانه نمی سازد، از باد که کسی تکیه گاه درست نمی کند.

«أَلَمْ تَرَ کَیفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعَادٍ» نمی بینی خداوند با قوم عاد چه کرد، «إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ» آنهایی که صاحب آن شهر عظیم بودند که البته چیزی از آن نمانده است، اطلاعات زیادی هم از آن در دست نیست، آن تمدنی که برای خودشان شهر بزرگی بنا کردند که محورهای عظیمی داشت «إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ» نگاه قرآن، یک نگاه فرانگرانه است، می خواهد آدم را بالا ببرد و یک نگاه فرانگرانه  بدهد. پرده ها را کنار می زند و غیب را به آدم نشان می دهد، این هزار سال تمدن چه شد؟ درونش غرق نشوید، از بیرون نگاه کنید، آدم اگر از بالا نگاه کند هیچ وقت گرفتار نمی شود، کسی که نگاه فرانگرانه ندارد وقتی یک بنای عظیمی می سازند درون آن نگاه مادی خودش غرق می شود، چنین کسی وقتی هم که از این بنا سؤال می پرسد می گوید این بنا روی گسل هست یا نیست؟ می گویند اتفاقاً روی گسل زلزله خیز است و ویرانش کنید، کسی که نگاه فرانگرانه ندارد مثل این است که او را در یک عمارت صد طبقه مدام با آسانسور بالا و پایین ببرند تا عمرش تمام شود.

«الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلاَدِ» تمدن وشهری که مثلش در شهرها خلق نشده بود. «وَثَمُودَ الَّذِینَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ» از کوه ها برای خودشان کاخ می ساختند، «وَفِرْعَوْنَ ذِی الأوْتَادِ» فرعونی که صاحب اوتاد بود، گاهی روایات اوتاد را به کیفیت تأدیب و زندان عظیمی که داشت و تهدیدهایی که می کرد تفسیر می کند.

«الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلاَدِ فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسَادَ فَصَبَّ عَلَیهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذَابٍ» خدای متعال تازیانه های عذاب را بر سر آنها فرو ریخت. بعد می فرماید «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ» این قاعده کلی است پروردگار تو در کمین گاه است، در کمین مؤمنین است؛ این کمین گاه فقط مفهوم بد ندارد هم خوب است و هم بد.

حاکمیت تمدن غرب بر جوامع به وسیله ی ایجاد حقارت در دیگران

الآن تمدن مادی غرب همین است. فلسفه و دانش درست کرده اند. تکنولوژی درست کرده اند. برای آن، کانونی مثل آمریکا درست کرده اند. یک جمعی از ارباب و رعیت هم دور خودشان جمع کرده اند؛ کشورهای اروپایی و چند کشور دیگر، دنیا را تحقیر می کنند و بقیه دنباله رو هستند.

قصه تمدن ها اینطوری است، الآن هم در این تمدن مادی غربی اکثریت جهان دنباله رو هستند و نمی دانند چه می گذرد. تحقیرشان می کنند. پوکشان می کنند و وقتی آدم سبک و پوک شد، آدم سبک را با یک نسیم می توانی به حرکت در بیاوری. مؤمنی که ریشه دارد، کوهها و طوفان ها هم نمی توانند حرکتش بدهند. فقط گرد و غبارش را می گیرند. مثل کوه می ماند، ولی وقتی پر کاه شدی یک نسیم می تواند حرکتت بدهد.

پرچم داران و بزرگان این تمدن مادی که اقوام را دور خودشان جمع کرده اند و تمدن درست کرده اند به تعبیر قرآن، قومشان را به «سرزمین بایر» ورود دادند، «بایر» یعنی سرزمینی که در آن چیزی سبز نمی شود. این سرزمین «جهنّم» است. اما آنهایی که به مرحله نفس مطمئنه رسیده اند، در این دنیا هم، در بهشت هستند.

هدم تمدن های مادی توسط انبیاء در طول تاریخ

سوره فجر، تسلیت به نبی اکرم است و مؤمنین است. توضیح می دهد که بلای عظیم عاشورا پیش می آید. این امت، مسیر را گم می کنند، به مسیر فراعنه می روند؛ کار به جایی می رسد که در صحنه عاشورا به گمان خودشان تدبیر می کنند و آن صحنه ها را رقم می زنند. ولی برای پیامبر ما اصلا جای نگرانی نیست.

اگر یک نگاه به پهنه ی کل عالم بیندازیم این عالم، عالم حرکت است. تمدن های قبلی با انبیاء درگیر بوده اند و تمام شده اند،  آنچه می ماند یا نفوس مطمئنه اند یا آن نفوسی که می گویند «یا لیتنی قدمت لحیاتی» سوره فجر عاشورا را در این فضا مطرح می کند.

ظهور حضرت بقیه الله، فجر عالم و پایان ظلمت دستگاه باطل است

«والفجر» در ابتدای سوره، اشاره به وجود مقدس امام زمان(عج) است. در جلسه گذشته اشاره کردم که یکی از مهمترین نصرت های سید الشهدا علیه السلام از طریق امام زمان است. حضرت ولی دم سید الشهداء هستند. «والفجر و لیال عشر» این لیال عشر براساس روایات، ائمه از امام حسن مجتبی تا امام حسن عسکری علیهم السلام هستند. قرآن می فرماید این امکانات را ما به تو داده ایم ،امام زمان را به تو داده ایم؛ این ده امام را به تو داده ایم که اینها پرچم داران عالم هستند، اینها عالم را به مقصد می رسانند شما نگران نباشید «والفجر ولیال العشر» به صبح روشن ظهور حضرت بقیه الله و به خود حضرت که فجر عالم است قسم می خورد.

«لیله  القدر» هم حضرت زهرا است، «والفجر و لیال العشر والشفع و الوتر» فرمود شفع در این روایت حضرت زهرا و امیر المؤمنین علیهما السلام هستند و وتر هم خود خدای متعال است.

«والیل اذا یسر» فرمود دولت باطل است که در حال رفتن است گرچه تا بساطش را جمع کند و صبح ظهور بیاید قدری طول می کشد و از نظر بعضی ممکن است طولانی باشد، ولی این شب رو به رفتن است، آنچه در انتظار است صبح است. در دعای عهد می گوییم «انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا» و یا «الیس الصبح بقریب» این صبح خیلی نزدیک است، صبح ظهور خیلی نزدیک است؛ ولی اهل باطل فکر می کنند خیلی طولانی است و همین اشتباه آنهاست، اگر کوتاه بودن دولتشان را می فهمیدند به اشتباه نمی افتادند.

 



×

حجت الاسلام والمسلمین میرباقری در شب پنجم مراسم عزاداری اباعبدالله الحسین در هیأت ثار الله قم که در مدرسه فیضیه برگزار شد به موضوع جهاد و مکتب دفاعی اسلام پرداختند. ایشان باز تولید مفهوم جهاد را برای جلوگیری از تحریف دشمن و نفوذ فرهنگی غرب از یک سو و برنامه ریزی برای درگیری با دنیای کفر ضروری برشمردند. ایشان با بیان اینکه غرب، جنگ همه جانبه اش علیه اسلام و کشتار هایی که در جهان به راه انداخته را تئوریزه کرده است تأکید کردند ما نیز باید مبانی مقاومت و جهاد را در همه لایه ها تحلیل کنیم. ایشان در ادامه با نقد تفکر غربی که حق توسعه را حق محوری در نظام حقوق می داند و حقانیت جهاد را نیز بر اساس آن تفسیر می کند، حق محوری را حق عبودیت وبندگی خدای متعال دانستند و تأکید کردند حقانیت جهاد را نیز بر این اساس باید تفسیر نمود.

یکی از موضوعاتی که به بحث جدی نیاز دارد و باز تولید مفهوم آن در این شرایط لازم است، مفهوم جهاد در اسلام است. مصداق کامل این مفهوم، جهاد سیدالشهدا علیه السلام است. باید این مفهوم را مورد دقت و بررسی قرار دهیم و از آن شبهه زدایی کنیم تا این مفهوم تحریف نشود.

تلاش غرب برای جلوگیری از نفوذ فرهنگ اسلامی با تحریف مفهوم جهاد

یکی از مفاهیمی که دشمن تلاش می کند آن را تحریف کند تا جلوی نفوذ فرهنگ اسلامی را در جهان بگیرد، مفهوم جهاد اسلامی است. دشمنان ما، جنگ های بزرگی در جهان به راه انداخته اند. تمام کشتارهای جهان به نوعی به آنها مربوط می شود. برای این کشتار، برنامه ریزی می کنند و برای تفسیر معقول بودن جنگ هایشان، مکاتب فلسفی و اجتماعی ایجاد می کنند. این مکاتب را به کار می گیرند و مفهوم جهاد و مقاومت اسلامی را تحریف می کنند.

ضرورت بازتعریف مفهوم جهاد برای برنامه ریزی در درگیری با دنیای کفر

جهاد اسلامی چیست و اصلاً ما بدون جهاد می توانیم به صلح برسیم؟ و سیر ما به طرف صلح جز از وادی جهاد و درگیری و جنگ عبور می کند؟ اگر مسیر صلح، جهاد است موضوع این جهاد چیست؟ مقصد این جهاد کجاست؟ سبیل و مناسک آن چیست؟

این بحث، بسیار گسترده و پر دامنه است و از دیر باز در علوم مختلف اسلامی موضوع بحث بوده است. در تفاسیر مختلف، درباره این موضوع بسیار بحث شده است. محدثین یکی از ابواب احادیثی که نقل کرده اند کتاب جهاد است. فقها هم بحث کرده اند. کسانی که ناظر به تحلیل مباحث اجتماعی بوده اند از دیرباز به این بحث پرداخته اند. در متأخرین نیز استاد بزرگوار، شهید مطهری در موارد متعددی این بحث را با دقت بررسی نموده اند.

ما نیاز داریم تا از نو این مفهوم را تحلیل کنیم. البته نه فقط برای این که شبهات نظری آنها را پاسخ بدهیم بلکه برای این که مبنای برنامه ریزی ما در دنیای امروزی و درگیری با دنیا کفر باشد.

مکتب های غربی برای این که جنگ و درگیری را تحلیل کنند از اصل فلسفه خلقت شروع می کنند و این مفاهیم پایه را پشتوانه قرار می دهند برای این که جنگ هایشان را توجیه و تفسیر کنند. به طور مثال، مارکسیست ها که به قول خودشان مکتب و علم مبارزه را داشتند، درگیری هایی را که بین طبقات اجتماعی تعریف می کنند و جنگ هایی را که می خواهند در تاریخ راه بیندازند توجیه می کنند. انقلاب که پیروز شد، اینها می گفتند روحانیت نمی تواند مبارزه را رهبری کند، چون مبارزه علم می خواهد و علمش هم فقط در اختیار ماست. برای این که این جنگ را نیز اخلاقی جلوه دهند می گفتند این جنگ برای حاکمیت عدالت است و ما به دنبال عدالت هستیم و البته عدالت را هم در مکتب فلسفی خودشان تعریف می کردند.

توان تئوریک غرب در تحلیل جنگ همه جانبه اش علیه اسلام

الان هم همین طور است. جنگی که غرب بر علیه دنیای اسلام راه انداخته، یک جنگ همه جانبه و بدون مرز است، جنگ فرهنگی و اقتصادی و سیاسی و نظامی است؛ واقعاً یک جنگ بدون مرز است. یک جنگ نرم و سخت است غرب تمام چهره های جنگ علیه اسلام را دنبال می کند از جنگ نرم که مشهود و محسوس نیست ولی واقعاً جنگ و نبرد است؛ جبهه مقابل را هم می تواند از پای در بیاورد تا جنگ سخت که اردوکشی نظامی و استفاده از شیوه های جنگ نظامی است، همه را به کار گرفته اند. اگر از آنها بخواهید که جنگ و چرایی آن را تحلیل کنند، ده ها جلد کتاب فلسفی با مضمون فلسفه اجتماعی را برایتان تفسیر می کنند و بعد هم با پشتوانه ی ده ها آکادمی و مراکز تحقیقاتی بزرگ و هزاران محققی که به پشوانه آن این جنگ را مدیریت کنند می گویند ایدئولوژی آمریکایی باید جهانی شود.

ضرورت تحلیل کاملِ مفهوم جهاد اسلامی برای غلبه مطلق اسلام در جهان

همین طور که آنها برای تفسیر جنگ هایشان از مکتب های فلسفی، اجتماعی، دانش ها و علوم انسانی خودشان استفاده می کنند ما هم در جبهه مقابل باید این کار را بکنیم و باید یک بنایی برای ساماندهی این درگیری ایجاد کنیم. جنگ همه جانبه ای بین دنیای اسلام و کفر برقرار است و دشمن به دنبال غلبه مطلق کفر است، ما هم باید به دنبال غلبه مطلق اسلام باشیم بنابراین لازم است تا در تمام لایه ها این جنگ را تحلیل و بحث هایش را معین کنیم. این جنگ جدی است و دشمن کمر همت بسته است تا اسلام نباشد؛ به خصوص، اسلام با قرائتِ اهل بیت علیهم السلام، بنابراین ما در وسط یک معرکه هستیم؛ در این معرکه نیاز است تا جهاد اسلامی را تفسیر کنیم و بتوانیم به  صورت خاص از عاشورا که نقطه جوشش و تحریک عقلانیت و احساسات ایمانی ما است و تعقل ما را نورانی می کند، در درگیری آخرالزمانی استفاده کنیم.

بهره گیری از فرهنگ عاشورا ما را در مقابل کفر مصون می کند؛ برای ساماندهی این درگیری عظیم آخرالزمانی که انشاءالله منتهی به ظهور می شود، باید از ظرفیت عاشورا استفاده کامل کنیم.

گستره جهاد دفاعی تا همه حوزه های فردی و اجتماعی

اولین نکته این است که جنگ در اسلام به یک معنا دفاعی است و تمام جهادها دفاعی هستند. مرحوم شهید مطهری این معنا را خوب توضیح داده اند و تا اینجا این بحث را خوب پیش برده اند.

ما دو نوع جهاد داریم. نوع اول جهاد دفاعی است و نوع دوم، جهادهای ابتدایی است که تلاش کرده اند تا آن را به جهاد دفاعی برگردانند. در جهاد دفاعی اگر مال و جان و ناموس و حدود کسی مورد تعرض قرار گرفت حق دارد که دفاع کند و کسی نیست که بگوید این جهاد، جهاد بدی است. این، جهادِ دفاعی است که در ساده ترین شکلش به حقوق شخصی یک نفر تعرض می شود و او از خودش دفاع می کند.

سؤال این است که آیا جهاد دفاعی فقط در حوزه خصوصی است یا اگر به حقوق یک جامعه ای تعرض شد و دشمن، حقوق اجتماعی یک جامعه را در معرض تهدید قرار داد آیا باز هم دفاع از حقوق، کار مقدسی است؟ بی تردید دفاع از حقوق خود و درگیری در راه تثبیت اجتماعی هم یک دفاع مقدس و حقی است.

دفاع از «حق» محور تقدس و حقانیت جهاد

سؤال دیگر این جاست که محور تقدس جهاد برای دفاع از خود چیست؟ محور حقانیت جهاد این است که من خودم به خطر افتاده باشم یا آن که وقتی جهاد مقدس است که حق و حقیقت به مخاطره بیفتد؟ یقیناً هر گاه به حق هجوم شد و شما از حق دفاع کردید، این دفاع، مقدس است.

آنچه که مبنای بسیاری از مداخلات مستکبرین در روابط جهانی است را به همین امر برمی گردانند؛ می گویند ما از حقوق بین المللی انسان ها و بشر دفاع می کنیم؛ حقی است که اختصاص به یک فرد و جامعه و فرهنگ ندارد بلکه ما مدیران جهانیم و باید از حقوق عامه جهانی دفاع کنیم! البته در حوزه روابط اجتماعی خاص تان می توانید یک نظام حقوقی برای خودتان داشته باشید که ما در آنجا دخالت نمی کنیم. ولی حقوق داخلی تان هم نباید معارض با حقوق بین المللی باشد.

بطلان حقوقِ مبتنی بر بنیان های و مبانی باطل

حقوق بین الملل غربی، چارچوب فکری و پارادایمی مبتنی بر یک بنیادهای اعتقادی است. بی تردید حقوق بشر را مبتنی بر یک ایدئولوژی و مکتب نوشته اند بنابراین مکاتب، در حقوق بشری که می نویسند با هم اختلاف پیدا می کنند. اگر مبنای حقوق بشرشان بنا بر مکتب ما باطل باشد، یعنی بنیانی که مبتنی بر آن، حقوق بشر را تعریف می کنند و بعد می خواهند این حقوق را جهانی کنند از اساس باطل است.

معقولیت جهاد برای جلوگیری از بسط حقوق مبتنی بر بنیان های باطل

برای جهانی سازی این حقوق یک فرهنگ و نهادهای بین المللی و ابزار پشتیبانی ایجاد می کنند. اگر این بنیان حقوق بشری که تصویر می کنند از اساس باطل باشد و حق در جای دیگری باشد؛ آیا برای گسترش و بسط آن حق در جهان، حق است که ما جهاد کنیم و نگذاریم آن بنیانی را که در جهان گذاشته اند گسترش بدهند؟ یعنی مبتنی بر یک مبنایی یک تعریفی از حقوق کرده اند که از اساس این مبنا باطل است. بی تردید این دفاع حقی است و لذا به نظر می رسد که همه ی عقلای جهان که خودشان را عقلا می دانند، همین هایی که به حسب ظاهر با خشونت، درگیری و جنگ مخالف هستند و دعوت به صلح جهانی می کنند اینها خودشان می گویند، اگر جامعه ای، اهل تمدنی، یک فکری و یا یک فرهنگ قومی خواست صلح جهانی ، حقوق بشر و امنیت جامعه جهانی را به خطر بیندازد، شما می توانید با آنها مبارزه کنید و این جهاد و مجاهده، بر حق است.

توحید حق محوری انسان ها و سایر حقوق فرع بر آن می باشد

اگر کسی با بنیان حقوقی اینها در جهان مخالف بود، یعنی از اساس آن نظام حقوقی را قبول نداشت و این نظام حقوقی را نظام باطلی دانست آیا می تواند در برابر آن مقاومت کند یا برای تغییر آن تا جهاد نظامی پیش رود؟ این نظام حقوقی  بین الملل، محورش در دوره های اخیر «حق توسعه» شده است یعنی جوامع جهانی حق دارند توسعه پیدا کنند البته با همان مفهومی که غرب از توسعه تعریف می کند. اگر کسی در این حقِ محوری با آنها مخالف بود و گفت اصلاً حق اساسی بشر این نیست، حق اساسی، باید به حق تقرب به خدای متعال و بندگی تبدیل شود، یعنی حق محوری ای که حول آن حقوق بشر را چیده اند حق اصلی نیست، حق و حقیقت اصلی خدا است و حق اصلی انسان ها حق موحد شدن است، آنها روی این حق خط کشیده اند و در منشور سازمان ملل چیزی به نام «توحید» نمی بینید. اگر هم گفته می شود آزادی عقیده و عقاید محترم است؛ اولاً این حق را در کنار بقیه حقوق قرار می دهند و در موازنه با سایر حقوق ملاحظه می کنند، ثانیاً مقصودشان این نیست که انسان حق دارد موحد باشد در حالی که از منظر ما، این حق انسان است و توحید در عالم، حقیقت است، مدار حق را به حضرت حق برنمی گردانند؛ بلکه می گویند انسان حق دارد هر طوری می خواهد بیندیشد و این مربوط به حوزه خصوصی خود اوست و حق خود اوست،  بنابراین عقیده به تبع انسان محترم می شود نه این که توحید ابتداء محترم باشد.

تفاوق همه مکاتب در جهاد و درگیری برای حق و اختلاف آن ها در چیستی این حق

پس، تحرک مثبت و جهاد و تلاش برای تحقق «حق» در جهان یک استراتژی است. یک تدبیر دائمی است و دائماً همه برنامه ریزی ها باید برای تحقق حق باشد و تلاش برای تحقق آن یک جهاد مقدس است. از آن طرف اگر در مقابل تحقق این حق در جهان مقاومت شد و نگذاشتند این حق بسط پیدا کند یا جلوی امنیت این حق را گرفتند، جهاد برای رفع این موانع، مقدس است و این همان مطلبی است که همین مدعیان حقوق بشر، همین کسانی که اسلام را متهم به خشونت می کنند، همه آن را قبول دارند و نزاع فقط در اینجا است که آن حقی که ما باید برای تحققش در جهان برنامه ریزی کنیم و باید برای تحقق آن درگیری و جنگ همه جانبه داشته باشیم و تا کشته شدن و کشتن پای این حق بایستیم چیست؟ آیا همین منشور حقوق است یا چیز دیگری است؟ اگر ما بخواهیم منشوری از حقوق بنویسیم بر چه محوری می خواهیم بنویسیم؟ آیا باید همه این حقوق مربوط به توسعه مادی باشد؟

حقوق اجتماعی غربی ختم به دنیاپرستی می شود

این حقوق اجتماعی که برای ملت ها و جامعه جهانی تعریف می کنند، خروجی و نهایتش کجاست؟! می خواهند این حقوق به کجا ختم شود؟ پایانش توسعه ای است که آنها تعریف می کنند؟ اگر کسی در این پایان با آنها مخالف بود و این را حق نمی دانست، چه باید کرد؟

هدفی را که آنها از این حقوق جهانی تعریف می کنند، هدف باطلی است که ختم به دنیا پرستی است.درگیری با این نظام حقوقی، مبارزه ی همه جانبه برای جلوگیری از تحقق این نظام در جهان، دفاع حقی است ولو به کشتن و کشته شدن ختم شود. این همانی است که امام خمینی(رحمه الله علیه) می گفتند که تا ظلم هست مبارزه هست و تا مبارزه هست اسلام هست و تا اسلام هست ما هستیم.

