دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بدران هلال‌وار

در کربلا چو قافلۀ غم گشود بار

از غم هزار قافله آمد در آن دیار

 

آمد هلال ماه عزا، در عزا شدند

بدران آسمان ولایت، هلال‌وار

 

مه‌ جان گداز

مهی که هست بسی جان‌گداز می‌آید

مقدّر آن چه بُوَد از فراز می‌آید

 

به چشم دل نظری کن ببین که قافله‌ای

به سوی کرببلا از حجاز می‌آید

 

 

جگر سوختگان

بهرت، ای کرببلا! آمده مهمانی چند

دیده بگشا و ببین، موکب سلطانی چند

 

بر مه و مهر فلک سای سر خود که تو را

داده دادار جهان، نیّر تابانی چند

 

غزالان حرم

ما در این وادی، قبول ابتلا خواهیم کرد

کربلا را عالَم «قالُوا بلی» خواهیم کرد

 

ما برانگیزیم شور روز محشر در جهان

قامت شور قیامت، بس به پا خواهیم کرد

 

 

روی بی‌نقاب

چون کاروان عشق، به دشت بلا گذشت

افکنْد بار عشق در آن ‌جا، ز جا گذشت

 

با عشق دید آب و هوایش چو سازگار

منزل نمود و از سر آب و هوا گذشت

 

سالار کاروان، همه کالای عشق را

بنْهاد در میانه، ز هر مدّعا گذشت

صحرای خونین

الا! یاران من! میعاد‌گاه داور است، این ‌جا

بدن‌ها غرق خون، سرها جدا از پیکر است، این ‌جا

 

مَلَک! قرآن بخوان در خاکِ روح‌انگیزِ این وادی

که هفتاد و دو گل از باغ عترت، پرپر است، این ‌جا

 

 

مهمان می‌رسد

                   

بوی غم، بوی جدایی، بوی هجران می‌رسد

کربلا آغوش خود واکن که مهمان می‌رسد

ناقه‌ام در گل نشته چاره‌ای کن یا حسین

دیر اگر آیی کنارم بر لبم جان می‌رسد

نشان کربلا

                  

چیزی نمانده تا برسد کاروانشان

از دورها به چشم می آید نشانشان

 

از پرده‌های سردر محمل مشخص است

هرگز نداده است نسیمی تکانشان

مریمان قبیله

کاروان سلاله‌های خدا

کاروان امام عاشورا

 

کاروان بهشتیان زمین

کاروان فرشتگان سما

دلشوره

اینجا که آمدیم غم و غصّه پا گرفت

دلشوره‌ای عجیب، وجود مرا گرفت

 

حسّ غم جدایی این دشت لاله خیز

بال و پرم جدا و دلم را جدا گرفت

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×