دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
هم فاطمه هم زینب است و هم رقیه است

تاب و تبم، ذکر لبم هر دم رقیه است

زیباترین نام در این عالم رقیه است

 

از فتنه‌های این زمانه در امانم

تا آن زمان که محور دینم رقیه است

 

خرابۀ شام

رسید یار من از راه، راه باز کنید  

ستارگان همه بر ماه من نماز کنید

رواق منظر چشم من آشیانۀ اوست  

به سوی او همه دست دعا دراز کنید

 

گریه نگذاشت

دلخوری نیست در این قافله از هیچ کسی

به خدا من که ندارم گله از هیچ کسی

 

خواب بودم اگر از پشت شتر افتادم

طلبی نیست در این مسئله از هیچ کسی

 

بعد از آن نیمه شب و گم شدن و تنهایی

نگرفتم نفسی فاصله از هیچ کسی

شبیه مادر

از بس که سکوت با دلم ور رفته

از دست همه حوصله‌ام سر رفته

 

او نیست ولی از جلوی چشمم دست،

 در دست پدر چقدر دختر رفته

 

نذر مظلومیت حضرت رقیه (س)
ستاره

تنش لبریز زخم تازیانه

شب و ماه خرابه، آشیانه

 

گل پرپر پدر را خواب می‌دید

ستاره نم‌نم از چشمش روانه

تقدیم به حاج سعید حدادیان ، آنکه همیشه با من مهربان است
زحمت

پایش ز دست آبله آزار می‌کشد

از احتیاط دست به دیوار می‌کشد

 

در گوشۀ خرابه کنار فرشته‌ها

«با ناخنی شکسته ز پا خار می‌کشد»

یکی من ـ یکی تو

قدم من نفس من زمین تو هوا تو

به اینجا رسیده «من» م با دو تا «تو»

 

بیا شاید این بال‌هامان پریدند

خدا را چه دیدی، تو حالا بیا تو ...

 

 برای پر و بال اینجا نشینم

کمی آسمان باش و من هم برا تو

سنگ غسل

کیست امشب در دل طوفانی او جا کند

قطره‌های تاولش را راهی دریا کند

 

گرد و خاکی گشته بود، اما هنوز آئینه بود

صفحۀ آئینه را فردای محشر وا کند

 

نماز صبح

هر چند دل شکسته و هر چند بی‌پر است

امّا هنوز مثل همیشه کبوتر است

 

گر پای نیزه از حرکت ایستاده بود

از شدت علاقۀ بابا به دختر است

حرای گریه

در آن سحر، خرابه هوایش گرفته بود

حتی دل فرشته برایش گرفته بود

 

با آستین پارۀ پیراهن خودش

جبرئیل را به زیر کسایش گرفته بود

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×