 



×

متن زیر سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین میرباقری در ششمین شب عزاداری دهه اول ماه محرم 1435 در هیأت ثارالله قم می باشد. ایشان با بیان این که جنگ و صلح، هیچ کدام مطلوبیت ذاتی ندارد گفتند جنگ اگر مقدمه ای برای صلح پایدار باشد و صلح نیز در صورتی که منجر به ظلم پذیری نشود می تواند مطلوب باشد. ایشان کمال بشر از نگاه غرب را توسعه مادی دانستند و تأکید کردند تمدن مادی بر اساس این نگاه، عدل، ظلم، صلاح و فساد را تعریف کرده، فلسفه تاریخ و فلسفه اجتماعی ایجاد نموده و مکتب دفاعی خویش را نیز بر این بنا استوار کرده است. ایشان تفاوت مکتب دفاعی اسلام و مادی را در همین تعریف از کمال و تفاوت در فلسفه های اجتماعی دانستند و محور  تکامل اجتماعی را در تمدن مادی، توسعه و در تمدن الهی، تکامل ولایت پذیری دانستند.

در جلسه گذشته بحثی را آغاز کردیم و آن بحث، مقدمه ای بر "مکتب دفاعی اسلام" است. این بحث، نیاز به کار و تحقیق فراوان دارد. ان شاء الله اساتید و بزرگواران حوزه در این میدان وارد می شوند و نتایج خوبی حاصل خواهد شد. تردیدی نیست که جنگ به خودی خود موضوعیت ندارد؛ یعنی یک مطلوبِ بالذات نیست. ما در پیِ رسیدن به یک صلح هستیم؛ یک صلح حقیقی و  پایدار، نه یک صلح شکننده. یعنی نباید توهم صلح باشد. در جامعه انسانی باید صلح حقیقی واقع شود؛ اگر جنگی یا جهادی وجود دارد، این حتماً مقدمه رسیدن به صلح است. جهادها برای رفع موانع صلح هستند. باید موانعی که بر سر یک صلح پایدار و استوار وجود دارد را از بین برد. برای از بین بردن موانع، نیازمند مجاهده همه جانبه و حتی درگیری های ظاهری و نظامی هستیم.

مقدس بودن جهاد برای دفاع از حق / عقلانی نبودنِ ظلم پذیری، به بهانه صلح

نکته دیگر این است که حداقل چیزی را که می توان امضاء کرد و در اسلام قطعاً وجود دارد، جنگ برای دفاع از حق است، این جنگ یک جنگ مقدس است. کسی به بهانه صلح نمی تواند بگوید جنگ دفاعی، غیر مقدس است، مسلما اگر کسی منافع شما را تهدید یا حقوق شما را ضایع کرد شما حق دفاع دارید.و نیز هیچ عقل سلیمی این را نمی پذیرد که ما به بهانه صلح که یک امر محترمی است تجاوز به حقیقت و حقوق را امضاء کنیم. البته گاهی اوقات در نزاع بین مؤمنین یک مطلب بالاتری وجود دارد. اگر در میان مؤمنینی که در حلقه ایمانی با هم هستند، شیطان نزاعی ایجاد کند، آنجا باید با فداکاری و گذشت حرکت کرد.

صلح مطلوب بالذات نیست

صلح مطلوب بالذات نیست؛ خاصیت صلحِ بر سر تجاوز به حق چیست؟ این که ما ظلم پذیر شویم تا صلح محقق شود چه ثمره ای دارد؟! برای چه تجاوز به حق و حقیقت را بپذیریم که صلح واقع شود؟! صلح چه به ما می دهد که این قدر به آن بها بدهیم؟! چه ثمره ای بر این صلح مترتب است که ما حق را فدای صلح کنیم؟

توسعه مادی، توجیه کننده جنگ افروزی های جهان در چارچوب دکترین دفاعی غرب

در دوره کنونی برای جنگ هایی که در جهان راه می اندازند، برنامه ریزی و تدبیر شده است. مکتب دفاعی دارند؛ یعنی به گونه ای همه اینها را دفاع از حقیقت و حقوق، تلقی و تفسیر می کنند. حتی برای جنگ عظیم نرم در جهان و نابود کردن سایر فرهنگ ها، دکترین دفاعی دارند. آنها معتقدند این فرهنگ باید حذف شود، چون دورانش به سر آمده است.چرا با فرهنگ حجاب و عفاف، با بنیان های فرهنگی جامعه اسلامی و بنیان خانواده و ... مبارزه می کنند؟ آن ها می دانند فرهنگی را که منتشر می کنند، این بنیان ها را از بین می برد. نکته این مبارزه در یک کلمه است، آنها دنبال توسعه بهره وری مادی هستند؛ تکنولوژی ابزار رسیدن به آن هدف است. لذا باید اخلاق، متناسب با تکنولوژی باشد. عاطفه متناسب با رشد تکنولوژی باید تعریف شود. عدالتی که از آن بحث می کنند، عدالت اخلاقی نیست، همان اعتدالی است که تناسبات توسعه است.

توجیه ناپذیری کشته شدن در مکتب دفاعی مادی

ما در مقابل تعرض به حقیقت مکلفیم دفاع و تدبیر کنیم؛ برنامه ریزی کنیم؛ حتی ممکن است در شرایطی لازم باشد تا برای دفاع از حقیقت جنگ نظامی راه بیفتد و خون ریخته شود. در مکتب الهی ریخته شدن خون معنی دارد. مکتب دفاعی اسلام یکی از عناصرش این است که اگر جنگی در راه حق و فی سبیل الله بود، این مقاتلین چه بکشند و چه کشته شوند سعادتمند هستند. «إنّ الجهاد باب من أبواب الجنّه فتحه الله لخاصه أولیائهِ» چه بکشند و چه کشته شوند و حتی فضیلت آنهایی که می کشند در این باب بیشتر است. فرمود اگر کسی منتظر باشد، ثواب مقاتلین در رکاب امام زمان را می برد؛ اگر ظهور را درک کند و به شهادت برسد، ثواب ده شهید را می برد و اگر بکشد ثواب بیست شهید را می برد. بنابراین در این مکتب اگر گفته می شود که بروید خون خودتان را بدهید، ریخته شدن خون مقدمه حیات ابدی است «وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»(آل عمران/169)

پرچم داران مادی که جنگ به راه می اندازند و نفوس را در دم تیغ قرار می دهند، دنبال چه چیزی هستند؟ در جنگ اول و دوم جهانی ده ها میلیون آدم، به صورت مستقیم و غیر مستقیم کشته شدند؛ در ایران به دلیل قحطی ناشی از این جنگ ها ساید هفت میلیون نفر کشته شده اند. می گویند ما دنبال حقیقتیم، حقیقت چیست؟ حقیقت از نظر آن ها این است که باید به توسعه رسید و لذت برد. در این نگاه اصلاً توجیه ندارد که کسی در میدان برود و کشته شود. من نابود شوم که دیگران لذت ببرند؟ در مکتب دفاعی مادی، دفاع از حق و حقیقت تا پای کشته شدن بی معنا است، چون کسانی که کشته می شوند هیچ بهره ای نمی برند. به طور مثال در مکتب مارکسیست ها به جامعه ای می رسید که دولت و دین نیست، مالکیت خصوصی هم نیست، همه به نحو مشاع زندگی می کنند؛ خانه، کار، مسکن و شغل دارند؛ امام رحمه الله  علیه می فرمود: «این را که گاوها هم دارند، این  مطلب که این قدر دویدن نمی خواهد!» با این وجود آنها برای خودشان مکتب دفاعی درست کرده اند، جنگ راه می اندازند و ده ها میلیون کشته می دهند و می کشند، از وقتی آمده اند در خاورمیانه چند میلیون نفر کشته شده اند؟ از زمانی که به عنوان برقراری صلح و توسعه دموکراسی در منطقه آمده اند، میلیون ها کشته داده ایم. توجیه شان چیست؟ می گویند اینها کشته های مسیر صلح و آزادی هستند. این دکترین و مکتب دفاعی شان است. یک مقایسه ساده نشان می دهد این دو مکتب قابل مقایسه نیست.

جنگ نرم برای فتح از درون

جنگ نرم هم، برای همین هدف توسعه مادی است. از نظر خودشان مانع را از سر راه برمی دارند، آدم هایی را که می خواهند مانع تکامل جامعه جهانی شوند با جنگ نرم از درون، تغییرشان می دهند. انگیزه هایشان را زیر و رو می کنند. نگرش شان را تغییر می دهند. نهایتاً یا همراه می شوند یا خنثی. معنی جنگ نرم همین است. در جنگ نرمی که دشمن به راه می اندازد می خواهد بدون این که هزینه یک جنگ فیزیکی را بدهد اردوگاه مقابل را از درون فتح کند،. یعنی می خواهد از طریق یک برنامه ریزی عظیم فرهنگی، انگیزش های آدم را عوض کند.

توسعه فرهنگی، آخرین مدلِ تسلط بر دنیای اسلام در اندیشه دفاعی غرب

دنیای اسلام در مقابل غرب مقاومت می کند. چگونه می شود فرهنگ دنیای اسلام را منحل در فرهنگ غرب کرد؟ اتفاقاً توسعه فرهنگی ای که مدعی اند آخرین مدل توسعه است یعنی اینکه توسعه فرهنگ، محور باشد و فرهنگ تجدد، غالب بر فرهنگ های دیگر شود. نظریه پردازی های دوره جدید، حتی نظریه پردازی های در حوزه معرفت دینی مثل نظریه «قبض و بسط»، به دنبال توسعه فرهنگی است. این نظریه مدعی است شما باید معرفت دینی را خنثی کرده و آن را به یک معرفتی که تابع رشد تکنولوژی و اخلاق مادی باشد تبدیل کنید. این جزئی از اندیشه های دفاعی غرب است.

جهانی شدن تکامل اجتماعی غربی، محور دکترین دفاعی غرب

غرب مدعی است محور انسجام و اتحاد در جامعه جهانی باید یک مکتب فکری باشد. این مکتب فکری باید بتواند جامعه جهانی را منسجم کرده و به وحدت برساند. بنابراین موانع حاکمیت این مکتب فکری را باید برطرف کرد و این موانع، موانع حقیقت، تکامل اجتماعی، حقوق بشر و آزادی و ... است. برای دست یابی به این هدف سلسله ارزش هایی را تعریف کرده اند و می گویند این ارزش ها، جهانی است و حق توسعه را نیز حق محوری این ارزش ها است.

بنابراین اگر اندیشه دفاعی غرب را بخواهیم تحلیل کنیم باید گفت غرب یک ایدئولوژی برای خودش ساخته  است و محور اصلی این ایده ها تکامل اجتماعی است. می گویند باید به تکامل اجتماعی برسید، تکامل اجتماعی یعنی هم افزایی جامعه در مسیر بهره وری بیشتر از ماده و التذاذ بیشتر از دنیا، ورای این نیز هدفی ندارند. همین که می خواهیم مفاهیم بالادستی و مفاهیم قدسی و آسمانی، خدا، آخرت و اینها را وارد صحنه کنیم، می گویند اینها مربوط به حوزه خصوصی است و ربطی به حیات بشر ندارد.

عشرت کده ی مدرن، غایت لیبرال دموکراسی

این مکتب مدعی است وقتی لیبرال دموکراسی در عالم محقق شد همه حول این مکتب با یکدیگر به صورت مسالمت آمیز زندگی می کنند. یک جنگل منظمی پیدا می شود و توحشی منظم حول دنیا پرستی شکل می گیرد. همه دنیاپرست می شوند وقتی همه مکتب ما را قبول کردند و خدا از جامعه و عرصه اجتماعی رخت بربست و انبیاء کنار رفتند، ما حول تکامل اجتماعی غرب که آخرین مدلش لیبرال دموکراسی است، دور هم جمع می شویم و یک عشرت کده منسجم جهانی یا به تعبیر دیگر یک جنگل مدرن، یک دام داری مدرن که مدیرانش هم مواظب علف و آب این جامعه هستند، درست می کنیم.

وقتی حاکم جامعه ای بین «نثیله و معتلفه» [مطبخ و مستراح] باشد، امت هم همین می شوند. شما در این تمدن هیچ چیزی جز حرکت بین «نثیله و معتلفه» نمی بینید. آنهایی که این را نمی فهمند همین دارایی و نداراییِ دنیا را مبنای کرامت قرار می  دهند. همان طور که الآن این گونه است. تمدن مادی، کشورها را به توسعه یافته و توسعه نیافته تقسیم می کند، توسعه نیافته ها را تحقیر می کند و کشور های توسعه یافته را به قبله کشورهای توسعه نیافته تبدیل می کند. مگر آن چه کشورهای توسعه یافته دارند غیر از این امکانات مادی است که اساسا از نظر قرآن مبنای کرامت نیست، «فَأَمَّا الإنسان إِذَا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ»(فجر/15)

در دکترین دفاعی غرب حق مستکبرین اصالت دارد

اگرخدا برداشته شد و انسان ها متصدی و محور حق شدند، طبیعی است که حق مستکبرین اصل می شود، و حق بقیه جامعه جهانی فرع می شود. همین چیزی که هم اکنون نیز در دنیا هست، حقوق بشر تبدیل به حقوق اقلیت حاکم می شود. اقلیتی که حق دارند همه شئون جامعه بشری از اخلاق  و عاطفه  و حتی خصوصیات جسمی بشر را تحت تصرف قرار بدهند.

توسعه مادی محور تعریف صلاح ، فساد و عدالت در تمدن مادی

صلاح و فساد را تعریف می کنند؛ از نظر آن ها آنچه که منتهی به توسعه می شود، «صلاح» است، عدل است، وقتی عدالت محقق می شود که تناسبات، تناسبات توسعه باشد، اخلاق و اقتصاد و تکنولوژی و ... همه تناسبات توسعه باشد، تناسبات توسعه عدالت است. از نظر آنها هر چه مقابل توسعه باشد خلاف عدل و اعتدال است. اعتدال یعنی تناسبات توسعه؛ اگر بحث از عقلانیت است، عقلانیت توسعه مد نظر است که همان عقلانیت سکولار است، عقلانیتی که روی مفاهیم بالاتر از عالم ماده با قاطعیت خط می کشد. بگذریم که بعضی از مدعیان فضل در جامعه ما این قسمت های تمدن مادی را نادیده می گیرند. غرب با قاطعیت روی هر مفهومی که برتر از دنیا است خط می کشد. تکامل را بر محور ماده و دنیا تعریف می کند. فساد و صلاح و مفسد و مصلح را تعریف می کند. بی تردید آنها حضرت امام رضوان الله تعالی علیه  را یکی از مفسدین بزرگ در عالم می دانند. چون بساط توسعه شان را بهم ریخته است. از نظر آنها ایران محور شرارت است. البته در این ادبیاتشان انفعالی برخورد کرده اند. چون این عبارت را در مقابل امام  که می گویند آمریکا شیطان بزرگ است گفته اند.

امام در تقابل با جبهه کفر، ادبیات مبارزه تولید کردند

حضرت امام آمریکا را شیطان بزرگ و تجسد یافته می دانند. شیطنت در عالم بر محور او می چرخد، آمریکا دست ابلیس در جهان است. آنها هم ما را محور شرارت می  دانند. درست هم می گویند واقعاً در تعریف آنها هر اقدامی که  بخواهد در جهان فرهنگ جدیدی بیاورد که فرهنگ آنها را حذف کند و فرهنگ معنویتی که انبیاء آورده اند را دوباره وسط میدان بیاورد، این محور شرارت است. از نگاه ما نیز آمریکا شیطان بزرگ می شود، این ادبیات مبارزه است که امام در مقابل ادبیات مارکسیستی حاکم در جهان ایجاد کردند.

تعریف تکامل، اولین نقطه اختلاف مکتب جهادی اسلام با مکتب دفاعی غرب

در مکتب دفاعی اسلام جنگ بر محور شیطنت و بر محور حضرت حق است. اگر یک قدم بخواهیم با ادبیات دنیای کفر همراهی کنیم ما در تعریف تکامل با آنها اختلاف داریم و این نقطه اولین جایی است که اختلاف ایجاد می شود. از نظر ما نیز مکتبی که نمی تواند تکامل را تعریف کند، نه حق مدیریت اجتماعی دارد، نه حق جنگ راه انداختن و دفاع کردن. کسی که نمی تواند تکامل اجتماعی را تعریف کند، برای چه  جنگ به راه می اندازد؟ برای چه می خواهد حکومت کند؟ اختلاف از همین جا یعنی تعریف تکامل اجتماعی، پیدا می شود.

«تکامل اجتماعی» با رشد ولایت پذیری محقق می شود، نه رشد دموکراسی خواهی

تکامل اجتماعی ای که اسلام تعریف می کند ربطی به دیدگاه دموکراسی غرب ندارد. گر چه برخی از آنهایی که مستغرق در فرهنگ غرب هستند وقتی عصر ظهور را تعریف می کنند اسم آن را عصر توسعه دموکراسی می گذارند و می گویند امام معصوم در آن دوره محور نیست! خود آدم ها آرام آرام رشد می کنند و فرهنگ دموکراسی محقق می شود. در جواب باید گفت که البته آدمها رشد می کنند ولی ولایت پذیر می شوند. امام است که از عالم غیب می آید و ظرفیت اجتماعی را بسط می دهد. این همان تکامل بر محور امام است.

ظهور، رشد ظرفیت است نه رشد دموکراسی خواهی، رشد طلب غیب، رشد طلب امام و رشد طلب کلمه عدل است، این دو مکتب با یکدیگر اختلاف زیادی دارند، یکی معتقد است آخور آدم ها باید آباد شود. وقتی می گوییم غیب، می گویند این مفاهیم را وارد نکنید. می گوییم آخرت، توحید؛ می گویند توحید را در مفاهیم بشر نیاورید، عقیده شخصی است؛  هر چه دلت می خواهد نماز شب بخوان، رابطه این مفاهیم ارزشمند را با تکامل اجتماعی قطع می کند. همه تمدن غرب از اول تا آخر ادامه امپراطوری معاویه است. اولین جایی مکتب دفاعی اسلام با مکتب دفاعی مادی اختلاف پیدا می کند، مسیری است که بشر باید در آن مسیر قرار گیرد، یعنی مسیر کمال. کمال چیست؟ تکامل اجتماعی چگونه واقع می شود؟ اسلام دینی نیست که مثل بعضی مکاتب عرفانی فقط راجع به کمالات معنوی فردی حرف زده باشد بلکه تکامل اجتماعی را تعریف کرده و معتقد است تکامل اجتماعی بر محور ولایت ولی امر در عصر ظهور واقع می شود. تکامل اجتماعی نتیجه سرپرستی انبیاء بر تاریخ است.

فلسفه تاریخ، حاکم بر فلسفه اجتماعی و دکترین های دفاعی

 فرا دست مفهوم تکامل اجتماعی، در فلسفه تاریخ تعریف می شود. مکتبی که فلسفه تاریخ روشنی ندارد و نمی تواند مبتنی بر فلسفه تاریخ اجتماعی خودش تکامل اجتماعی را تعریف کند، نمی تواند حکومت و نظریه دفاعی کاملی داشته باشد. تعریف تکامل نیز به مفاهیم بالا دستی برمی گردد؛ ما بر محور توحید، نبوت، ولایت و معاد تکامل اجتماعی را تعریف می کنیم؛ یعنی می گوییم کل این جهان گوشه ای از هستی است که الهی دارد، مقصدی و مبدئی دارد.

کل این عالم از اول تا آخرش راه است، عالم تماما ابتلا است. این موضوع در مکتب دفاعی اثر گذار است. تکامل اجتماعی ای که ما از آن تعریف می کنیم مبتنی بر یک مکتب دیگری است که تکامل تاریخ را تعریف می کند.

توحید، مبنای مکتب دفاعی اسلام

وصیت نامه سیدالشهداء علیه السلام با شهادت بر یگانگی خداوند شروع می  شود. همین شهادت بر توحید، محور جنگ است. اگر این نبود امام حسین برای چه بجنگند؟ چرا یزید فساد کرده است؟ اگر توحید حق نیست، چرا یزید فاسد است؟ اگر توحید حق نیست، چرا بگوییم امریکا فساد می کند و مفسد است؟ مکتب دفاعی اسلام از اینجا شروع می شود.

 



×

حجت الاسلام والمسلمین میرباقری در هفتمین شب از مراسم عزاداری اباعبدالله علیه السلام در هیأت ثارالله قم به بررسی ویژگی مکتب دفاعی غرب پرداختند و آن را این گونه توضیح دادند که مکتب دفاعی غرب با برپایی جنگ نرم و جنگ های نظامی در صدد به هم ریختن مرزهای جغرافیای دنیا است تا از این طریق تمدن مادی خود را جهانی کند. ایشان در ادامه افزودند با پیدایش جمهوری اسلامی مفهوم قدرت و شاخصه های آن تغییر کرد و غرب دریافت که با قدرت تمدن سازی مواجه است که می تواند بدون تکیه به سلاح های پیشرفته، ساختار های قدرت در جهان را به چالش بکشاند و از همین رو تئوری برخورد تمدن ها را مطرح نمود. ایشان در ادامه با بیان اینکه صلح میان مکتب دفاعی غرب و مکتب اسلام ممکن نیست و این درگیری تا غلبه کامل حق و ظهور حضرت بقیه الله ادامه خواهد داشت تئور یمکتب دفاعی اسلام را تئوری مبارزه تا نفی شرک و تئوری پیروزی خون برشمشیر دانستند.

طرح مسائلی که هر مکتب دفاعی ناگزیر از پاسخ دادن به آن است

در دنیای امروز درگیری هایی که در جهان بپا می  کنند، براساس مکتب دفاعی تفسیر و توجیه می کنند. جنگهای جهانی و دهها جنگ دیگر که در این دهه های اخیر بپا کرده اند، همه را با آن مکاتب دفاعی مادی توجیه می کنند. مبانی این مکتب های دفاعی چیست و چه تفاوتی با مبانی مکتب دفاعی اسلام دارد؟ آیا مکتب دفاعی اسلام، به ما اجازه دفاع و درگیری در مقیاس ایجاد درگیری های بزرگ جهانی را می دهد؟ آیا ممکن است بین مکتب های مختلف دفاعی که مبتنی بر ایدئولوژی های مختلف هستند. صلح ایجاد کنیم ؟ آیا اصولاً صلح یک مطلوب بالذات است وما به تعبیر دیگر صلح پرست هستیم، و یا جنگ مطلوب بالذات است و ما جنگ پرست هستیم؟ یا آنکه ما نه صلح پرست و نه جنگ پرستیم؛ ما خداپرست هستیم. هر کجا اقتضای بندگی خدای متعال جنگ باشد، باید بجنگیم. هر کجا اقتضای بندگی صلح باشد باید صلح کنیم.

آیا مکتب های مادی می توانند یک صلح پایدار در جهان بوجود بیاورند؟! یا مکتبی می تواند صلح پایدار ایجاد کند که بتواند همدلی بین جوامع بشری ایجاد کند. اینها سؤال های جدی ای است که هر مکتبی بخواهد دفاع را قاعده مند و مقنن کند باید به آنها پاسخ بدهد.

مکتب دفاعی غرب مبتنی بر بنیان های مادی و مصرّ بر حذف مفاهیم قدسی است

اصلی ترین مبنای مکتب دفاعی مادی غرب این است که در بنیان های ایدئولوژیک مکتب خودشان، مفاهیم قدسی را راه نمی دهند. یعنی به هیچ وجه بحث از خدا و قیامت و آخرت و انبیاء و ولایت حق  را مطرح نمی کنند. بنیان های این مکتب دفاعی  بر پیش فرض های این جهانی و حسی و مادی است. هیچ مکتبی بدون یک نظام ارزشی شکل نمی گیرد و بنابراین تمام ارزش هایی که در این مکتب، مبنای جنگ و دفاع و خونریزی در مقیاس جامعه جهانی هستند همه به ارزشهای مادی برمی گردد، لذا آنها ارزش هایی را که به قول خودشان در مسیر پیشرفت و توسعه و تکامل اجتماعی حاکم کرده اند همه ارزش های مادی است. آنها معتقد نیستند که باید در مسیر توسعه به سمتی حرکت کنیم که بندگی خدا افزایش پیدا کند؛ توجه به آخرت رشد کند و مکتب انبیاء عمل شود.

تمام کسانی که فلسفه های غرب را تدوین کرده اند منکر خدا نبوده اند بلکه بسیاری از آنها متأله بوده اند؛ ولی ایدئولوژی ای که مبنای تمدن غرب است، یک ایدئولوژی مادی است. هیچ گاه اندیشه های الهی فیلسوفان، مبنای این تمدن و مبنای هیچ یک از نظریه های حاکم بر این تمدن نبوده است. نه تنها مکتب و نظریه دفاعی آنها مبتنی بر آن مبانی نبوده است بلکه سعی می کرده اند آن مبانی را در حوزه  حیات اجتماعی وارد نکنند.

غرب با هر بهانه ای در صدد جهانی کردن مکتب دفاعی مادی خویش است

غرب یک مکتب ارزشی بنا کرده  است که از آن دفاع می کند و می خواهد آن را بر جهان حاکم نماید. برای جهانی کردن آن جنگ راه می اندازد و موانعش را با جنگ نرم و سرد و با سلاح های فوق استراتژیک و استراتژیک برطرف می کند.

سردمداران این مکتب از زبان مردم حرف می زنند ولی هیچ وقت از مردم رأی گیری نکرده اند که آنها چه ایدئولوژی را قبول دارند؛ خودشان یک ایدئولوژی ای را طراحی کرده اند و از زبان جامعه جهانی و به عنوان نمایندگی جامعه جهانی حرف می زنند. حقوق بشری را که آنها مدعی اند، عده ای دور هم نشسته اند و یک متن حقوقی، مبتنی بر همین مبانی و اهداف نوشته اند و الزام کرده اند که این حقوق باید در کل جامعه جهانی اجرا شود در حالی که حتی از نخبگان جامعه جهانی هم رأی گیری نکرده اند.

قرار گرفتن منابع جهانی در خدمت اقلیت صاحب سرمایه لازمه دکترین دفاعی غرب

وقتی یک مکتبی همه اصول و ارکانش را از این زندگی دنیایی می گیرد، همه مقاصدش در ارزش های این جهانی خلاصه می شود و تمام انگیزش هایی که ایجاد می کند انگیزش های این جهانی است. چنین مکتبی قدرت ایجاد فداکاری و از خودگذشتگی ندارد. به طور طبیعی، پشت سر این مکتب و ایدئولوژی که به حسب ظاهر از حقوق ملل، و حقوق مساوی بشر صحبت می کند و بحث از حقوق برابر جامعه جهانی می کند و همه مردم را شهروندان درجه یک این جامعه جهانی می داند، یک مکتب پنهان شکل می گیرد که در آن جا شهروند درجه یک و دو مطرح می شود.

در این مکتب شهروندانی شکل می گیرند که بقیه جامعه جهانی باید در خدمت آنها باشند و برای آنها کار و تلاش کنند هم چنان که در مکتب یهود با صراحت گفته می شود که ما انسان های برترتیم و تمام جامعه جهانی باید در خدمت ما و بردگان ما باشند. واقعیتی هم که در نظام سرمایه داری شکل گرفته این است که طبقه حاکم، طبقه صاحبان سرمایه هستند که منابع جهانی در خدمت آنها است.

در این بحران اقتصادی که در حال حاضر در جامعه جهانی به وجود آمده است، هیچ وقت بر علیه اقلیتی که صاحبان سرمایه و قدرت اقتصادی هستند اقدامی نمی شود. هر بحرانی پیش می آید منافع این اکثریت به نفع آن اقلیت مورد تهدید قرار می گیرد و این امری طبیعی است.

تئوری مکتب دفاعی مادی در هم ریختن مرزهای سیاسی فرهنگی و جغرافیایی جهان برای حاکمیت تمدن غرب است

این که غرب به تمام عرصه های جامعه جهانی چنگ اندازی می کند و این را دفاع از خودش می داند و یا آمریکا به عنوان دفاع از منافع ایدئولوژیک و ملی اش به تمام کشورهای دیگر تعرض می کند همگی ناشی از همین نگاه است؛ یک مکتب جهانی درست کرده اند و مدعی هستند این مکتب می تواند جهانی باشد بنابراین باید موانع جهانی شدن این مکتب را باید از بین برد.  جغرافیایی که برای مکتب خودشان در نظر می گیرند، همه جامعه جهانی است. نمی گویند هر کسی متعرض امنیت ملی ما شد و  به مرزهای جغرافیایی ما تعرض کرد ما با او حق مقابله داریم، بلکه حتی اگر شما بخواهید منابع اقتصادی خاورمیانه را تخصیص به خاورمیانه بدهید و بگویید جامعه جهانی حق تصرف در آن را ندارد تحمل نمی کنند؛ می گویند این منابع برای کل جامعه جهانی است و حتی آرام آرام می خواهند نحوه تخصیص این ها را در جامعه جهانی تغییر دهند یعنی مدعی اند دلیلی ندارد اگر منابع انرژی در خاورمیانه است، متعلق به ملت خاورمیانه باشد.

براساس این مکتب، سایر کشورها حتی نمی توانند یک جغرافیای بسته داشته باشند تا در این جغرافیا، مبتنی بر مکتب دلخواهشان عمل کنند. غرب برای ایدئولوژی خودش حق جهانی شدن، حق عبور از مرزها و شکستن مرزهای دیگر را قائل است. کسی حق ندارد به آنها بگوید به چه دلیل فرهنگ خودتان را از طریق رسانه های جدید در منطقه ما انتشار می دهید! می گویند این حق ماست. خودشان را عهده دار بسط دموکراسی می دانند بدون این که از خواست ملتها بپرسند. این ایدئولوژی سرانجام در شکل سیاسی اش به توسعه دموکراسی آمریکایی منتهی شده است.

سیاستمداران آنها طرح خاورمیانه بزرگ و جدید می دهند. برای آمریکای لاتین نیز طرح جدید می آورند آندر چارچوب آنها در چاچوب مکتب دفاعی  ای که دارند می خواهند مرزها را بهم بریزند و همه اینها به عنوان دفاع از حقوق و امنیت خودشان و دفاع از حقوق بشراست. اینکه می گویند ما حق داریم مرزهای جغرافیایی خاورمیانه را بهم بزنیم و سی و پنج کشور جدید در خاورمیانه ایجاد کنیم، مبتنی بر یک مکتب دفاعی است.

در این مدل نیروهای انسانی سایر کشور ها نشت می کنند و سر از اروپا و آمریکا در می آورند. می گویند نیروها و مغزهای متفکر همه کشور باید جمع شوند و در خدمت این مکتب قرار بگیرند. این کار را نیز مهندسی و برنامه ریزی جهانی کرده اند که طرحش در همه جا دیده می شود.

این مکتب دفاعی قانون وتو، برخورداری از سلاح های استراتژیک و فوق استراتژیک را حق خود می داند یا در قضیه کاپیتولاسیون، برای خود حق می دانند که از شهروندان مجرم خودشان در کشور ما دفاع کنند، ولی حتی اگر شهروندان آنها جرمی مرتکب شده باشند ما حق نداریم متعرض آنها شویم.

مقابله جدی با مکاتب تمدن ساز، یکی از اصول دفاعی غرب

 اگر مکتب دیگری شکل بگیرد که آن مکتب تمدن ساز باشد، یعنی بتواند ملت ها را سامان دهد و در مقابل ایدئولوژی مدرن، ایدئولوژی جدیدی ارائه دهد که ملت ها را به خودش جلب کند و برای این اتوبان یک طرفه، یک لاین دیگری درست کند. اگر در مقابل ایدئولوژی آنها که مدعی جامعه جهانی است یک ایدئولوژی دیگری پیدا شد که آن هم مدعی جامعه جهانی است، قدرت ساماندهی دارد و می تواند کانون قدرت جدید ایجاد کند که این قدرت جدید هم مبتنی بر منابع طبیعی یا سلاح های استراتژیک نیست، بلکه مبتنی بر یک ایدئولوژی است که می تواند ارواح، نیروها و اراده های انسانی که منبع اصلی قدرت هستند را جمع کند و سامان دهد و یک قدرت جهانی ایجاد کند، این ایدئولوژی بزرگترین منبع قدرتی است که آنها با شدت با آن مقابله می کنند.

آغاز بزرگترین جنگ نرم بر علیه غرب با پیدایش انقلاب اسلامی و تغییر مفهوم قدرت و مؤلفه های آن

غربی ها بعد از فروپاشی شوروی و شکست مکتب مارکسیسم، نظریه برخورد تمدن ها را آن هم بر محور برخورد تمدن اسلام و غرب، مطرح کرده اند یعنی احساس کردند یک قدرت نرم برای مقابله با مکتب مادی که در حال جهانی شدن است ایجاد شده که احتیاجی به سلاح استراتژیک و اتمی هم ندارد. اگر مفهوم قدرت عوض شد و یک جامعه جهانی به وجود آمد که آن امت جهانی در چارچوب این دنیایی فکر نمی کند، امتی که خوف و طمع هایشان غیر از خوف و طمع هایی است که تمدن مادی ایجاد می کند، در مواجهه با چنین جامعه ای، دیگر سردمداران این تمدن نمی توانند آن را با تهدید و تطمیع، مهار کنند. وقتی این قدرت جدید که یک قدرت نرم است شکل بگیرد، آرام آرام ممکن است در داخل جغرافیای آنها نفوذ کند و از درون، قدرت آنها را فروبپاشاند. این بزرگترین تهدید برای این جامعه است.

دنیای غرب می داند که دنیای اسلام از نظر برخورداری از سلاح های نظامی بسیار ضعیف تر از غرب است؛ ولی چرا تمدن اسلام را خطری برای خودش می داند؟! چون میدان درگیری را خیلی عمیق تر از میدان درگیری با سلاح های نظامی می داند. اینکه رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی فرموده اند، «ما نیاز به سلاح اتمی نداریم چون ما توانسته ایم مفهوم قدرت را در جهان تغییر بدهیم» به همین دلیل است که وقتی مفهوم قدرت و مؤلفه های آن در جهان تغییر کند؛ این قدرت برای پیشرفت خودش نیاز به آن سلاح ها ندارد.

اگر یک مکتب دفاعی جدیدی شکل گرفت که می تواند تمدن ساز باشد و ابزارهای تمدنی خودش را ایجاد کند، این بزرگترین قدرت نرمی است که برای مکتب مقابل ایجاد خطر می کند. لذا باید از این زاویه به اسلام و تمدن اسلامی نگاه کرد. به همین دلیل است که غرب با تمام توان به جنگ اسلام آمده است و همه ی توانایی خودش را در جهان برای نابود کردن اسلام خرج می کند.

اگر یک مکتب جدیدی که دارای یک نظریه برتر در حوزه تکامل اجتماعی است شکل گرفت و این مکتب توانست ابزارهای خودش را بسازد، بخصوص اگر این مکتب بتواند یک نظریه دفاعی را ایجاد کند که دفاع را به یک جنگ فداکارانه تبدیل نماید چنین مکتبی می تواند مبدأ تولید لایزال قدرت باشد مثل مکتب عاشورا؛ این بزرگ ترین خطری است که جبهه مقابل را تهدید می کند.

غرب این رقابت را در جامعه جهانی به خوبی لمس می کند. الآن غرب در حال برنامه ریزی است و این جنگ بیش از آن که جنگ سخت باشد، جنگ نرم است؛ جنگی که انگیزه های مقاومت را از درون، خنثی می کند. از درون، جبهه مقابل خودش را فتح می کند. ما هم الآن عمده جنگ مان با جامعه جهانی جنگ سرد است. یعنی انقلاب اسلامی به شیوه جنگ نرم و جنگی که در آن از لشکرکشی و اردو کشی نظامی استفاده نمی کند موازنه و نظم جامعه جهانی را تهدید می کند. جمهوری اسلامی اردوکشی نظامی به امریکا و اروپا نکرده  بلکه فرهنگ اسلام از مرزهای جغرافیایی عبور کرده است. این مهم ترین خطری است که غرب را تهدید می کند.

هرگز صلحی بین مکتب دفاعی اسلام و غرب ایجاد نخواهد شد

نکته دیگری که باید به آن پرداخت این است که آیا می توان بین این دو مکتب، صلح برقرار کرد؟ از نظر اسلام این صلح محقق شدنی نیست. صلح پایدار بعد از غلبه یک مکتب بر مکتب دیگر است. غربی ها بعد از عبور از مارکسیسم، نظریه پایان تاریخ را مطرح کردند ولی وقتی این رقیب ایدئولوژیک را در جهان در مقابل خودشان  دیدند می گفتند جنگ قطعی است و باید یک ایدئولوژی صد در صد غلبه کند و ایدئولوژی دیگر حذف شود تا جامعه جهانی به صلح ب رسد. توهم برشان داشته بود که شکست شوروی ناشی از غلبه لیبرال دمکراسی است و با همین محاسبه می گفتند پایان تاریخ؛ ولی وقتی متوجه شدند که یک ایدئولوژی رقیب تواناتری ظاهر شده است که اتفاقا همین رقیب توانا به حذف مارکسیسم منجر شده است دوباره مسأله جنگ جهانی را مطرح کردند.

این یک حقیقت است مادامی که این دو مکتب در مقابل یکدیگر هستند امکان صلح پایدار در جهان وجود ندارد. پایان تاریخی در کار نیست و اگر هم باشد پایان تاریخ غرب است نه جهان؛ هیچ گاه شما نمی توانید نبی اکرم و ابلیس را که اصل جنگ بین حق و باطل بین این دو تا است به آشتی برسانید.

در مکتب دفاعی اسلام تا شرک و بت پرستی هست، جنگ هست

استراتژی ما جنگ است هرچند تاکتیک ما ممکن است، مذاکره و نرمش قهرمانانه باشد؛ آن یک سخن دیگر است. ما نه صلح پرستیم و نه جنگ پرست؛ ما خدا را می پرستیم و وقتی توحید بر جهان حاکم شد، جنگ تمام می شود. تا زمانی که  توحید بر جهان حاکم نشده، تا شرک و بت پرستی هست، جنگ هست و تا جنگ هست اسلام است. از نظر مبانی اسلام جنگ در عصر ظهور به پایان می رسد، آن هم با غلبه مطلق امام زمان(عجل الله تعالی فرجه). غلبه حضرت با یک جنگ جهانی است و در ورای این جنگ، صلح است. این جنگ هم کاملاً دفاعی است، دفاع از توحید و حق.

در عاشورا، حضرت مکتب دفاعی غلبه مطلق حق را ارائه کردند که مکتب غلبه خون بر شمشیر است. این مکتب دفاعی بیش از آن که جنگ سخت باشد جنگ نرم است. سیدالشهداء  با مقاومت خودشان درون را فتح کردند.

 



×

حجت الاسلام و المسلمین میرباقری در نهمین شب عزاداری حضرت سیدالشهداء علیه السلام در هیأت ثار الله قم به تبیین محور صلاح و فساد در امت تاریخی رسول خدا و جوامع پرداختند و حقیقت صلاح را که هدف از جهاد اسلامی نیز همان می باشد تحقق توحید و امتداد آن از طریق نبوت نبی مکرم اسلام و خلافت اوصیای ایشان دانستند و تأکید کردند تغییر مدار جامعه از خلافت الهی معصوم، اصلی ترین فسادی است که مؤمنین برای اصلاح آن ناگزیر از درگیری با جبهه کفر می باشند. ایشان خلافت مطلق الهی را از شؤون معصومین برشمردند و افزودند سایر انسان ها و جوامع به میزان تبعیت از معصوم به مقام خلافت می رسند نه آنکه همه انسان ها ابتدائا در مقام خلافت الهی قرار داشته باشند.  حجت الاسلام والمسلمین میرباقری در ادامه، هدایت، اصلاح قلوب و بهشت را اثر جهاد الهی دانستند و جهاد و درگیری با جبهه باطل را تا زمان ظهور حضرت بقیه الله و غلبه کامل جبهه حق امری قطعی برشمردند.

وحی شدن کلمه روح به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که همه حقایق الهی در آن خلاصه می شود

«هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى و َدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ» نبی مکرم اسلام از طرف خدا با دین حق و هدایت الهی آمده است و بناست این هدایت و دین، بر تمام جهان سایه بگستراند. این پیامبر حامل وحی ای است که همه حقایق الهی در آن خلاصه می شود. «وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکیم» ، هیچ بشری این سهم و بهره را ندارد که خدای متعال با او تکلم کند مگر به یکی از این سه وجه که یا وحی است یا از وراء حجاب است و یا اینکه خدای متعال رسولی را می فرستد که به اذن الهی وحی را می آورد.

اما در قسم دیگری که نه رسولی در کار است و نه حجابی، خداوند متعال با نبی مکرم اسلام صحبت می کند. این صحبت از سنخ وحی است؛ یعنی حجاب و واسطه ای در کار نیست. «وَکَذَلِکَ أَوْحَینَا إِلَیکَ» خدای متعال با تو تکلم کرد و تکلم الهی از نوع ایحاء وحی بود. آن کلامی که خداوند به شما القا فرمود این است که «أَوْحَینَا إِلَیکَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا» این ایحاء یک نوع تکلم است که نه از ورای حجاب است و نه واسطه ای در کار است. «أَوْحَینَا إِلَیکَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلاَ الإیمَانُ» خطاب به نبی مکرم می فرماید اگر این کلمه الهی به شما القا نمی شد شما از وحی و درجات ایمان و حقایق آن برخوردار نبودید. وقتی به امام صادق علیه السلام عرض کردند علم شما از صحف الهی ای است که در نزد شما است یا سینه به سینه به شما منتقل شده است؟ فرمودند: «الامر اعظم من ذلک» خیلی از اینها مهم تر است، همان روحی که همه حقایق در آن است، بعد از نبی اکرم به ما القا شده است. این روح حامل همه نور و هدایتی که به بشر می رسد.

بنیان های درگیری با جبهه باطل از توحید و طریق تحقق آن در عالم، نشأت می گیرد

اگر نپذیریم که رسالت حضرت، گسترش توحید در جهان بوده و اگر نپذیریم این پیامبر حامل وحی ای است که همه حقایق الهی در آن خلاصه می شود؛ اگر نپذیریم که این پیغمبر مَثَل نور الهی است؛ اگر نپذیریم که قلب او مشکات (چراغ دان) الهی است و مصباحی(چراغی) که در این قلب روشن شده و نبوتی که خدای متعال به او عطا کرده عامل هدایت همه عالم است، و اگر نپذیریم که همه خانه های هدایت به خانه نبی اکرم ختم می شود، و اگر نپذیریم هدایت نبی اکرم در اوصیائش ادامه پیدا می کند و چنانکه قرآن می فرماید «إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» آن انذار عمومیِ به همه جهان، به وسیله نبی اکرم اتفاق افتاده است و هدایت نسل ها که همان هدایت نبی اکرم است، به وسیله ائمه به اقوام بعدی می رسد، اگر این ها را نپذیریم، بنیان های درگیری با جبهه باطل و جهاد و قتال روشن نمی شود.

بنابراین الوهیت حضرت حق باید در تمام زندگی و حیات اجتماعی بشر جاری شود و آن هم از طریق نبوت نبی اکرم و اوصیاء ایشان ممکن است. مقصد پرستش خدای متعال این نیست که دنیای بهتری داشته باشیم و دینداری مقدمه دنیاداری شود، بلکه پرستش خدای متعال آثار ابدی دارد «وَأنَّ الجَنَّهَ حَقُّ وَأنَّ النَّارَ حَقُّ وَأنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ لارَیْبَ فِیها وَأنَّ الله یَبْعَثُ مَنْ فِی القُبُورِ» اگر کسی این مبانی را قبول کرد در آن صورت ممکن است که براساس این مبانی صلاح و فساد تعریف شود.

دوام نبوت نبی اکرم با خلافت اوصیائش ، حقیقت صلاح است

صلاح وقتی اتفاق می افتد که این دین در جامعه جاری شود و این توحید و نبوت، همه عرصه های حیات بشر را بگیرد. اگر نبوت نبی اکرم با خلافت اوصیائش در جامعه دوام پیدا کند و خلافت اوصیا پذیرفته شود، آن گاه از طریق خلافت آنها، آن حقایق در جامعه محقق و جاری می شود.

جامعه ای که ولی حق در آن حکومت می کند رنگ خدا به خودش می گیرد. هر کجا ولایت حقه است صبغه الهی و توحید است. وقتی جامعه به سمت صلاح می رود که این رسولی که از طرف خداوند متعال آمده و می خواهد این توحید را محقق کند دستش باز باشد و امت، این رسول را بپذیرد و هدایتی را که آورده از طریق خلفایش جاری شود. اگر جامعه براساس خلیفه الله و محور خلافت الهی شکل گرفت همه زندگی بشر خلافت می شود.

امام محور خلافت الهی است و جامعه به میزان تبعیت از امام، صاحب مقام خلافت می شود

قرآن می فرماید «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَهً» بعضی  این خلافت را، خلافت عمومی گرفته اند و گفته اند همه انسان ها خلیفه الله هستند. این طور نیست، خلیفه الهی آن امام معصومی است که معصوم مطلق و خلیفه مطلق است. اگر خلافت او در جامعه جاری شد و مردم آن خلافت را پذیرفتند، حاصل آن پذیرش، این است که امت نیز به تبع امام خلافت جزئیه پیدا می کند. همان طور که اگر انسان شیطان را ولی خود قرار دهد چشم و گوش و زبانش شیطان می شود «فَباضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِاعْیُنِهِم» اگر انسان ها خلافت خلیفه الهی را در همه شئون حیاتشان پذیرفتند در نتیجه، آن امانت و ولایت الهی، به اندازه ظرفیتشان به آنها داده می شود و در ظرف خودشان صاحب امانت و خلیفه الله می شوند و خلافت جزئیه پیدا می کنند. خلافت برای امیرالمؤمنین است، کسی مثل سلمان به اندازه ای که قوایش مسخر حضرت است، انوار حضرت در وجودش جاری می شود. انسانی که خلافت ولی خدا را قبول نکرده خلیفه الله نیست.

جامعه بر مدار ولایت ولی خدا به حیات طیبه و صلاح می رسد

 اگر یک جامعه ای در تمام مناسباتش ولایت ولی خدا را قبول کند همه شؤون این جامعه، خلافت می شود و رنگ الهی پیدا می کند. تمدن ها اگر ولی شان ولی الهی باشد، این تمدن، همه جا صبغه الله دارد، اما اگر ولی شان ولی باطل باشد همه این تمدن، صبغه باطل پیدا می کند. اگر ولایتِ حق محور قرار گرفت و همه مناسبات ظاهری و باطنی جامعه، عیش و معیشت جامعه در بستر ولایت حقه بود، جامعه به حیات طیبه و به عیش می رسد «وَاجْعَلْنِی مِمَّنْ أَطَلْتَ عُمْرَهُ وَحَسَّنْتَ عَمَلَهُ وَأَتْمَمْتَ عَلَیْهِ نِعْمَتَکَ وَرَضِیتَ عَنْهُ وَأَحْیَیْتَهُ حَیاهً طَیِّبَهً» به حیاط طیبه و به مرحله ای می رسد که خدا از او راضی است. «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی  وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً» اگر جامعه ای به ولایت امام رسید، تمام ترین عیش ها و فراوان ترین کرامت ها از آن این جامعه است. اگر جامعه ای به حیات طیبه و ولایت امام نرسید عیش او، عیش پایدار نیست «و مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنکًا" ، معیتش او، معیشت سخت است.

بنابراین اگر دنیای انسان، بستر تجلی ولایت ولی خدا شد، همه شؤوناتش صالح می شود. اگر اراده ها از نفس پرستی و اولیاء طاغوت و شیطان پرستی، خودشان را رها کردند، «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ» و از ولایت نفس بیرون آمدند و جامعه بر مدار ولی خدا شکل گرفت، جامعه صالح می شود. در قرآن می فرماید «لاتفسدوا فی الارض بعد اصلاحها» می فرماید خدای متعال زمین را اصلاح کرده، بعد از اصلاح افسادش نکنید. اصلاح ارض این گونه است که نبی خدا بیاید و ولایت او در عالم ظاهر  شود تا با ظهور ولایت او، مدار اصلاح شود. افساد نیز به این معنا است که امت از این مدار خارج شود. اگر فسادی در این مقیاس شکل بگیرد، در مقیاس امت است و یک امت تاریخی فاسد می شوند.

جهاد اسلامی برای بازگشت جامعه به مدار ولایت حق است

جهاد اسلامی برای این است که جامعه به مدار ولایت حق برگردد و این جهاد، امر قهری است چون در عالم، ولایت حق و باطل به شکل تاریخی وجود دارد. از آن روزی که بشر رو زمین آمده دو نوع جامعه شکل گرفته است. تجمعی بر محور انبیاء برای اقامه توحید و تجمع دیگری بر محور شیاطین؛ از زمانی که انبیاء آمده اند این دو جریان شکل گرفته اند  و دائما درگیر هستند ،«کَانَ النَّاسُ أُمَّهً وَاحِدَهً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ» این درگیری، قطعی است و تا زمانی که جبهه حق، غلبه ی مطلق پیدا کند ادامه خوتهد داشت. بر این اساس می توان گفت جهاد و دفاع به خاطر این است که موانع توحید و موانع اقامه کلمه حق برداشته شود. اگر مدار جامعه از کلمه حق تغییر کند جامعه رو به فساد می رود.

ولات باطل، محور فساد امت تاریخی نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و همه جوامع است

کسانی که جامعه را به مدار فساد می برند ابتدائاً عموم جامعه نیستند، بلکه ولاتی هستند که مدار را تغییر می دهند و خودشان را به جای انبیاء و اولیاء مدار جامعه قرار می دهند و دیگران را هم به دنبال خودشان می کشانند و یک مدنیت باطل و فاسد شکل می دهند. محور این حرکت باطل ولات هستند و اصلی ترین مبارزه، مبارزه با آنهاست. بر این اساس برداشتن پرچم و سیطره و سلطه ی آنها از سر مؤمنین، یک مبارزه و مجاهده  ای است که عین صلاح است، پس جهاد برای اصلاح این امر مبنایی است. اگر آن مبانی را پذیرفتیم نوبت به این می رسد که «أَنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ  لِطَلَبِ  الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی ص أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَهِ جَدِّی وَ أَبِی»  یک فساد در امت تاریخی رسول الله رخنه کرده است که سید الشهداء می خواهند این را اصلاح کنند. با این مبانی، این بیان حضرت معنی دار می شود. اگر جامعه از مدار ولایت حق خارج شده و بر مدار منکر قرار گرفته و اگر اولیای باطل بر جامعه ای حاکم شده اند، در آن جامعه، معروف به منکر، و منکر به معروف تبدیل می شود؛ یعنی نه اینکه فقط اقدام بر منکرات اتفاق می افتد و منکر اشاعه می شود، بلکه منکر اقامه می شود. وقتی ارزش های اجتماعی تبدیل شد منکر اقامه می شود. به همین جهت وقتی حضرت، اقدام می کنند بنا دارند تا بر اساس آن مبانی، این فساد را از امت دور کنند و دوباره حق به مدار خودش برگردد «لاتفسدوا فی الارض بعد اصلاحها بمحمد و علی».

هدف در دفاع این است که اصلاح اتفاق بیفتد؛ یعنی جامعه بر مدار توحید و ولایت حقه قرار بگیرد و منکر رخت ببندد. منکر، ولایت باطل است و بقیه منکرات فرع بر او هستند. معروف نیز ولایت حقه است و بقیه معروف ها ذیل آن تعریف می شوند. این مبانی مکتب دفاعی ما است.

ولات جبهه حق و باطل و نه عموم مردم، مخاطبان اصلی بسیاری از آیات قرآن اند 

در دفاع چه اتفاقی می افتد؟ آیات اول سوره مبارکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم که خیلی فوق العاده است، یک آیه خطاب به مخالفان امیرالمؤمنین علیه السلام است و یک آیه خطاب به امیرالمؤمنین علیه السلام و «الَّذِینَ کَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ» آنها که کفر ورزیدید و راه خدا را بستند خداوند متعال همه اعمالشان را در عالم نابود می کند. یکی از کلیدهای فهم خطاب های قرآنی توجه به این نکته است که معمول این خطاب ها، ابتدائا خطاب به عموم نیستند، بلکه توجهِ خطاب به عموم مردم، از طریق ولات است. یعنی در موارد زیادی انسان ها از آن نظر که عضو جامعه حق یا عضو جامعه باطل هستند مخاطب آیات قرآنی قرار می گیرند. این مطلی کلید فهم خیلی از خطاب های قرآنی است. بر این اساس در روایت آمده است هیچ آیه ای در قرآن نیست که صدر آن «یا ایها الذین آمنوا» باشد مگر این که امیرالمؤمنین علیه السلام مخاطب اصلی آن است. طرف مقابل این خطاب هم، شامل ولات جور می شود. به طور مثال در مسأله غدیر وقتی قرآن می فرماید «الیوم یئس الذین کفروا» کفار مخصوصی مخاطب اصلی آیه هستند که وقتی دست حضرت امیر بالا می رود همه شان مأیوس می شوند. عموم کفار که به این سادگی متوجه این نکات نمی شوند، نه آن امیدهای تاریخی را دارند و نه این یأس ها برای آنها حاصل می شود.

ولات جبهه حق و باطل محور اصلاح و ضلالت

وقتی خداوند متعال می فرماید «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ» گناه این پیغمبر نیست، منظور سیئات امت پیامبر است؛ چون پیغمبر معصوم است، فرمود «حمل ذنوب شیعه علیٍ» این بار را رسول خدا برداشته و قبول کرده است که اینها را پاک تحویل دهد. وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام ایمان می آورد، این ایمان، کار امت را درست می کند «وَأَصْلَحَ بَالَهُمْ». «بال» در واقع آن تقلبات قلوب و حالات قلبی است؛ خدای متعال قلب آن جامعه ای را که ایمان می آورد اصلاح می کند.

چرا خداوند عمل و خوبی های کفار را گم می کند، «اضل اعمالهم» ولی مشکلات  و بدی های مؤمنین را اصلاح می کند؟ چون کفار تابع باطل هستند، ولی مؤمنین تابع حقی هستند که از طرف پروردگار آمده است. «ذَلِکَ بِأَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا اتَّبَعُوا الْبَاطِلَ وَ أَنَّ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِن رَّبِّهِم» این دو جریان یکی دنبال باطل و دیگری دنبال حق است و اصل آن حق و باطل نیز ولات حق و ولات باطلند. «علِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ حَیْثُمَا دَارَ» و «عَدُوُّنَا أَصْلُ کُلِّ شَرٍّ وَ مِنْ فُرُوعِهِمْ کُلُّ قَبِیحٍ»، این دو جریان را قرآن توضیح می دهد.

براساس مکتب اسلام درگیری مؤمنین با دستگاه باطل ضروری است

خداوند در ادامه سوره محمد مثل های مردم را این طور بیان می کند «کَذَلِکَ یضْرِبُ اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثَالَهُمْ» البته پشت این مثال ها حقیقت هایی هست که اگر کسی از این مثلها به آن حقایق دست یابد این آیات روشن می شود. در ادامه می فرماید «فَإِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا». وقتی با کفار مواجه شدید «فَضَرْبَ الرِّقَابِ» گردن ها را بزنید و درنگ نکنید «حَتَّى إِذَا أَثْخَنتُمُوهُمْ» وقتی خون فراوان از آنها ریختید «فَشُدُّوا الْوَثَاقَ» تازه آنها را محکم ببینید و بازشان نگذارید. «فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاء» بعد از آن یا منت می گذارید و رهایشان می کنید و یا فدیه می گیرید. بنابراین باید با دستگاه باطل درگیر شد. این مبنای جهاد اسلامی است.

اصلاح قلوب، هدایت و جنت، آثار درگیری با جبهه باطل است

قرآن در ادامه می فرماید اگر خداوند متعال می خواست خودش غلبه پیدا می کرد و از کفار انتقام می گرفت؛ ولی این جهاد و قتال بحث ابتلای بعض به بعض است و خداوند متعال این طوری شما را رشد می دهد و متحول و مبتلایتان می کند. «وَلَوْ یشَاء اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَکِن لِّیبْلُوَ بَعْضَکُم بِبَعْضٍ» بعد می فرماید «وَالَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ» کسانی که وارد این میدان درگیری شدند «فَلَن یضِلَّ أَعْمَالَهُمْ» اعمال آنها گم نمی شود. کسی که وارد این درگیری می شود کشته هم شود همه اعمالش محفوظ می ماند «سَیهْدِیهِم» و خدای متعال به سرعت اینها را هدایت و «وَیصْلِحُ بَالَهُمْ» امر و قلبشان را اصلاح می کند.

 قرآن درباره جنگ احد می فرماید این جنگ برای این بود که آنچه در قلب شماست با این امتحان زیر و رو و خالص شود. «وَلِیبْتَلِی اللّهُ مَا فِی صُدُورِکُمْ وَلِیمَحَّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمْ» در سوره محمد نیز می فرماید «سَیهْدِیهِمْ وَیصْلِحُ بَالَهُمْ» پایان این جنگ، هم هدایت است و هم اصلاح امور قلب انسان است و هم آنها را وارد بهشتی می کند که شناخت شده آنهاست. «و یدخلهم الجنه عرفها لهم»

سیدالشهدا محور نفوس مطمئنه عالم

درگیری این دو جریان ادامه پیدا می کند تا آنکه نصرت الهی بیاید. این نصرت براساس سوره فجر، در یک طرف آن فجر الهی است که با قیام بقیه الله طالع می شود؛ ودر طرف دیگرش نفوس مطمئنه ای هستند که در این عالمِ ابتلا، حول سیدالشهداء جمع می شوند؛ یعنی در امتحان و ابتلای سیدالشهداء نه فقط ایشان، نفس مطمئنه اند بلکه اباعبدالله در این دنیا محور نفوس مطمئنه قرار گرفته اند. لذا فرمود این آیه خطاب به سیدالشهدا و دوستانشان است. در وسط این سوره هم قصه تمدن هایی است که آمده اند و نابود شده اند؛ سخن از فراعنه تاریخ است که قصه فرعون این امت نیز همان قصه است. بنابر این صدر و ذیل این سوره در کنار این بخش میانی، مجموعاً جریان پیروزی سیدالشهداء و غلبه مطلق حضرت را توضیح می دهد.

 



×

حجت الاسلام و المسلمین میرباقری در دهمین شب عزاداری حسینی در دهه اول محرم الحرام 1392در هیأت ثار الله قم با اشاره به آیه دوم و سوم سوره طلاق، بن بست ها و مشکلات را امتحاناتی دانستند که اگر کسی در وادی این دشواری ها از مسیر تقوای الهی خارج نشود، خدای متعال راه های بسته را برای او می گشاید. تقوا و توکل اولیاء و سرپرستان اجتماعی و تاریخی، موجب نجات یک امت و تاریخ می شود، مانند استقامت حضرت امام خمینی(ره) که آتش تمدن مادی در عصر جدید را سرد کرد. و در انتها اشاره می کنند که توکل و تقوای امام حسین در گودی قتلگاه را موجب خاموش شدن بزرگ ترین فتنه عالم که در سقیفه رخ داد دانستند.

تجلی نورانیت قرآن در قلب انسان، عامل عبور از موانع

قرآن سراسر نور و هدایت است «الَر کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ»(ابراهیم/1) کتابی است که خدای متعال برقلب وجود مقدس نبی اکرم نازل کرده است که به وسیله این کتاب مردم را از ظلمات به سوی سمت نور و صراط الهی هدایت کند. لذا اگر کسی اهل تمسک و توسل به آیات قرآن باشد، گاهی یک آیه قرآن برای هدایت و راه‌یابی انسان حقیقتاً کفایت می‌کند. اگر حقیقتی از منزلت و نورانیت قرآن بر قلب انسان نازل شود، حقیقتاً موانع انسان برداشته می‌شود و به مقام خشوع در مقابل خدای متعال می‌رسد، «لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَیتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْیهِ اللَّهِ»(حشر/21) تمام قرآن این‌طوری است.

تقوای الهی سبب خروج از مشکلات

اما بعضی از آیات فوق‌العاده اند و بالذات گاهی آثار فوق‌العاده ای هم دارند، این روایت نورانی در تفسیر صافی نقل شده است که وجود مقدس رسول الله صلوات الله علیه و آله  فرمودند: آیه‌ای در قرآن است که اگر همه مردم به این یک آیه قرآن متوسل شوند برای آنها کفایت می­کند. وقتی از حضرت درباره این آیه سؤال شد؛ ایشان آیه معروفی از سوره مبارکه طلاق را تلاوت فرمودند: «وَیرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لاَ یحْتَسِبُ وَمَن یتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدْرًا»(طلاق/3) برای تلاوت و مداومت بر این آیه، بخصوص بعد از نمازهای واجب آثار خوبی نقل شده است. این آیه شریفه، ظاهر و باطنی دارد؛ ظاهرش سه مرحله است و به عبارتی سه نکته در آن بیان شده است. نکته اول این که «وَمَن یتَّقِ اللَّهَ یجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَیرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لاَ یحْتَسِبُ»(طلاق/2و3) اگر کسی تقوای الهی پیشه کند خدای متعال او را از بن‌بست‌ها خارج می کند و موانع راه او را برمی‌دارد و از زمینه و بستری، روزی او را می‌رساند که حساب نمی‌کرد.

بن بست­ها، امتحانات الهیِ زندگی

خدای متعال در مسیر امتحان­ ما، بن‌بست‌هایی بین ما و خواسته‌هایمان قرار می‌دهد و حائلی بین خواسته‌هایمان پیدا می‌شود.  خدای متعال، راه حلال رسیدن به خواسته هایمان را می‌بندد و راه حرام و شبهه‌ناک را به روی انسان باز می‌کند. در این فضایی که راه حلال بسته و راه شبهه‌ناک باز شده، خداوند متعال از انسان تکلیفی می‌خواهد که انسان به هیچ وجه نباید از آن تخلف کند. در این فرصت­هایی که همه اسباب و عوامل به حسب ظاهر برخلاف مسیر تقوای الهی حکم می‌کنند، اگر کسی جانب خدای متعال را گرفت و تقوای الهی پیشه کرد و پروای الهی در وجودش بود؛ خداوند متعال موانع بین او و مقصدش را برمی‌دارد، بن‌بست‌هایی را که به حسب ظاهر در مسیر او بوده است باز می‌کند. می‌بیند بن‌بستی نبوده، راه باز است و آن نیازی را که می‌خواست به خاطر آن، از مسیر خدا و بندگی او فاصله بگیرد، خدای متعال آن را تأمین کرده است.

انسان یا جامعه‌ای که در مسیر ادای تکلیف به بن‌بست‌های ظاهری می‌رسند، اگر این بن‌بست‌ها موجب نشود که از مسیر خدا فاصله بگیرند و دست از تقوا بردارند، خدای متعال این بن‌بست‌ها را از سر راه آنها برمی­دارد، چه فرد باشد چه جامعه باشد؛ «من یتقی الله یجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا و یرزقه مِن حَیثُ لاَ یحْتَسِب» ، خدای متعال انسان را در معرض امتحان قرار می‌دهد امتحان، کار خدای متعال است، نه این که تصادفاً این اتفاق می‌افتد. تدبیر حضرت حق است. راه‌های حلال بسته می‌شود و راه شبهه‌ناک و حرام به روی انسان باز می‌شود و در زمینه‌های مختلف شرایط امتحان فراهم می شود از امتحان بر غریزه و مال و ...؛ مکرر قرآن این مطالب را بیان می‌کند. در قصه جناب یوسف، خدای متعال او را در شرایط امتحان قرار می دهد و از یوسف تقوا می‌خواهد «وَ غَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَیتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَای»(یوسف/23) خدای متعال در شرایطی از یوسف تقوا می‌خواهد که همه چیز حکم می‌کند او باید راه تقوا را رها کند. به حسب ظاهر برده این خانه است ، همه زمامش در دست زلیخا است. او را تهدید به اتهام، بدنامی و مجازات سنگین کرده‌اند «وَ غَلَّقَتِ الأَبْوَابَ» و جناب یوسف را در شرایطی قرار داده است که همه چیز بر علیه او است.

ایستادگی بر تکلیف سبب حل مشکلات و خروج از بن بست ها

اگر جامعه‌ای آنجا که تکلیف به او رو می‌آورد پای تکلیف ایستاد، خدای متعال بن‌بست‌ها را می‌شکند؛ اگر ترسید دائم باید مشرک باشد و با بت‌ها زندگی کند، الی الابد در این وحشت می‌ماند و همیشه باید اسیر دشمن باشد، همیشه باید بترسد، دیگر رهایی ممکن نیست، در وادی شرک می ماند، از تهدیدها می‌ترسد و با تطمیع‌ها ترغیب می‌شود. کاسبی که برای رزقش دروغ می‌گوید تا آخر باید دروغ بگوید. چون رزقش را در دست دیگران می‌بیند و خیال می‌کند که با دروغ اداره می‌شود.

اگر ملتی نترسید «یجعل له مخرجا»، خداوند متعال این بن‌بست را می‌شکند. خدای متعال در جنگ بدر می‌فرماید ما ملائکه را فرستادیم اما ملائکه کاری نکردند، ما یاریتان می‌کردیم و «وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ» (انفال/10) «وَمَن یتَوَکلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» قدرت می‌خواهید؟ هر چه بخواهید خداوند متعال کافی است او چه چیزی ندارد که بقیه دارند؟! تنها راه نترسیدن در بن‌بست‌ها توکل به خداست.

توکل به خدا، راه خروج از شرک اجتماعی و تقوای الهی

جامعه‌ای که اهل توکل نیست، حتما در بن‌بست‌ها وا می‌دهد و در سختی‌ها کوتاه می‌آید، چون تکیه‌گاه ندارد. آدمی که تکیه‌گاه ندارد می‌ترسد و مستحق هم هست که بترسد، چرا نترسد؛ آدمی که قدرت خدای متعال را نمی‌بیند و به او اعتماد نمی‌کند، به زور ظاهری خودش اعتماد می‌کند، چنین کسی مستحق است که از زوردارتر بترسد؛ کشوری که به ذرات خانه‌اش اعتماد می‌کند، به پیاده نظام و سواره نظامش تکیه می کند، حتماً باید از کشوری که ذرات خانه‌اش قوی‌تر است، بترسد، چرا نترسد؟! این ترس بر اساس محاسبات عقلایی عالم است.

کسی که به منابع زیرزمینی، ثروت‌و دارایی‌اش نگاه می‌کند وقتی می‌بیند مجموعه درآمد کشوری زیر یک صدم ثروت جهانی است و فلان کشور بیست درصد ثروت جهانی را در اختیار دارد، چرا نترسد؟! وقتی می‌بیند دلارهای آمریکا در جهان می‌چرخد و با چرخشش همه کشورها را غنی و فقیر می‌کند، چرا نترسد؟!  البته اگر ترسید تا آخر باید بترسد.  این ترس وقتی برداشته می‌شود که یک تکیه‌گاه باشد و و این تکیه گاه تقوای الهی است؛ با تقوا، خدا بن‌بست ها را می‌شکند و شرک اجتماعی‌ را برمی‌دارد و آن ملت دیگر نمی‌ترسد.

یکی از چیزهایی که خدا به ملت ما عطا کرده این است که اگر آمریکا تهدید کند همه می‌ترسند؛ اما مؤمنین جامعه ما نمی‌ترسند.  از ماهواره بین‌ها که برخی از آن ها، صبح ها که به خیابان می‌آیند بررسی می‌کنند که کودتا نشده باشد و واقعاً می‌ترسند بگذریم، برای مؤمنین همه چیز عادی است، نمی‌ترسند. آمریکا که تهدید می کند مؤمنین آرام آرام هستند، این بی‌نهایت عجیب است؛ «و من یتق الله یجعل له مخرجا».

فهم از قدرت واقعی عالم زمینه ساز توکل

توکل چطوری واقع می‌شود؟ این مطلب را هم خدای متعال توضیح می‌دهد «إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ» انسان ها گرفتار اسبابند اما خدای متعال که دربند اسباب نیست. «قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکلِّ شَیءٍ قَدْرًا» قدر‍‍ِ عالم به دست او و مجعول او است، او که در اختیار قدر نیست. اگر کسی این یک کلمه را فهمید می‌تواند راحت توکل کند و الا توکل دشوار است، خداوند متعال داستان جناب یوسف را در قرآن ذکر می‌کند. برخی گمان می کنند همه این اتفاقات تصادف است. اگر یکی از برادران گفت به جای کشتن یوسف او را در چاه بیندازید و یا اگر در این پناهِ چاه، جا پیدا کرد و یا اگر یک کاروان تشنه‌ای راهش را گم کرد و آمد تا از این چاه تلخ آب بردارد و یا اگر تصمیم به فروش او گرفتند و یا اگر در مصر فروخته شد و عزیز مصر (که فرزندی هم نداشت) از جناب یوسف خوشش آمد و یوسف فرزند خوانده شد، آیا همه اتفاقات تصادف است؟ خدای متعال فرمود  اینطوری حرف نزنید «وَکذَلِک مَکنِّا لِیوسُفَ فِی الأَرْضِ» (یوسف/21) تصادف چه معنایی دارد؟ ما تمکین کردیم، در ادامه هم گله می‌کند و می فرماید «ولکن اکثر الناس لا یعلمون» (یوسف/21) اکثر مردم همین مطلب واضح را نمی‌فهمند.

ملتی که نفهمد که خدای متعال بود که او را از سلطه 2500 ساله نجات داد، از دشمن می ترسد. خدای متعال بود که در این 30 سالی که دشمن دائم می‌گوید با زراد خانه هایمان، خاک شما را می زنیم از ملت ما محافظت کرد. در حال که محاسبات عادی می‌گوید می‌توانستند ولی «إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکلِّ شَیءٍ قَدْرًا»

توکل و تقوای ولات تاریخی و اجتماعی، مایه نجات تاریخ و سرچشمه تقوای جامعه

همه اینها که عرض کردم مقدمه بحث بود. خیلی وقت ها در مقام بلا، یک ولی خدا بلا می‌کشد و یک جامعه‌ای نجات پیدا می‌کند، مثل یوسف صدیق سلام‌الله‌علیه، که صبر کرد و و با صبر او مردم مصر نجات پیدا کردند و موحد شدند.

در مقام توکل هم همین‌طور است؛ خیلی جاها یک یکی از اولیای خدا توکل می‌کند و خدای متعال با توکل او یک تاریخ، یک جامعه و امت را از بن‌بست نجات می‌دهد. به تعبیر دیگر تقوای او سرچشمه تقوای جامعه است. جامعه به تبع او متقی می‌شوند. اگر او بترسد، می‌ترسند. اگر او بایستد می‌ایستند، مثل ابراهیم خلیل‌ علیه‌السلام. در امت ابراهیم، جمعیتی بت می‌پرستیدند. (بت، فقط چوب و سنگ نیست. برای آن هزار فلسفه دارند، این گونه نبود که همین طوری در مقابل هر سنگی سجده کنند، یا در مقابل کوه‌ها سجده کنند. پشت سر سجده بر این بت ها، هزار فلسفه و فلسفه اجتماعی وجود داشت. مثل تکنولوژی، که جهان امروز آن را می‌پرستد. نگویید نمی‌پرستد. اتفاقا خوب هم در مقابلش سجده می‌کند. همه مناسبات تابع تکنولوژی است، این تکنولوژی پرست‌ها تصور می‌کنند، خیلی بهتر از بت پرست‌های زمان حضرت ابراهیم هستند؟) حضرت ابراهیم مأمور می‌شود برود تمام مقدساتشان را ویران کند. می‌رود و نمی‌ترسد، این است که قرآن می فرماید «إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کانَ أُمَّهً »(نحل/120) به تنهایی یک امت است.

آدمی که از دست دیگران می‌گیرد، محبت دیگران در دلش قرار می‌گیرد. اما کسی که فقط از دست خدا می‌گیرد، فقط خلیل خدا می‌شود؛ ابراهیم خلیل، هیچ‌کس را رد نکرد، یعنی واسطه رحمت خدا بود، ولی از غیر خدا نگرفت. کسی که رحمت خدا را به دیگران می‌رساند و فقط هم از خود خدا می‌گیرد خلیل او می‌شود؛ در حالیکه ابراهیم را با منجنیق به سوی آتش پرتاب کردند و نزدیک بود تا در آتش نمرود جای بگیرد جبرئیل برای کمک آمد. اما ابراهیم فقط از خدای متعال کمک خواست وخدای متعال دعای او را اجابت کرد و فرمود: «یا نَارُ کونِی بَرْدًا وَسَلاَمًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ» با این اتفاق، دیگر جریان نمرود تمام شد. رعب مردم شکسته شد و متدین شدند.

کار حضرت امام نیز همین طوری بود. ایشان در وسط آتش ایستادند تا آتش خاموش شد و آن‌وقت مردم فوج فوج آمدند، «یدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا»(نصر/2)ما فکر می‌کنیم راحت بوده در حالیکه کسی میان این آتش سنگین رفته و آن را خاموش کرده است. الآن هم همین‌طور است. یک ملتی باید بایستد و این بت‌کده را ویران کند. خداوند متعال هم آتش را برای آن ها سرد می‌کند. وقتی آتش سرد شد همه ملت‌ها می‌آیند، «یدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا». این همان گردنه‌ای است که جامعه مؤمنین باید از آن عبور کنند تا انشاء الله ظهور حضرت فراهم شود.

خاموش شدن ظلمات تاریخ با عاشورا

همه این مطالب مقدمه یک نکته است. بعد از نبی اکرم آتشی به پا شده که تمام کائنات را می‌سوزاند، ظلمتی ایجاد شده که همه عالم را در حیرت می‌برد «او کظلمات فی بحرٍ لجی» (نور/40) بت‌پرستی ای راه افتاده که قابل مقایسه با بت‌پرستی نمرود نیست. این فتنه، شیطنتی حساب شده و پیچیده است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در خواب دیدند بنی‌تمیم و بنی‌عدی از منبر ایشان بالا رفته‌اند و مردم را از منبر حضرت به قهقرا برمی‌گردانند، واقعاً از مصدر خلافت بنی امیه، امپراطوری به پا کرده بودند. خلافت تبدیل شد به امپراطوری و آنچه در این امپراطوری نبود، خدا بود.

فتنه سقیفه، بزرگترین شیطنت و  بت‌پرستی تاریخ است. آن کسی که باید مقابل این بت بایستد، وسط این شعله برود و شعله را خاموش کند، سیدالشهدا علیه‌السلام است، آن کسی که این ظلمات را از تاریخ محو می کند و امواج فتنه را می‌شکند سید الشهداء علیه السلام است. فتنه‌ای که همه تاریخ را دربرمی‌گیرد و از سر همه می‌گذرد، فیلسوف، عارف و موحد، همه را غرق می‌کند «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً إِمَاماً مِنْ وُلْدِ فَاطِمَهَ فَما لَهُ مِنْ نُورٍ إِمَامٍ یَوْمَ الْقِیَامَهِ» کسی که دستش در دست امام نباشد، غرق می شود. این فتنه خیلی بزرگتر از این است که فلاسفه، عرفا، متکلمین و سیاستمداران از عهده آن برآیند؛ کسی که می‌تواند این کار را به انجام برساند، سیدالشهدا علیه‌السلام است. ایشان در این میدان وارد شدند و به خدا توکل کردند ولی چه توکل عجیب و فوق العاده ای! اگر ابراهیم خلیل، اسماعیل و هاجر را کنار کعبه آورد؛ سیدالشهدا هم اهل‌بیتش را به کعبه آورد، خیلی ها می‌گفتند آنها را با خود به این میدان نبر. فرمود «ان الله شاء ان یراهن سبایا» کدام توکل بالاتر است؟ قربانی کردن اسماعیل یا قربانی کردن شبیه ترین مردم به رسول خدا؟ قربانی کردن اسماعیل سخت تر است یا علی اکبر را به تیغ این درنده‌ها سپردن؟ خدا حامی این خون است و کار امام حسین علیه‌السلام قطعاً به نتیجه می‌رسد. مزد این خون، ظهور است. با ظهور حضرت بقیه الله، همه بساط باطل جمع می‌شود و این، نتیجه آن توکل­هاست، اگر این فتنه عظیم از جامعه مؤمنین برداشته شده است، فقط به برکت توکل سیدالشهدا علیه‌السلام است و اگر بن‌بست بت‌پرستی از دنیای اسلام رخت بر بسته، فقط با این توکل و تقوا است.

 



×

حجت الاسلام و المسلمین میرباقری در شب یازدهم محرم الحرام 1392در مراسم هیأت ثار الله قم، امام را اعظم آیات الهی و جامع همه آیات دانستند و افزودند برای دست یابی به توحید، معرفت و محبت، باید به نور امام رسید. ایشان امام را سرچشمه همه رحمت ها دانستند و گفتند کسی که به امام می رسد و با امام سیر می کند، در همه اسباب و وسائط دست قدرت امام را می بیند، چرا که نور توحید از طریق امام بر ما تجلی می کند. ایشان خضوع تام در مقابل امام را شرط معرفت دانستند و گفتند آنچه بیرون از محیط ولایت امام است، وادی تیه و سرگردانی است که نمونه امروزی آن، تمدن مادی و مظاهر این تمدن است.

امام، جامع همه آیات

امام آیه است. اگر کسی به امام راه پیدا کرد، همه وجودش هادی الی الله است. همانطور که قرآن، آیات بیّنات الهی است و اگر کسی راهش به یک آیه قرآن باز شود، به توحید می رسد؛ امام نیز جامع همه آیات است. «بَلْ هُوَ آیاتٌ بَینَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ»(عنکبوت/آیه49) قرآن همه اش آیات بینات است؛ ولی مصحفی که قرآن و آیات آن، در او است، صفحه قلب امام است. «بَلْ هُوَ آیاتٌ بَینَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ». سینه آنهایی که علم الهی به ایشان داده شده، جای قرآن است. قرآن با تمام تجلیاتش آنجاست.

رسیدن به نور امام، سبب باز شدن درهای توحید

اگر کسی به قلب امام راه پیداکرد به قرآن و تمام آیات قرآن راه پیدا کرده است و همه آیات خدا را می شناسد. بنابراین اگر کسی بتواند به کنه نورانیت امام برسد درهای خاص توحید برای او باز می شود و تا به آن آیات حقیقی و اسم اعظم الهی نرسد و حقیقت نورانیت امام را در آن مقام نشناسد و از آن طریق، سیر نکند، به توحید راه پیدا نمی کند و حقیقت معرفت خدای متعال و محبت الهی برایش حاصل نخواهد شد. البته امام ، آیه مخزونه است. اگر کسی درهای خزائن الهی به رویش باز شد و آن خزینه غیب الهی مکشوف او شد، در آنجا می تواند امام را ببیند و با امام به طرف خدای متعال سیر کند و الا سیرش با آیات دیگر است. اگر به آن مقام رسید، متوجه می شود که همه عالم مستغرق در نور امام است. امام اسم اعظم الهی است و همه اسماء دیگر در ذیل او قرار می گیرد، همه آیات از امام ناشی می شود و او آیه اعظم الهی است. کسی که در آن مقام، امام را بشناسد، همه عالم را یک حقیقت می بیند.

ائمه- علیهم السلام - آیات و نشانه های خدا هستند. اگر کسی به آنها رسید، به معرفت و محبت و قرب می رسد.ولی همه نمی توانند با این آیه خدا سیر کنند. آنهایی که اهل خزائن هستند، اهل «والآیه المخزونه» هستند، با این آیه الهی به خدا می رسند و سیرشان با بقیه کاملا متفاوت است. امام معلم شان می شود و با علم امام به سوی خدا حرکت می کنند. مانند سلمان. سلمان با امام به سوی خدای متعال سیر می کند اما دیگران با واسطه ها هدایت می شوند.

بازگشت همه رحمت ها به امام

استاد عزیزی داشتیم که می گفتند دیده اید طفل خیال می کند آب برای لوله هاست، بزرگتر که می شود می فهمد که این لوله آب ندارد. اگر آب از منبع نیاید، لوله ها جز هوا، چیزی تحویل آدم نمی دهد، بزرگ تر که می شود می بیند آن منبع ها هم خودشان خالی هستند بلکه آب از یک رودخانه یا چشمه ای می جوشد و این منبع ها پر می شوند. انسان، جلوتر که می رود می بیند اگر باران نیاید این چشمه ها می خشکند. باز جلوتر می رود می بیند ابرها هم مثل این چشمه ها هستند، آن جا هم خبری نیست هرچه هست از بالا و ملکوت جاری می شود. به عالم ملکوت هم که برود می فهمد آنها هم مثل ما از خودشان چیزی ندارند، «أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ»(فاطر/آیه15)

بعضی از رحمت ها، عمومی است و به کافر و مؤمن داده شده است و بعضی دیگر، رحمت خاص و قیمتی است، از آن گوهرهایی است که خدای متعال از خزانه خاص خود اعطا می کند، مثل نعمت ولایت. وقتی انسان این رشته های رحمت را دنبال می کند می بیند این دست هایی که به ما می دهند به یک دست می رسند و آن، دست امام است و دست امام در دست خداست بلکه دست امام، ید الله است. اصلاً معنی اینکه امام علی- علیه السلام -ید الله است غیر از این نیست. خورشید که به ما نور می دهد با یک دستی می دهد، زمین با دست دیگری می دهد ولی خوب که دنبال کنید می بینید یک دست بیشتر نیست و آن هم یدالله است.

کسی که اینطوری در عالم سیر می کند، آرام آرام می فهمد این دستی که در عالم کار می کند، دست خودش نیست. این دست غیر است و آن وقت با یدالله خدا را می شناسد.

آنهایی که با تعقل، تأمل و تذکر، حجاب ها از پیش چشمشان برداشته می شود و عالم را آیات خدا می بینند، عالم برای آن ها زبان دار می شود و با آنها حرف می زند. طلوع و غروب خورشید با آنها حرف می زند، بهار و پاییز با آنها حرف می زند. این معنی آیه است. هستی حقایقی را برای آنها بیان می کند که همه عالم برایشان کتاب تأمل و تدبر می شود. اینها هر نگاهی که به عالم می کنند محبتی از خدا در دلشان برق می زند و معرفتی از خدا در دلشان پیدا می شود. هر نگاهشان محبت آفرین است و مبدأ یک نوع بهجت و لذت می شود.

امام، آیه اعظم الهی

اگر کسی از این رشته های رحمت به آن رحمت موصوله رسید و آن نخ تسبیح را که امام است در عالم پیدا کرد، کم کم همه عالم برای او آیات الهی می شود. اگر قرآن می فرماید «یسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ» (جمعه/1) در واقع امیر المؤمنین به عالم تسبیح می دهند و غیر از این چیز دیگری نیست همان گونه که داود به کوهها تسبیح می داد و «وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ یسَبِّحْنَ و الطیر» (انبیاء/79) کوهها با جناب داود تسبیح می گفتند. امیرالمؤمنین می گویند «سبحان الله» که همه کائنات، تسبیح می گویند.

کسی که سخن در دهان عالم می گذارد و به عالم تعلیم می کند، همان اسم اعظم الهی است. اگر عال‍َم آیات خدا است، بیشتر از یک آیه نیست و همه آیات دیگر، ذیل او قرار می گیرند. اگر کسی محبت خدا را از طریق این رحمت موصوله الهی چشید و معرفت خدا را در این آیه مخزونه دید، سیر او با دیگران متفاوت است.

اصحاب عاشورا دلداده خدا هستند و سیرشان به طرف خدا با امام حسین -علیه السلام- است. این آیه مخزونه، برای آنها مکشوف شده است. امام حسینی که ما از آن سخن می گوییم، با امام حسین حبیب متفاوت است. برای ما امام حسین- علیه السلام - آیه مخزونه است، ولی برای حبیب، این آیه، مکشوف شده است. امثال حبیب در این آیه، عظمت خدا را می بینند، خدایی که امام حسین، آیه اوست. این نگاه، هم انسان را در مقابل خدا خاشع می کند و هم در مقابل امام. انسان به اندازه ای که امام را دوست دارد، خدا را نیز دوست دارد. «من احبکم فقد احب الله»

خدای متعال از طریق ولی بر عباد ظاهر می شود

اگر کسی ازمسیر امام سیر کرد، با آن رشته رحمت گره خورد و نگذاشت آن رشته قیچی شود و همیشه از دست امام گرفت، به محبت امام می رسد و حجاب ها از او برداشته می شود. او دیگر در این آیه الهی سیر می کند و همه سیرش با امام می شود. خدای متعال از طریق ولیش بر ما ظاهر می شود. کسی که حجاب از او برداشته شود به عالم که نگاه کند امام را می بیند.

شرق و غرب عالم، جلوه امام حسین علیه السلام است

روز عاشورا، همه جا امام حسین- علیه السلام – است. از عالم بزرگی نقل شده است که وقتی از ایشان سوال کردند معنای این که در روایت وارد شده «برای زیارت اباعبد الله علیه السلام بالای بام بروید، به شرق و غرب نگاه کنید و بعد به سید الشهداء سلام بدهید»، چیست؟ فرمود به شرق و غرب نگاه کنید تا ببنید که همه جا امام حسین است.

در حدیثی نورانی نقل شده است «در اولین وحی ای که جبرئیل برای پیغمبر آورد، ایشان به هر کجا نگاه می کردند جبرئیل بود، شرق و غرب عالم را پر کرده بود.» (حال می خواست چه چیزی برای پیغمبر بیاورد که با تمام وجودش پایین آمده بود؟ ) اگر کسی اهل شد و حجاب هایش برداشته شد هر کجا نگاه می کند می بیند امیرالمؤمنین است. خبر دیگری در عالم نیست. خدا هست و وجه الله، «کل شیء هالکٌ الا وجهه»(قصص/ 88)

خداوند متعال فرمان می دهد که امانت را به اهلش بدهید. ظاهرش این است که خیانت در امانت نکنید. ولی حضرت فرمود باطن آیه خطاب به ماست. می فرماید امامت را به امام بعدی بدهید. امامت، اصل امانت است. البته این امانت فروعی دارد که فروعش همان حقیقت ولایتی است که در قلوب اولیائشان نازل می شود.

اصحاب سید الشهداء از این جمعیتی هستند که دستشان به امانت محفوظه خدا رسیده است. ظرفیت پیدا کرده اند و از این امانت به ایشان داده اند، متصل به امام شده اند و لذا «لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ». خوف و حزن به تعبیر بعضی ها مأمور خدا هستند که آدم را تا وادی ولایت می آورند و وقتی انسان را رساندند می روند، «الا ان اولیاء الله لاخوف علیهم و لاهم یحزنون»(یونس/62) این خوف و حزنها، انسان را سیر می دهند تا به این باب برسانند ، به این باب که رسیدند خوف و حزن، رخت برمی بندند و بساطشان جمع نمی شود.

گذشتن از همه داشته ها، شرط ورود به بیوت الله

اگر کسی می خواهد وارد بیوت نور و بیوت معرفت شود از بابش باید وارد شود. فرمود بابش ما هستیم. ولی این باب، بابی است که هر کس بخواهد وارد شود، بیرون در، باید همه چیزش را بریزد. قبل از داخل شدن همه چیز انسان را از او می گیرند. یعنی او را از هوای نفس خلع می کنند، نفس را خلع سلاح می کنند و الا انسان نمی تواند از درب وارد شود.

تمدن امروزی، وادی سرگردانی است

تمدن امروزی، وادی تیه است. اگر انسان «سجدا» (بقره/آیه58) وارد نشد، گرفتار وادی تیه می شود. وادی تیه یعنی وادی سرگردانی. عالم جنود خداست اگر کسی بخواهد در عالم بازی کند، «سجداً» وارد نشود، همه عالم او را می چرخان و سر جای اولش برمی گرداند، راه می رود ولی باز می بیند سر جای اول است، همه عالم مأمور می شوند تا او را سرگردان کنند.

بعضی ها قیافه فیلسوف و دانشمند به خودشان می گیرند اما وقتی جلو می روند دوباره همان آدم چهل سال قبل هستند ،این تیه است. آنهایی که با خدا راه می روند در هر ثانیه سیری دارند. ولی شرطش این است که «وادخل الباب سجدا»، اصحاب عاشورا اینطوری بودند ولی بقیه اهل تیه بودند. اصحاب سید الشهداء بارشان را بستند و به وادی ولایت رسیدند چون «سجداً» وارد شدند یعنی ورودشان با تواضع بود. کسی که از این وادی  وارد شود طاهر می شود اما بیرون  این طریق، همیشه پلیدی، حیرت و تیه است.

اصحاب عاشورا کسانی بودند که از «باب الامام»، «سجدا»ً وارد شدند و همه چیزشان را بیرون در، ریختند. آنها همان شب عاشورا امتحانشان را دادند. حضرت فرمود بروید، گفتند ما این جان را کجا ببریم. ما این جان را تازه پیدا کرده ایم، کجا معامله کنیم، اینها از این باب وارد شدند. اگر کسی وارد این وادی شد، تازه سیر شروع می شود ، سراپرده های توحید و به تعبیر روایات حجب و سرادقات توحید، بی نهایت است. این حجب و پرده ها باید یکی یکی با امام برداشته شود. این که اصحاب عاشورا تا کجا سیر کرده اند، ما نمی فهمیم ولی همه شان اهل «وادخل الباب سجدا» بوده اند.

« أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُواْ نِعْمَهَ اللّهِ کفْرًا وَأَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ»(ابراهیم/28) برخی نعمت ولایت و کلمه ایمان را تبدیل به کفر کردند و با این کار اتباعشان را به دار بوار بردند. امام همان کلمه ایمان است و طرف دیگر، کفر است، دار بوار یعنی سرزمین بائر، سرزمینی که چیزی در آن نمی روید، «دار البوار» همان جهنم است. جنت، دار آباد است. دار رویش و فلاح است. جهنم هم دار بوار است که چیزی در آن نمی روید. اهل جهنم، فربه نمی شوند. غذای جهنم اینطوری است

 



×

حجت الاسلام والمسلمین میرباقری در دوازدهمین شب مراسم عزارداری اباعبد الله الحسین در هیأت ثار الله قم با تبیین برخی از مبانی تحلیل فعل معصومین علیهم السلام دو اقدام مهم امام سجاد علیه السلام را تشریح نمودند. ایشان در این جلسه که مصادف با شب شهادت امام سجاد علیه السلام نیز بود، نکاتی را در مبانی تحلیل رفتار امام معصوم بیان کردند. از جمله منزلت و جایگاه امام، همان جایگاه زیارت جامعه است و از این افق که افق اشراف به تاریخ است باید به فعل معصوم نگریست. دیگر اینکه ائمه علیهم السلام هرگز مغلوب دشمن نیستند و پیروزی های ظاهری جبهه شیطان ظاهری و موقتی است. در گام بعد ائمه علیهم السلام در دست یابی به اهداف و به ثمر نشاندن امور عجله نمی کنند و فرصت می دهند تا هر اتفاقی در زمان مناسب خودش محقق شود. و نیز اینکه ائمه علیهم السلام دائم در حال مبارزه ودرگیری با جبهه شیطان بوده اند ولی دایره این مبارزه از مبارزه نظامی وسیع تر است و فقط به مبارزه نظامی ختم نمی شود. در آخر هم ائمه علیهم السلام حلقات یک حقیقتند و یک هدف را پیش می برند. بنابراین کار ائمه مختلف، نه می تواند تکراری باشد و نه غیر منسجم. حجت الاسلام و المسلمین میرباقری در ادامه با تکیه به این مبانی دو تصرف مهم امام سجاد یعنی احیای معنویت و احیای گرایش به اهل بیت بر محور عاشورا را تحلیل نمودند. در ادامه متن این جلسه تقدیم می شود.

ضرورت توجه به منزلت و مقامات ائمه در تحلیل رفتار ایشان

امشب مصادف است با شب شهادت امام سجاد(ع) ، به طور کوتاه و مختصر چند جمله ای را در مورد حضرت سجاد و آثار و برکاتی که باید از توسل به ایشان به آن برسیم تقدیم می کنم ، در باب ائمه(ع) صحبت های بسیاری شده است ولی نکاتی است که نیاز به تأمل و تذکر دارد. زندگی سیاسی ائمه، سیره شخصی و مقامات معنوی ایشان، مکرر مورد بحث قرار گرفته است و همه عزیزان به این معارف آشنا هستند و در حضور سروران این حرف ها، زیره به کرمان بردن است. ولی چند نکته قابل تذکر برای خود بنده است. یکی این که وقتی ما وارد بحث از ائمه(ع) می­شویم؛ چه آنجایی که از سیره شخصی ایشان بحث می کنیم و چه آنجایی که از سیره اجتماعی یا تصرفات تاریخی ائمه صحبت می کنیم؛ باید به این نکته توجه داشته باشیم که این امامی که لباس بشر پوشیده، خلیفه الله است؛ در اذن دخول حرم مطهر ائمه(ع) این چنین آمده است که «الحمد لله الذی منّ علینا بحکام یقومون مقامه لو کان حاضراً فی المکان» یعنی خداوند متعال اگر در مکان حضور پیدا می کرد؛ همان امام(ع) می شد. البته خدای متعال حضور مکانی به این معنا ندارد. امام کسی است که زیارت جامعه کبیره در شأن او وارد شده است. یعنی به طور مثال وقتی می خواهیم راجع به رفتار سیاسی امام سجاد(ع) بحث کنیم که ایشان چطوری در مقابل دشمنشان موضع می گرفته اند؛ باید توجه داشته باشیم که این امام سجاد، امام سجادی است که حامل زیارت جامعه کبیره است. یعنی خزان علم الله هستند. کلمه روح الهی که ایحای به نبی اکرم شده، به آن ها منتقل شده است. علم امام از همین کلمه روح است.

کسی از امام می پرسد علم شما از کجاست؟ استاد دارید؟ کتابی به شما رسیده است؟ امام در جواب فرمودند: «الامر اعظم و اوجه» ، خیلی مهمتر از این حرفها است؛ آن روحی که به نبی اکرم ایحا شده با ما است،  خداوند متعال با پیغمبرش حرف زده و کلمه روح را به این پیغمبر القاء کرده است؛ آن روح با ما است «وَکذَلِک أَوْحَینَا إِلَیک رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا کنتَ تَدْرِی مَا الْکتَابُ وَلاَ الإیمَانُ وَلَکن جَعَلْنَاهُ نُورًا نَّهْدِی بِهِ مَنْ نَّشَاء مِنْ عِبَادِنَا»(شوری/52) . خدای متعال در سوره بقره می فرماید « مَثَلُهُمْ کمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ»(بقره/17) فرمود مثل این منافقین مثل آن کسی است که آتشی برافروخته، وقتی آتش دوربر او را روشن کرد؛ خدای متعال نور او را برد.

در توضیح این آیه روایت می فرماید نور الهی در نبی اکرم بود؛ سپس منتقل شد به امیر المؤمنین ولی آنها بعد از پیامبر، دیگر این نور را دنبال نکردند. آنچه نزد نبی اکرم و همه انبیاء بوده در خدمت این پیغمبر قرار گرفته و به ائمه منتقل شده است. بنابراین وقتی امام موضعی می گیرد گویا که این پیغمبر موضع گیری می کند. بنابراین نباید آنجایی که ما وارد رفتار سیاسی ائمه(ع) می شویم؛ بگوییم ما به جنبه بشری شان کار داریم، جنبه الهی شان منظور نظر ما نیست.

در بعضی تحلیل ها گفته می شود ما به جنبه علم غیب ائمه کاری نداریم، جنبه بشری امام را نگاه می کنیم. این تحلیل غلط است. چون جنبه بشری امام با جنبه غیبی او، گره خورده است. بعضی ها معتقدند جنبه غیبی امام در امور زندگی عادی اش دخیل نیست، این مطلب هم درست نیست یعنی در رفتار عادی امام، آن جنبه غیبی ایشان حاضر است. لذا بعضی نظرشان این است که این وجود مقدس که قرآن در مورد او می فرماید «وَمَا ینطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْی یوحَى»(نجم/4)؛ حتی اگر اسم او را بپرسید و او اسم خودش را بگوید؛ این سخن او هم هوی نیست، حرف خدا است. این پیغمبر کسی است که قرآن در مورد او فرموده است «وَمَا رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَلَکنَّ اللّهَ رَمَى»(انفال/17). این نکته اختصاص به جنگ ندارد. وقتی رسول خدا (ص) سنگ ریزه ها را به طرف دشمن پاشیدند؛ خداوند متعال فرمود: «آن موقعی که شما این سنگ ریزه ها را پرت می کردی؛ این پاشیدن سنگ ریزه ها، کار شما نبود بلکه کار خدا بود».

پیغمبر اکرم در تمام امورشان، همینطوری هستند. نمی توان گفت جنگ و صلح ایشان و یا رفتار سیاسی ایشان، بشری است. البته ایشان بشرند ولی آن روح الهی با این پیغمبر هست و اساسا وحی نبی اکرم همین القاء روح است. این روح بعد از رسول خدا، به ائمه منتقل شده است. این نکته مهمی است که در تحلیل رفتار ائمه(ع)، باید بدانید که امام، کسی است که تمام زیارت جامعه کبیره با ایشان است. ایشان کسانی اند که شب قدر، جبرائیل و میکائیل و روح و ...، همه محضرشان زانو می زنند و برنامه سالشان را با ایشان تنظیم می کنند. رزق مادی و معنوی عالم به دست امام است. هیچ فرقی بین امام سجاد(ع) و امیر المؤمنین(ع) نیست، همه امام و حامل روح الهی و اسرار نبوت هستند. زیارت جامعه کبیره در شأن همه ایشان خوانده می شود و اختصاص به امیر المؤمنین (ع) ندارد. البته ممکن است هر یک از ائمه، مقامات خاص خودشان را داشته باشند ولی زیارت جامعه، جنبه امامت همه ائمه است.

عادی نبودن دشمنان ائمه علیهم السلام

نکته دیگر در مورد دشمنان ائمه است. دشمنان ائمه(ع) هم آدم های معمولی نیستند. آنها هم شیاطین هستند. چنان که قرآن می فرماید: «وَکذَلِک جَعَلْنَا لِکلِّ نِبِی عَدُوًّا شَیاطِینَ الإِنسِ وَالْجِنِّ»(انعام/112) هر پیغمبری، شیاطینی دارد، شیاطین انسی و جنی. بنابراین جبهه مقابل ائمه، یک جبهه عادی نیست. پیامبر خدا به امیرمؤمنان فرمود: یا علی همان طور که تو، راه های هدایت را می دانی، ابلیس راه های ضلالت را بلد است. همان طور که ائمه پیچ و خم های وادی سلوک را می دانند؛ نقطه قوت و ضعف هر کس را می شناسند؛ هم راه را بلد هستند و هم  آدمها و نسخه های آن ها را می شناسند؛ یعنی «متوسمین» هستند، هر کس را می شناسند و برای هر کس نسخه خودش را می نویسند. اگر در هدایت به ایشان توسل کنیم معلوم نیست همه افراد به یک نسخه برسند. همان طور که وقتی اصحاب محضر ائمه می آمدند؛ ائمه یک جور جواب نمی دادند. زمانی هم که راوی، متوجه این تفاوت شد و تعجب کرد حضرت به او فرمودند: «خدای متعال هدایت را به ما سپرده است. هدایت عطای الهی به ما است و ما براساس حکمت آن را تقسیم می کنیم.» دستگیری ائمه هم همینطوری است. ائمه(ع) همه از «متوسمین» هستند. آدم ها را می شناسند و با دو نفر یک جور سلوک نمی کنند. بنابراین ائمه هم خودشان معصوم هستند و هم شیاطین مقابل آنها، شیاطین عادی نیستند.

ائمه علیهم السلام در پیش برد امور و دست یابی به نتایج، اهل حلمند

نکته سوم این است که هیچ امامی مغلوب شیطان نیست. چنانکه در بحث نصرت امام حسین(ع) نیز عرض کردیم. قرآن کریم می فرماید «وَلَینصُرَنَّ اللَّهُ مَن ینصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِی عَزِیزٌ» ائمه حتماً پیروزند. معنا ندارد که گفته شود امامی شکست خورده است. البته ممکن است ما ظاهر بین باشیم و تصور کنیم امام شکست خورده است ولی حقیقت این است که ائمه غلبه مطلق دارند.

چهارمین نکته این است که ائمه علیهم السلام اهل حلم هستند و این، نکته مهمی برای امام (ع) است که در پیشبرد امور حلیم هستند. اهل کارهای سبک و سبک سری نیستند. به هیچ وجه، دولت مستعجل نمی خواهند. می دانند که کارها، زمان خودش را می طلبد. عده ای بعد از این که در ثقیفه، کار تعیین خلیفه تمام شد؛ خدمت امیر المؤمنین آمدند. ابوسفیان به امیر مؤمنان گفت: شما در میدان پا بگذارید ما می ایستیم. حضرت فرمود: «دیگر تمام شد، کسی که در غیر وقت اقدام می کند مثل زارعی است که در زمین دیگری می کارد و او برداشت می کند. کسی که می خواهد میوه را در غیر وقت بچیند اینچنین می شود. بعد از این، حوادثی اتفاق خواهد افتاد که اگر برایتان بگویم مثل طنابِ درون چاه می لرزید. دیگر باید در انتظار آن حوادث باشید.» بنابراین ائمه علیهم السلام حلیمند و هیچ شتاب و اضطرابی درشان نیست. اهل سرعتند ولی اهل اضطراب نیستند.

سید الشهدا(ع) به اصحابش می فرماید ما فعلا باید همه مان قطعه قطعه شویم. به حسب ظاهر دستگاه بنی امیه مسلط می شوند و حضرت هم با اصحابشان به میدان می روند و قطعه قطعه می شوند و اهل بیت ایشان در معرض شهادت قرار می گیرند. ولی آرامِ آرام هستند و مضطرب نمی شوند، چنان که قرآن می فرماید «یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ»(فجر/27) سید الشهداء حلیم است و می داند این کار الهی به وقت خودش به نتیجه می رسد. حضرت می دانند که به وقتش برمی گردند و کار را تمام می کنند.  باید وقت ظهور فرا برسد و بعد از ظهور، نوبت به رجعت سید الشهدا می رسد و کار، درست می شود.  بنابراین ائمه(ع) در تدبیر، اهل حلم، علم و عاقبت بینی اند، اهل دور اندیشی اند و شتابی ندارند. امام سجاد در صحیفه می فرمایند «انما یعجل من یخاف الفوت و انما یحتاج الی الظلم، الضعیف» البته این جمله در وصف خدای متعال است. یعنی خدایا، تو عجله نمی کنی، چون کسی عجله می کند که می ترسد فرصتها از دستش برود. ائمه(ع) هم به اذن الله اینطوری هستند که خوفی ندارند، عجله ای ندارند و کار را با تدبیر، حلم و با کمال زیبایی انجام می دهند.

ضرورت توجه به درگیری دائمی امام با شیطان از یک سو و وسیع تر بودن میدان درگیری از جنگ نظامی از سوی دیگر

نکته قابل تأمل دیگر این است که ائمه(ع) همه عمرشان مجاهده فی سبیل الله است. لحظه ای از این مجاهده غافل نیستند. چنان که در زیارت جامعه آمده است «جاهدتم فی الله حق جهاده و بذلتم انفسکم فی مرضاته» این مجاهده کار همه ائمه بوده است. همه آن ها، دارایی خودشان را در راه خدا بذل کردند. محور قوام عالم، مجاهده آنهاست و اگر آنها که «عروه» هستند سست شوند؛ همه عالم رها می شود. اگر خدای متعال، عالم را به عروه ای وصل کند که قرار است آن عروه، از حضرت حق بگیرد و به بقیه بدهد و همه استحکام عالم به آن  باشد، اگر این عروه، یک جایی شل و پاره شود کل عالم رها می شود. اگر این رشته سست باشد همه عالم به هم می ریزد. امام «عروه وثقی» است. حبل متین است. این عروه، محور تجمع و ائتلاف عالم است.  «بکم ائتلفت الفرقه»

ائمه(ع) همه عمرشان مجاهده فی سبیل الله است ولی دو تحریف در باب مجاهده ائمه اتفاق افتاده است. یک طرف این تحریف این است که همه مجاهده، به درگیری و جنگهای پارتیزنی و مثل اینها تعریف شده است. گویا که مجاهده فی سبیل الله فقط همین چیز ها است، در حالی که اینطوری نیست، این گروه تلاش می کنند در زندگی ائمه(ع) نکته های این چنینی پیدا کنند، مثل این که ائمه اسلحه پنهان می کردند و یا یک شبکه نظامی پنهانی داشتند. هیچ لزومی ندارد آدم این چیز ها را دنبال کند و اگر در زندگی امامی، سایه این امور کم رنگ شد؛ انسان احساس  کند که امام معصوم انقلابی نبوده است. اصلاً معنی این جمله که «الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا» همین است. یعنی امامت به این ظواهر تعریف نمی شود. امام محورهدایت عالم است. با مجاهده او، عالم در مسیر خدا حرکت می کند. بنابراین، این که ما مجاهده را تفسیر کنیم به یک جنگ پارتیزانی؛ این کار یک چیرک است، امام نمی خواهد. بعضی از تحلیلها به دلیل همین غفلت ها است. مجاهده فی سبیل الله صرفا به معنی جنگ نظامی و یا اقدامات چیرکی و پارتیزانی در دوره خفا نیست. مجاهده صور مختلفی دارد.

از طرفی، یک اشتباه دیگری هم اتفاق افتاده است و برخی این نکته را که ائمه محور درگیری با جبهه باطل بوده اند؛ نادیده گرفته اند. ائمه(ع) همه زندگی شان درگیری با جبهه باطل بوده است و جبهه باطل مغلوب ایشان بوده است. یعنی یک طرف شیاطین هستند و یک طرف ائمه(ع). درگیری، بین این دو تا است. اینها یکدیگر را رصد می کنند. این که شیطان در کار خودش دائما ولی خدا، پیغمبر خاتم و ائمه را رصد می کرده است برای این است که درگیری دائمی است. امام یک لحظه هم از شیطان غافل نیست و دائم امام معصوم است که او را مهار و کنترل می کند. این درگیری، دائمی است. غفلت از این نکته که مجاهده امام را بدون درگیری تعریف کنیم؛ این هم غفلت بزرگی است. ائمه(ع) همیشه رصد می کرده اند و در حال درگیری بوده اند. منتهی جبهه درگیری خیلی وسیع تر از جبهه نظامی است ولی واقعآً هم درگیری است و مجاهده و تلاش می خواهد.

ائمه علیهم السلام حلقات مکمل یک حقیقت

نکته دیگری که باید متعرض آن شویم این است که در عالم ظاهر، حضرات ائمه(ع) حلقات یک زنجیره را تعقیب می کرده اند. این طور نبوده است که کارهای از هم گسسته یا تکراری انجام دهند. هیچ امامی کار تکراری نمی کرده است. واقعا اگر لازم بود تا هر دوازده امام، مثل سید الشهداء(ع) شهید شوند؛ این کار را انجام می دادند، اگر لازم بود تا اهل بیت سایر ائمه هم اسیر شوند؛ اهل بیت خود را برای این اسارت تربیت می کردند. نمی خواهم بگویم اهل بیتِ تمام ائمه مثل حضرت زینب(س) و اهل بیت سید الشهداء بوده اند، ولی اگر لازم بود ائمه آن ها را برای این کار تربیت می کردند. اما هیچ لزومی نداشت که عاشورا تکرار شود. آن جایی که لازم بوده تا خونی ریخته شود و یک حرکت عظیم از این جنس در عالم اتفاق بیفتد عاشورا بوده است و همان کفایت می کرد. نه قابل تکرار است و نه تکرار می شود و نه نیازی به تکرار آن بوده است. همین یک عاشورا را باید بارور کرد. قبل از عاشورا روضه اش را می خوانده اند و تا قیامت هم روضه اش را می خوانند. همین را باید احیا کرد و به ثمر رساند.

بنابراین هیچ لزومی ندارد که ما دنبال این باشیم تا حتما ثابت کنیم مبارزه همه ائمه(ع) از جنس سید الشهدا بوده است. و اگر چنین مطلبی ثابت نشد - العیاذ بالله - به نظرمان بیاید که ائمه (ع) دیگر، در مبارزه سست بوده اند. بعضی تحلیل ها دقیقاً این طوری است، بعضی ها تک امامی هستند و فقط سید الشهداء را قبول دارند، آن هم از منظر چارچوبهای ذهنی خودشان؛ نه از منظر زیارت جامعه کبیره. قبل از انقلاب، از این تحلیل ها زیاد بود. به قول شهید مطهری می گفت فلانی یک روضه مارکسیستی برای امام حسین(ع) خوانده است، تحلیل ایشان در نقد یک کتاب این است که نویسنده با فلسفه تاریخی مارکس یا ماتریالیسم تاریخی، عاشورا را تحلیل کرده است.

برخی انقلاب را در چارچوب مکاتب مادی می فهمند اصلاً انقلاب امام حسین را در مقیاس جامعه کبیره نمی بینند و در این مقیاس تحلیل نمی کنند. این درگیری را مصداق آیه نور و ظلمات و یا در چارچوب حدیث عقل و جهل تحلیل نمی کنند. اصلا اینطوری به صحنه نگاه نمی کنند. یک نگاه جامعه شناسانه، و یا حداکثر یک نگاه فلسفه تاریخی مادی دارند. مثل کسانی که ماتریالیسم تاریخی را مبنا قرار داده اند و همه وقایع و از جمله درگیری سید الشهدا با یزید و ابن زیاد و با کل دستگاه باطل را اینطوری تحلیل می کنند و به بقیه ائمه هم که می رسد گویا غیر از سید الشهداء، سایر ائمه، حرفِ زدنی ندارند.  تصور می کنند که مثلا امام سجاد یا امام باقر کار مهمی نکردند. نشسته بودند درس می خواندند.

این تحلیل اشتباهی است. ائمه(ع) محور درگیری حق و باطل در جهان بوده اند و این درگیری را آنها تحمل می کردند. آنها حبل متین الهی بودند که همه قلوب را نگه می داشتند و استحکام همه قلوب اولیاء به آنها بوده است. «ارکان البلاد» هستند. ولی این به این معنا نیست که ما یک نوع، انقلابی گری را در مکتب مادی تعریف کنیم و بخواهیم ائمه را هم در این چارچوب تحلیل کنیم و اگر مستندی هم پیدا نکردیم؛ کم کم ائمه را نقد هم بزنیم. مفهوم امامت، این نیست. امامت یک عرض عریضی دارد. بله جنگ با نمرود هم هست ولی فقط این نیست. درگیری هم حتماً از سنخ آن درگیری نیست. درگیری، اَشکال مختلفی دارد و ائمه(ع) هم تکرار ندارند، بلکه حلقات مکمل یک حقیقت هستند. انقلاب سید الشهداء(ع) را بدون امام صادق نمی توانید تعریف کنید. وقتی یک شیعه رشد کرد و گرایش به ائمه زیاد شد؛ باید یک مکتبی باشد، یک مکتب روشن و شفاف که همه چیزش مشخص باشد تا بتواند صفوف را از یکدیگر جدا کند؛ نه یک معنویت مبهم. لذا فقه، کلام، فلسفه و عرفان ما با مکاتب دیگر خط کشی دارد و این خط کشی، لازم است.

ضرورت توجه به مقیاس تاریخی تصرفات معصومین علیهم السلام در تحلیل رفتار ایشان

نکته آخر این که اگر شما ائمه را در مقیاس زیارت جامعه کبیره تعریف کردید باید توجه داشته باشید که افق تصرفات ائمه با این اوصاف (بخصوص در افعال بزرگ اجتماعی) افق کائنات است. حداقل، افق تاریخ اجتماعی است. یعنی وقتی امام سجاد درگیر هستند؛ فقط زمان خودشان را نمی بینند. وقتی با یک آدم برخورد می کنند و می خواهند برای او نسخه بدهند از عالم ذر تا قیامت آن فرد را می بینند و بعد نسخه می دهند. کسی که از متوسمین نیست حق ندارد استاد دیگران باشد، البته می تواند کلیات اخلاقی بگوید، اخلاق عمومی بگوید، از اصول کافی بگوید، روایت بخواند، ولی این که بخواهد استاد بشود و دستور ذکر بدهد؛ چنین حقی ندارد. مگر از متوسمین است که شاگرد بگیرد. کلیات ابوالبقا را حفظ کرده و می خواهد نسخه بدهد! کسی که از متوسمین نیست حق ندارد نسخه بدهد. ائمه متوسم هستند. وقتی برای کل تاریخ نسخه بدهند؛ نسخه شان نسخه اشراف به تاریخ و اشراف به تحولات عظیم عالم است.

به طور مثال اگر امام سجاد این وظیفه را روی دوش خودشان می دانند که بعد از عاشورا بمانند و عاشورا را احیاء کنند و می دانند مسیر احیای عاشورا هم مسیر طولانی ای است که باید از بکاء شروع شود و قرن ها شور و احساس ایجاد کند تا بعد از آن، یک جریان تاریخی مثل عصر ظهور و مقدماتش اتفاق بیفتد که نمونه کوچک آن انقلاب اسلامی ما است. حضرت می دانند عاشورا تا به ثمر برسد باید مسیر طولانی ای طی شود. بنابراین امام سجاد می دانند که چطوری باید عالم را هدایت کنند. باید 30 سال، 35 سال گریه کنند تا تاریخ متوجه سید الشهداء بشود. گریه امام سجاد(ع) مثل درس امام باقر(ع) است اینطور نیست که بیان امام باقر(ع) با بیان دیگران یکی باشد. فقها می آیند و می روند ولی امام باقر محور علوم شده است.

همه ائمه تصرفشان همینطور است. خیلی ها هجرت می کنند ولی وقتی امام رضا(ع) برنامه اش هجرت می شود؛ کل جامعه شیعه را دگرگون می کند. برای شیعه یک دولت ایجاد می شود. یک کانون و یک وطن طبیعی درست می شود. به دلیل این وجود مقدس، همه می آیند دور ایشان جمع می شوند. هجرت ایشان با بقیه افراد فرق می کند. اینطور نیست که وقتی امام بنایشان بر هجرت است مثل یک آدم عادی هجرت کرده باشند.  به گونه ای هجرت می کنند که یک جامعه شیعی دور حرم امام رضا(ع) شکل می گیرد و بر محور زیارت امام رضا، تحولات عظیم تاریخی رقم می خورد. ائمه در هر موضوعی که دخالت می کنند تصرفشان از این جنس و ماندگار است.

احیای معنویت و احیای گرایش به اهل بیت بر محور عاشورا، دو تصرف مهم امام سجاد علیه السلام

نکته ای را هم در باب امام سجاد عرض کنم. بعضی افراد طوری تحلیل می کنند گویا امام سجاد بدشان نمی آمده روز عاشورا زنده بمانند. راحت ترین کار برای حضرت این بود که بروند برای سید الشهداء(ع) قطعه قطعه شوند. ایشان کمتر از قاسم بن الحسن که نیستند. جناب قاسم فرمود: «شهادت برای من از عسل شیرین تر است.» سید الشهداء در مورد اصحابشان فرمودند: «اینها با مرگ پیش روی من، بیش از انس طفل با سینه مادر مأنوسند.» این حال اصحاب است، امام سجاد که جای خود دارند؛ امامت یعنی همین، یعنی این وجود مقدس باید در کربلا باشد؛ صدای غربت امام حسین(ع) را بشنود و ببیند که وقتی حضرت برای ودای آخر می آیند بدنشان در محاصره تیرها است و با هر نفس، خون از بدنشان بیرون می زند. امام سجاد باید این صحنه ها را ببینند و استنثار سید الشهدا را بشنوند ولی بمانند، باید بمانند و کار را ادامه دهند. لذا وقتی حضرت سجاد با عصا و شمشیر آمدند؛ پدر بزرگوارشان فرمودند  برگردید. شما باید بمانید. امامت یعنی این.

امام سجاد آمدند و کارهایی در عالم انجام دادند. البته رشته تصرفات پنهانی امام را ما نمی دانیم. این که تصرفات آن ها در باطن چه بوده است؛ برای ما قابل تحلیل نیست. ظاهر جمعی بندی های بزرگان این است که حضرت دو تا نقص را در جامعه برطرف کردند. اول این که دستگاه سقیفه، قلوب مردم را به سمت دنیا هدایت کرده بود و باید معنویت از نو در این جامعه احیا می شد که حضرت این را احیا کردند. احیای این تجلی حضرت، در صحیفه سجادیه است. صحیفه تجلی یک حقیقت است. تجلی آن روحی معنویتی است که حضرت در تاریخ دمیده اند. ظهور این معنویت، در صحیفه است.

عرض کردم فعل امام با بقیه فرق می کند. ممکن است مأموریت کسی، ایجاد معنویت در جامعه باشد و این کار را هم واقعا انجام دهد. من یک موقعی تأمل می کردم و می دیدم حضرت آیت الله بهجت (در مقیاس خودشان) در جامعه ما، یک معنویتی را احیاء کردند. امام سجاد(ع) حقیقت معنویت را در تاریخ عالم و از جمله در جامعه شیعه دمیده اند که در صحیفه سجادیه ایشان ظهور پیدا می کند. البته صحیفه، نمونه ای از این تجلی است. وقتی حالت امام را دنبال کنید می ببینید امام طوری راه می رفتند که مردم یک هاله قدسی در اطراف امام می دیدند.

نقل شده هشام بن عبدالملک، برای طواف آمد؛ مردم راهش ندادند. لذا رفت و در جای مخصوصش نشست. امام سجاد که آمدند؛ همه، راه را باز کردند و ایشان به آسانی حجر را بوسیدند. هشام تجاهل کرد و پرسید این شخص کیست؟ فرزدق با زبان شعر می گوید: او را نمی شناسی؟ تجاهل می کنی؟ «هذا الذی تعرف البطحاء وطأته - و البیت یعرفه و الحل و الحرم» اگر تو او را نمی شناسی، سرزمین مکه ایشان را می شناسد. کعبه ایشان رامی شناسد. یعنی یک هاله ای از قدس اطراف حضرت را احاطه کرده بود و همه مردم این تقدس را می دیدند. امام می توانستند این هاله را پنهان کنند ولی برنامه امام این بود که به نحوی سلوک اجتماعی داشته باشند که یک هاله ای از قدس در جامعه ایجاد شود. امام جریان معنویتی ایجاد کردند که دیگر کسی نتواند به راحتی با معنویت مقابله کند.

عرض کردم در دوران خودمان نمونه هایی بوده است، نظیر آیت الله بهجت که هاله ای از قدس در حوزه و در ورای او، ایجاد کردند، این طریقی بود که هفتاد سال روی این آن استوار بودند. شما این مسأله را در معصوم در مقیاس خودش ببینید. امام سجاد واقعا هاله ای از قدس در دنیای اسلام ایجاد کردند که جلوه اش را شما در صحیفه سجادیه می بینید. عنایت دارید که دعا هم مثل بکاء، مثل ذکر و مثل بقیه اموری که آدم را بالا می آورد؛ اصل آن حقیقتی است که از عالم بالا می آید. باید از عالم بالا حقیقتی به نام ذکر به آدم داده شود تا ذکر واقع شود که معصوم باید آن حقیقت را اعطا کند. امام سجاد(ع)، حقیقت دعا را در عالم ایجاد کردند. اگر صحیفه تحلیل شود؛ معلوم می شود چه حقایق قدسی در آن است. این حقایق مثل قرآن، نازله اش کلمات است. قرآن که الفاظ نیست، نازله­اش الفاظ می شود و الفاظش هم وحی است، ولی الفاظ صرف نیست. یک حقایق متعالی است. چنان که در روایات آمده، درجات بهشت به اندازه آیات قرآن است. قرآن حبل متصل بین ما و خداوند متعال است. «کتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیک لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ»(ابراهیم/11) نور الهی است.

حقیقت صحیفه را نیز اگر کسی بببیند؛ واقعیت این است که این حقیقت، قدس و معنویتی است که از ساحت  امام سجاد(ع) تنزل پیدا کرده است. لذا اگر انسان می خواهد صحیفه بخواند باید از امام سجاد(ع) اذن بخواهدف مثل اذن دخول حرم های مطهر. ورود به حقیقت زیارت معصوم به اندازه اذن دخول است. اگر می خواهی آخر زیارت را ببینی در اذن دخول است. هر چه در اذن دخول، اجازه بدهند به همان اندازه به معصوم ورود پیدا می کنی. صحیفه هم همینطوری است. اگر اذن دخول ندهند کسی به ساحتش ورود نمی کند. قرآن هم همینطور است اذن دخول می خواهد. همان طور که حرم امام اذن دخول می خواهد؛ قرآن هم اذن دخول می خواهد. در اذن دخول حرم، یک معارفی لازم است که اگر این معارف نباشد اصلا وارد حرم نمی شویم. کسی که حرم اهل بیت را بیت النور نمی داند، کسی که معتقد نیست امام زنده و مرده ندارد، کسی که معتقد نیست امام می شنود و امثال اینها، چنین کسی حداقل ورود را ندارد. قرآن هم همینطور است. این دعاهایی که قبل از ورود به قرآن نقل شده؛ اذن دخول قرآن است. کسی که این مضامین را معتقد نیست اصلا ورودی به قرآن نمی کند.

صحیفه هم همینطور است. اگر کسی می خواهد ورود پیدا کند باید اذن دخول بخواند و الا اگر اجازه ندهند از این صحیفه بهره ای نمی بریم. تمام معارف همینطور است. بنابراین آن چه که از امام سجاد(ع) آشکار شده و ما می توانیم بفهمیم جمع بندی اش این است که امام(ع)، حقیقت توجه به خدای متعال را که جبهه مقابل روی آن خط کشید، احیا کردند. حضرت باب معنویت حقیقی را در مقابل جریانهای منحرف باز کردند. حضرت امیر به حسن بصری گفتند بیا ما را یاری کن، نرفت. هرچند از زهاد به حساب می آمد ولی وجود مقدس امیرالمومنین را یاری نکرد. زمانی همین آقا وضو می گرفت حضرت به او گفتند  چرا آب اضافی می ریزی؟ جواب می دهد شما که خون مسلمانها را ریختید اسراف نبود؛ آب ریختن من اسراف است! کار امثال این فرد، دکان باز کردن بود. دکانهایی بودند که مقابل ائمه (ع) باز کرده بودند. حقیقتاً کارهای امام سجاد(ع) دکانها را بست و معلوم شد که حقیقت، راه دیگری غیر از این راهها است. شیطان فرقه های کلامی و مکاتب فقهی راه انداخت. فرقه های ذکر و انواع تصرف انحرافی را ایجاد کرد و امام سجاد(ع) همه این بساط را جمع کردند و یک معنویت روشن و حقیقی را در عالم دمیدند.

کار دیگر ایشان، ایجاد توجه به ائمه علیهم السلام بود که محور پیدایش این توجه، سید الشهداء (ع) است. حضرتف عاشورا را احیاء کردند و این توجه، مقدمه برنامه های بعدی است. از زمان امام سجاد(ع)، طبقه فقها و عالمان شکل می گیرد. این طبقه گرد امام سجاد جمع می شوند و بعد با امام باقر و امام صادق(ع) همراه می شوند و از همینجا آرام آرام، طبقه فقها و تفقه در دین و معارف اهل بیت شروع می شود. تا قبل از امام سجاد علیه السلام، اعراض از اهل بیت، یک اعراض کلی بود نه این که در امور سیاسی شان به آنها رجوع نمی کردند بلکه حتی از ایشان مسئله فقهی هم نمی پرسیدند، در حالی که مرجعیت علمی ائمه محل خلاف نبود. ولی همین مسأله واضح هم مورد مناقشه قرار گرفته بود. به ظاهر رقبایی هم پیدا شده بودند و مکاتبی شکل گرفته بود.

امام سجاد(ع) دو اقدام را به انجام رساندند: یکی ایجاد یک معنویت حقیقی در تاریخ اسلام و دیگری هم احیای گرایش به اهل بیت(ع) بر محور سید الشهداء(ع) بود. یکی از کارهای ایشان که جزء عبادات علنی امام سجاد بود بکاء برسید الشهداء(ع) است. گاهی به نظر می رسد که این چه مبارزه ای است؟ گریه مبارزه مسن ها و پیرمردها و پیرزنها است. در حالی که این گونه نیست. این درک از کار حضرت سجاد غلط است. برخی از انقلابی های قبل انقلاب اسلامی، می گفتند چرا از مردم اشک می گیرید؛ اسلحه به دستشان بدهید. متوجه نبودند که اسلحه را مارکسیستها هم می دهند. کشته دنیا که به دردی نمی خورد. اگر بخواهید آدمی تربیت کنید که هستی اش را برای  امام و در راه ولایت بدهد باید یک عمر برای امام حسین(ع) گریه کرده باشد، صاف شده باشد و حق و باطل را شناخته باشد، انگیزه جهادش درست شده باشد. زیارت عاشورا همین است، انگیزه درگیری بین حق و باطل را بر محور عاشورا ایجاد می کند.

امام سجاد(ع) یکی از کارهای مهمشان همین بود و از این افق باید به فعل معصوم نگاه کرد. افقی که مشرف به تاریخ است. ائمه راه مبارزه را ادامه دادند و خودشان نیز محور مبارزه حق و باطل هستند و برای غلبه حق بر باطل برنامه دارند. و این برنامه ، برنامه تاریخی است همراه با حلم و صبر و بدون عجله و شتاب است. انقلابی گری، بدون معنویت به چه درد می خورد؟ انقلابی گری بدون این که انسان حق و باطل تاریخی را خوب بشناسد و انگیزه درگیری با باطل تاریخی را پیدا کند به چه درد می خورد؟ انگیزه درگیری بین حق و باطل، از بکاء بر امام حسین(ع) شروع می شود «و لقد عظم مصابی بک فأسأل الله الذی اکرم مقامک و اکرمنی بک ان یرزقنی طلب ثارک مع امام منصور» انسان اگر مصیبت سید الشهداء(ع) در قلبش عظمت پیدا نکند؛ خونخواه سید الشهداء(ع) نمی شود. نمی تواند در لشکر امام زمان باشد. اگر هم در لشکر امام زمان بیاید برای کس دیگری شمشیر می زند. برای دل خودش شمشیر می زند.

بنابراین باید تربیت یک جبهه تاریخی اتفاق بیفتد که این درگیری را بفهمد و انگیزه اش در درگیری انگیزه الهی باشد، باطل تاریخی را  بشناسد، حق تاریخی را بشناسد. باید روح مصیبت عاشورایی، در تاریخ دمیده می شد. آن مصیبتی که عظمت و ظرفیت ایجاد یک جبهه تاریخی را دارد عاشورا است. اینقدر مصیبت عظیم است که می تواند ارواح را متحول و انگیزه ها را اصلاح کند، می تواند  بصیرت تاریخی بین حق و باطل ایجاد کند. می تواند به موضع گیری، صف و قتال ختم شود. عاشورا می تواند قیام امام زمان را تأمین کند.

حضرت امام خمینی(ره)، همه نقاط حساس انقلاب اسلامی را روی عاشورا گذاشتند و با این انگیزه مردم را جلو آوردند. مارکسیست ها انقلابیون را تخطئه می کردند، می گفتند با گریه که نمی شود انگیزه انقلاب ایجاد کرد. حقیقت این است که اگر بنا باشد حرکت عظیمی اتفاق بیفتد؛ خیلی مقدمات می خواهد که آن مقدمات باید ایجاد شود. ایجاد این مقدمات تصرفات تاریخی می خواهد و ائمه این تصرفات را انجام داده اند و این دو تصرف عظیم از امام سجاد مشهود است. امام سجاد، توجه به اهل بیت(ع) را در تاریخ ایجاد نموده اند. این توجه حتی در جوامع اهل سنت بر محور توجه به عاشورا، احیای عاشورا و ایجاد انگیزه های عاشورایی حاصل شده است که در زیارت عاشورا بسط داده شده است. اگر عظمت مصیبت تلقی شد؛ صفهای تاریخی شناخته می شود و موضع گیری از لعن و برائت و صف و قتال شروع می شود و به سلم و حرب ختم می شود. امام سجاد(ع) این بنیان را گذاشتند که بنیان ظهور است. عجله هم ندارند.

اقدام دیگر ایشان این بود که حقیقت معنویتی را در دنیای اسلام ایجاد کردند که دستگاه سقیفه دنبال حذف محور این معنویت است. اگر می خواهید دستگاه بنی امیه را ببینید؛ امپراطوری امروز را ببینید که با صدای بلند می گوید معنویت باید حذف شود. اگر هم معنویتی درست می کنند یک معنویت بدلی است. مثل  سینمای ماوراء، معنویت حقیقی نیست. برای این که از معنویت حقیقی شکست نخورند  بدل می زنند و الا معنویتی نیست جز یک معنویت جعلی و منحرف و شیطانی. شیطان، برای خودش عرشی دارد. آنهایی که بعضی وقتها عرش شیطان را می بینند خیال می کنند عرش خدا یا عرش صدق امام حسین(ع) است در حالی که اینطوری نیست. عرش شیطان است. حضرت، این بدل ها را خنثی کرده و این خیلی مهم است. لذا یکی از سخت ترین اموری که مانع راه انبیاء بوده است همین معنویتهای بدلی و اهل ریاضات بدلی مثل بلعم باعورا بوده اند

 



×

حجت الاسلام والمسلمین میرباقری در هشتمین شب مراسم عزاداری حضرت سیدالشهداء علیه السلام در هیأت ثار الله قم محور وحدت و انسجام در میان اراده های بشری را الوهیت خدای متعال دانستند و تأکید کردند تعدد آلهه منجر به پیدایش دو مقصد و دو مسیر حرکت شده و در نتیجه به تفرق و تشتت، منتهی می شود. ایشان حقیقت اومانیسم و لیبرال دموکراسی را را دعوت به خود دانستند و افزودند اگر هر کسی اله خودش باشد منافع مشترک به منافع من تبدیل شده و این آغاز تنازع است بنابراین تمدنِ مدعی غرب، هرگز نمی تواند صلح پایدار ایجاد نماید. حجت الاسلام میرباقری در ادامه با اشاره به اینکه حذف توحید از یک مکتب منجر به نسبیت مطلق اخلاقی می شود و جنگ و افساد معنایی نمی یابد، ولایت نبی اکرم و وصایای ایشان را طریق تحقق توحید در عالم ذکر کردند و حقیقت فساد در عالم را به خروج از بیت ولاء معنی کردند. ایشان در ادامه با ذکر بخشهایی از وصیت نامه سید الشهداء علیه السلام مبنای مکتب دفاعی ایشان را به توحید تفسیر نمودند.

در جلسات گذشته به طور خلاصه بحثی از نصرت هایی که خداوند متعال نسبت به سیدالشهدا ارواحناه فداه داشته است تقدیم کردیم و در ادامه هم مبانی جهاد و مکتب جهاد سید الشهدا را که نصرت الهی را به دنبال خودش می آورد و به پیروزی قطعی و حتمی ختم می شود تبیین کردیم.همچنین مطرح شد که وقتی نفس انسان محور قرار بگیرد و خود انسانها مدار حق باشند، بی تردید تنازع بر سر دنیا جدی است. بنابراین در پشت این مکتبی که بحث از حقوق جهانی می کند یک مکتب پنهان و نانوشته ای شکل می گیرد که از حقوق یک اقلیت دفاع می کند و  این همان واقعیتی است که در جهان حاکم است.

اله واحد، محور انسجام و هماهنگی کل عالم

مکتب غرب هرچند با مکاتب انبیاء درگیر نشود و با فرض اینکه انبیاء هم با این مکتب نجنگند، این مکتب به خودی خود توان ایجاد یک صلح پایدار را ندارد؛ چون محور صلح، "همدلی و همفکری و همکاری" است. اگر جمعی همدلی و دغدغه مشترک و  اندیشه های هماهنگ داشته باشند می توانند با یکدیگر همکاری کنند و با صلح در کنار یکدیگر زندگی کنند، اما اگر دغدغه مشترک نداشتند امکان زندگی مسالمت آمیز وجود ندارد.

ریشه دغدغه و هدفمندی انسان و اساس مقصدی که انسان دنبال می کند، اله انسان است. اله یعنی آن حقیقتی که انسان هممتعلق به اوست و هم او را عبادت می کند و همه چیز را در راه او فدا می کند. اگر اله حقیقی حاکم بر عالم است، پس او محور هماهنگی عالم می شود. قرآن وقتی بت ها را با حضرت حق مقایسه می کند، می فرماید آیا اینها جواب شما را می دهند، یا حاجت شما را رفع می کنند؟ آیا می شنوند و می توانند حاجتتان را رفع کنند؟ اینهایی که شما صدایشان می کنید: «إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن یخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن یسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیئًا لاَّ یسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ» اگر پشه چیزی از آنها بگیرد نمی توانند بازپس بگیرند؛ آنها حتی نمی توتنند یک پشه خلق کنند؛ نه می توانندخیری به شما برسانند و نه می توانند شری از شما دفع کنند. اله حقیقی آن کسی است که همه خیر و شر ما حقیقتا دست اوست. او علیم، سمیع، مجیب، حی، قیوم، دائم و باقی است و ما فانی، فقیر، ذلیل و جاهل هستیم و باید از او بگیریم و حقیقتا او است که به ما اعطا می کند.

آن الهی که همه عالم فقیر او هستند و او با علم، حکمت، تدبیر و قدرتش همه عالم را اداره می کند اگر این اله یکی شد، عالم هماهنگ می شود. اما همین که وحدتش به هم خورد، هماهنگی و انسجام عالم به هم می خورد. پس محور انسجام و هماهنگی کل عالم  به وحدت اله برمی گردد؛ در حوزه ای که بیرون از اختیار ماست به گونه ای نظم الهی حاکم است که هیچ فسادی به چشم نمی خورد «ثم ارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ» آیا هیچ نقصی در خلقت می بینید؟ اما از آنجایی که خداوند متعال به ما انسانها اختیار داده و می توانیم الوهیت او را بپذیریم و یا نپذیریم؛ «لا اکراه فی الدین» شما بر قبول این الوهیت مُکرَه نیستید، اگر به حضرت حق رو آوردید او شما را  از ظلمات به سوی نور می برد. «یخرجهم من الظلمات الی النور». یک هدف بیشتر نیست و آن هم نور است. لذا اگر تمام انسانها الوهیت او را بپذیرند یک هدف پیدا می کنند «یخرجهم من الظلمات الی النور» و اگر توحید را نپذیرفتید «یخرجونهم من النور الی الظلمات» غایات، متکثر و آله، متعدد می شوند.

تعدد آلهه، مبدأ تنازع

اگر بنا شد انسان خودش اصل و محور باشد، به تعداد انسان ها در عالم محور خواهیم داشت. این همانی نیست که «أَفَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ» یعنی انسان خودش اله خودش می شود؟ اگر اله به تعداد آدم ها متعدد شد آیا وحدت و انسجامی پیدا می شود؟ محور انسجام، وحدت اله است. اگر معبودها و مقصدها یک معبود حقیقی بود، وحدت حول او درست می شود، ولی اگر نفس انسان ها، مدار قرار گرفتند، هر کس اله خودش می شود و دغدغه استخدام ایجاد می شود. برای استخدام یکدیگر، جامعه درست می کنند، عدالت اجتماعی تعریف می کنند و اگر انسانها خودشان اله خودشان هستند هر کسی سعی می کند این عدالت را به نفع خودش تعریف کند. عدالت یعنی آن مناسباتی که من محور باشم و در این صورت تنازع قهری است. وقتی تعدد اله ایجاد شود آلهه متعدد، مبدأ تنازع می شوند.

انسجام اراده ی انسانها تنها حول توحید ممکن است

بنابراین  اگر حضرت حق اله شد و فقط لا اله الا الله پذیرفته شد، همین طوری که عالم بر محور توحید و الوهیت، منسجم است، تمام اراده های انسانها حول او منسجم می شود؛ چراکه همه می خواهند از خودشان بگذرند و به مرحله فنای خود برسند؛ همه می خواهند روی نفس پا بگذارند و سجده کنند. وقتی مسجود و معبود یکی شد نزاع بر سر چه باقی می ماند؟ هیچ تنازعی در آنجا معنا ندارد. توحید و وحدت اله مبدأ وحدت است. اما اگر مقصد انسان و الهی که در مقابلش سجده می کند دو تا شد چرا نزاع نشود؟ اگر در جوامع مادی استخدام اصل شد؛ در چنین جامعه ای هرچند از عدالت بگویند، هر کسی می گوید عدالت یعنی رعایت حقوق من؛ یعنی هر وقت روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، منافع من را تأمین کرد این عدالت است و در غیر این صورت دیگر عدالت نیست.

ناتوانی مکاتب مادی از برقراری صلح پایدار

بنابراین محال است مکاتب مادی حتی اگر انبیاء با آنها درگیر نباشند بتوانند خودشان صلح پایدار ایجاد کنند. در نزاع بین مکتب سرمایه داری و کمونیست، همین که نزاع تمام شد گفتند به پایان تاریخ (صلح مطلق) رسیدیم. اگر بر فرض تمدن اسلام هم نبود تا جنگ تمدنها  بر مدار اسلام و سرمایه داریِ لیبرال دمکراسی شکل بگیرد، آیا خودشان می توانستند صلح پایدار ایجاد کنند؟ محال است!

وقتی اله متعدد شد نزاع قطعی است. فقط وحدت اله است که محور هماهنگی است «لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَهٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا» وقتی مقاصد و معبودهای انسان متعدد شدند تنازع، قطعی است. بنابراین اگر انبیاء هم هیچ کاری با آنها نداشته باشند این مکاتب به هیچ وجه نمی توانند صلح پایدار ایجاد کنند. از این رو اکثر جنگ هایی که در تاریخ اتفاق افتاده است بین خود پرچمداران مادی بوده است مثل جنگ اول و دوم جهانی؛

ولایت ائمه علیهم السلام مجاری الوهیت و محور هماهنگی و انسجام عالم است

اگر ما در زیارت جامعه کبیره خطاب به ائمه می گوییم تفرق با شما به ائتلاف می رسد. «بِمُوَالاتِکُمْ عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعَالِمَ دِینِنَا وَ أَصْلَحَ مَا کَانَ فَسَدَ مِنْ دُنْیَانَا» به خاطر این  است که ائمه علیهم السلام مجاری ولایت و الوهیت حضرت حق هستند. الوهیت حضرت حق است که می تواند محور هماهنگی شود. اگر بنا بود ائمه مجاری آن ولایت و الوهیت نباشند حضرت حق هیچ وقت عالم را به وحدت نمی رساند. اگر ولایت ائمه، محور انسجام عالم است چون ولایت آنها، ولایت الله و ولایت حضرت حق است که اگر همه عالم به آن گردن بگذارند و الوهیت او را قبول کنند، یک مقصد واحد به عالم می دهد «یخرجهم من الظلمات الی النور» و عالم از کثرت به وحدت اله می رسد. همین که این مدار قبول نشد سیر برعکس می شود. اگر قرار شد خدا و ولی خدا ـ که همان جریان ولایه الله در عالم است ـ  را نپذیرید، ولایت هایی که جاری می شود یکی نخواهد بود و هر کس خودش مدعی می شود «یخرجونهم من النور الی الظلمات» این، محور تشتت و نزاع است. بنابراین ممکن نیست در دستگاه مادی و براساس مکتب مادی انسجام پیدا شود.

اومانیسم و لیبرالیسم ریشه در تعدد آلهه دارد و نمی تواند به وحدت و منافع عمومی ختم شود

مکتب تهاجمی غرب  که تمام عرصه های فرهنگ و سیاست و همه جغرافیای جهان را  در تیول خودش می داند و می خواهد براساس منافع خودش مکتب تهاجم و دفاعش را تعریف کند و مدعی صلح پایدار است، محال است که به صلح پایدار ختم شود. گرچه مدعی حقوق بشر و جامعه جهانی هستند، اما محال است که به دفاع از عموم بشر ختم شود. حتماً یک مکتب نانوشته ای در کنار آن ایجاد می شود که منافع اقلیت حاکمه را اصل می کند. خود آن اقلیت هم قلوبشان متفرق است. «تحسبهم جمیعا و قلوبهم شتى» چون اله شان متعدد است. تعدد اله نزاع می آورد. اصلا حقیقت اومانیسم تعدد اله است. لیبرالیسم یعنی آزادی شخصی است که در واقع هر کسی، خودش محور است. حال چطور این محور را به انسجام می رسد. منافع مشترک نمی تواند موجب انسجام باشد، در منافع مشترک هر کسی می خواهد منفعت مشترک را به نفع خودش ختم کند و افق و انتهای نگاهش به منافع خودش است. بر این اساس قطعی است که هیچ دو نفری اگر برمحور توحید حرکت نکنند هماهنگ نمی شوند. اگر به ولی مشترک هم تکیه کنند آن هم غلط است؛ چون به ولی مشترک هم نمی رسند "والذین کفروا اولیائهم الطاغوت". این ولایت الله است که یکی است. بنابراین محال است در لیبرالیسم منافع عمومی تأمین شود. مکتب تهاجمی و دفاعی غرب نه به منافع عمومی ختم می شود و نه به صلح پایدار.

معرفی مکتب دفاعی حضرت سیدالشهدا در وصیت نامه ایشان به محمد بن حنفیه

مکتب دفاعی و مکتب جهادی حضرت سید الشهدا که منتهی به نصرت الهی شد چیست؟ وجود مقدس سید الشهدا  وقتی تصمیم می گیرند از مدینه خارج شوند وصیت نامه ای را خدمت محمد حنفیه می گذارند که معمولا نیمی از این وصیت نامه خوانده می شود و نیمی از آن خوانده نمی شود. اگر کسی بخواهد مکتب جهادی سیدالشهدا را بفهمد در این وصیت نامه آمده است. حضرت وقتی وصیت نامه را می نویسند از اینجا شروع می کنند «أَنَّ الْحُسَیْنَ یَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ» حسین شهادت می دهد که الهی جز الله نیست «وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّهَ وَ النَّارَ حَقٌ وَ أَنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ لا رَیْبَ فِیها وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ» ما خیال می کنیم این زینت وصیت نامه است در حالی که این طوری نیست. همه وصیت نامه همین است. این مقدمه ای است که بقیه را تفسیر می کند «وَ أَنِّی  لَمْ  أَخْرُجْ  أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّهِ جَدِّی ص أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَهِ جَدِّی وَ أَبِی  عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ»  شما اگر آن مقدمه را بردارید ذیل آن  بی معنا می شود؛ چون همه مدعی اند ما دنبال صلح هستیم. چه کسی می پذیرد که من مفسد هستم؟ «و اذا قیل لهم لاتفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون» ما کارمان فقط اصلاح است یا آنکه فقط ما مصلح هستیم. بعضی هایشان به تعبیر قرآن «یُشْهِدُ اللَّهَ عَلى  ما فی  قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصام» یعنی واقعا گمانشان همین است. قرآن می فرماید بدترین دشمنان، همین کسانی هستند که وقتی می گویند ما دنبال اصلاح هستیم واقعا خیال می کنند کارشان اصلاح می کنند. اینها بدترین دشمنان هستند «وَ إِذا تَوَلَّى سَعى  فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ» مصداق این آیه پرچمداران این تمدن مادی اند که که ادعای اصلاح دارند ولی واقعا هر اقدامی می کنند، در مسیر فساد ارض و نسل است.

شهادت برتوحید و نبوت، اساس مکتب دفاعی سید الشهداء

آن چه تفاوت حضرت با دیگران را روشن می کند و اصلا وصیت نامه را معنی می کند صدر وصیت نامه است. اگر شما الوهیت حضرت حق را بردارید امام حسین برای چه  بجنگند؟ چه فسادی اتفاق افتاده است؟ مدار خلافت تغییر کرده است؟ خدایی نیست که مدار خلافت تغییر کرده باشد. شما وقتی خورشید را بردارید در تاریکی همه چیز با هم برابر است «الله نور السموات و الارض» اگر او را برداشتید حق و باطلی نمی ماند. کسانی که در صددند تا با حذف خدا، اخلاق را تعریف کنند چگونه می توانند ارزش درست می کنند؟ چرا نسبیت مطلق در اخلاق درست نشود؟ اگر معیار ارزش به اله واحد برنگردد آله متعدد می شود و هر کس برای خودش ارزشی درست می کند.

اگر بپذیریم که «اشهد ان لا اله الا الله» آن وقت می توانیم بگوییم یک فسادی اتفاق افتاده و مدار جامعه از توحید به طرف کفر رفته است و حضرت می خواهند آن فساد را از دامن امت پاک کنند. اگر بپذیریم که «ان محمدا عبدهُ و رسوله» یعنی این رسول، نابغه نیست، بلکه کسی است که درهای غیب عالم را به سوی این جهان باز می کند. این شخص مسیر تحقق الوهیت در زندگی انسان است. هم عبد مطلق است، یعنی چیزی از خودش ندارد بلکه محل مشیت است. هم عبد مطلق است و هم رسول است. از خودش حرف نمی زند و همه مأموریتش از عالم دیگری است. آمده تا الوهیت را در عالم و حیات اجتماعی محقق کند که همان حقیقت صلاح است، صلاح یعنی همه شئون ظاهری و باطنی بشر بر مدار لا اله الا الله بچرخد.

سکولاریست های دنیای اسلام رابطه توحید را با صلاح و فساد اجتماعی قطع می کنند

سکولاریست های دنیای اسلام که سکولاریست های میانه رویی هستند، نماز و روزه تجویز می کنند، ولی اجازه نمی دهند دین در سیاست دخالت کند. رابطه الوهیت را با صلاح و فساد اجتماعی قطع می کنند. می گویند این مسأله که «خدا هست»، یک امر خصوصی است، در مورد صلاح و فساد اجتماعی، توحید ، مفاهیم قدسی و خدا را کنار بگذارید. بعضی از روشن فکرهای سکولار در دوره اصلاحات تعبیری داشتند که از این بی ادبی از حضرت بقیه الله عذر خواهی می کنم، تعبیرشان این بود که «چطور می گویید اصلاحات واقع شده ولی هنوز خدا در جامعه ما نمرده است» این حرف استادهایشان است. اگر شما رابطه اصلاحات اجتماعی را با آن مبانی قطع کنید همه مدعی اصلاحند.

تمام مسئله این است که حضرت می گویند اله عالم یکی است. این آدم نبی است و آمده است تا الوهیت حضرت حق را در جامعه جاری کند. حقیقت لا اله الا الله از طریق ایشان در عالم جاری شده است. اگر نبوت نبی اکرم صلی الله  علیه و آله در عالمِ اختیارات ما نیز مدار شد و همه مدارهای اجتماعی به مدارِ نبوت برگشت، آن وقت توحید محقق می شود. ولی اگر این چنین نشد یعنی اشهد ان لا اله الا الله را منحصر در زندگی خصوصی کردیم و وقتی به حیات اجتماعی می رسیم مدار را عوض کنیم و خود انسانها مدار شوند، آن وقت فساد اجتماعی پیدا می شود.

الان فساد انگیزی سکولاریست های دنیای اسلام مثل ترکیه به همین یک کلمه برمی گردد که می گویند خدا خیلی خوب است، اما برای مساجد؛ به حیات اجتماعی که می رسند می گویند حضور خدا در امور اجتماعی لزومی ندارد.

ورود به بیت الولایه، راه تحقق الوهیت و اصلاح در عالم است

اگر انسان آنگونه که حضرت امیر فرمودند «بین نثیله ومعتلفه» بین آخور و آشپزخانه حرکت کرد (اول و آخرش دنیا شد) چرا بگوید فساد در امت اتفاق افتاده است؟ در تفسیر سوره فجر خدای متعال می فرماید این تمدنها فساد کردند؛ چرا فساد کردند؟ قرآن می فرماید «لا تفسدوا فی الارض بعد اصلاحها»خداوند متعال زمین را اصلاح کرده است، افساد نکنید. این نوع خطابها، خطاب به سردمداران است، گاهی مخاطب آن، عموم در نظر گرفته می شود که موجب فهم ناقص آیات می شود. روایات، باطن آیه را معنا کرده است. فرمود «بعد اصلاحها بمحمد و علی» وقتی این پیمغمبر از عالم بالا می آید پنجره های غیب را به سوی عالم باز می کند. وقتی همه چیز را بر مدار توحید قرار می دهد عالم اصلاح می شود. بعد خطاب به اهل سقیفه فرمود "لاتفسدوا فی الارض بعد اصلاحها" مداری را که پیغمبر قرار داده است و بر محور خلیفه الله می گردد عوض نکنید. اگر عوض کردید همه عالم فساد می شود دیگر نمی توان جلوی آن را گرفت.

تمام فسادهای عالم، فرع بر ائمه جور هستند و همه خیرات عالم نیز فرع بر ائمه نور است «نحن اصل کل خیر و من فروعنا کل بر، و من البر الصلاه و الصیام و التوحید و الحج» اگر بناست الوهیت حضرت حق در عالم جاری شود و همه شئون حیات فردی و جمعی و تاریخی انسان بر محور سجده تام در مقابل خدا بچرخد و همه زندگی یک سجده و همه عالم مسجد شود، راهش این است که انسان به آن خانه ای که خانه هدایت خداوند است ورود کند. «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَهٍ مُّبَارَکَهٍ زَیْتُونِهٍ لَّا شَرْقِیَّهٍ وَلَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاء وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ/ فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ» اگر کسی وارد این بیوت شد که بیت الانبیاء و بیت الولایه است، اهل این خانه و از رجال این خانه می شود. کار اهل این خانه به جایی می رسد که «رِجَالٌ لَّا تُلْهِیهِمْ تِجَارَهٌ وَلَا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاهِ وَإِیتَاء الزَّکَاهِ» هیچ تجارتی آنها را از یاد خدا و توحید غافل نمی کند. اگر جامعه بشر ذیل این بیوت تعریف شد همه اش توحید می شود و اگر از این بیوت  بیرون آمد حتی نمازش هم شیطنت است، برای غیر خداست. این فسادی که در قرآن تعریف می شود همین است. اینکه انسان، مردم را از این بیوت محروم کند، این همان حقیقت فساد است که با آن نماز و حج و زکات همه فساد و دنیاست.

بنابراین اگر آن اصول را از وصیت نامه سید الشهداء بردارید و آن مقدمه را  زینت المجالس بدانید یزید هم می گوید من مصلح هستم. مکتب جهادی و دفاعی سید الشهدا مبتنی بر این اصول است. شهادت بر حقانیت توحید و نبوت نبی اکرم است. اگر دنیا مسیر آخرت باشد فساد بزرگی اتفاق افتاده و این مسیر بسته شده است. چطوری این مسیر بسته می شود؟ مسیر تحقق توحید را خداوند بیان کرده است؛ هر کسی می خواهد به این نور و هدایت برسد باید سراغ مثَلَش بیاید که بر اساس روایتِ توحید صدوق این مثل، نبی اکرم است. اگر تمام تمدن بشر، ذیل بیت الانبیا و نور و مثل نور تعریف شد همه اش تحقق توحید می شود. اگر مناسبات نبوت نبی اکرم و مناسبات عالم آخرت در آن ملاحظه نشد، همه کارشان فساد می شود.

سکولاریسم، روح و جان تمدن جدید است

تمدن جدید با صدای بلند می گوید ما کاری با آخرت و مبدأ نداریم، اینها متعلق به حوزه خصوصی است. الگوی توسعه  غربی، وقتی تکامل اجتماعی را تعریف می کند می گوید چون ما در مسیر تکامل جهانی هستیم هر مکتب، فرد ، جامعه و قدرتی اعم از نرم و سخت که بخواهد جلوی ما بایستد باید حذف شود چون بر ضد تکامل است. همه تکاملی را که تعریف می کنند این جهانی است و چیزی از آخرت، نبوت و توحید در آن نیست. عالمی که باید معبد و محل عبادت خدا باشد معبود می شود. بنابراین هر کار دیگری که این تمدن بکند از اول تا آخر فساد است. مگر اینکه یک جایی تحت فشار فرهنگ انبیاء مجبور شوند از مواضع خودشان کوتاه بیایند. اگر شما خیری در دستگاه شیطان و شیاطین می بینید، این خیر برای خودشان نیست. این همانی است که در روایات آمده که خداوند متعال آن دو طینیت و گل مخصوص را با هم آمیخت و در نتیجه بدی های اهل باطل به طینت اهل ایمان رسیده  ، و خوبی های اهل ایمان در طینت آنها آمیخته شده است؛ هر چه خوبی است از انبیاء است؛ پس نباید تلقی شود که محور اهل باطل، خوب است. این بیانی که از بعضی از بزرگان نقل شده که «در غرب اسلام را دیدم، مسلمان ندیدم»، درست نیست، غرب کجایش اسلام است؟ اصل، ولایت نبی اکرم است؛ این تمدنی که با صدای بلند فریاد می زند ما می خواهیم دین را زمینی و عرفی سازی کنیم؛ این تمدنی که سکولاریزم، روح و جان آن است. چطوری گفته می شود اسلام را در آنجا دیدم مسلمان ندیدم، مگر اسلام با سکولاریزم جمع می شود؟ بله ممکن است در کاخ فرعون هم یک مؤمنی پیدا شود و یا ممکن است یک صفت خوب در یک کافر هم پیدا شود. این غیر از این مطلب است که این تمدن، تمدنی باشد که روح اسلام در آن جریان داشته باشد. اگر سر در تمدن غرب «بسم الله» نوشتیم که اسلامی نمی شود!

 



×
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×