دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بیت‌الاحزان

باز گشتم با غم و محنت، قرین

یادم آمد از غم «امّ‌البنین»

 

شد ز دشت کربلا چون باخبر

«بیت‌الاحزان» در بقیعش شد مقر

 

ارکان حرم

شد قطار غم، روان سوی حجیز

با دل پُرخون و چشم اشک‌ریز

 

یوسف آل پیمبر با «بشیر»

گفت کای فرزانه‌ی روشن‌ضمیر!

 

آرامش دل

ای بنات النعش را تصویر پاک

حضرت امّ‌البنین روحی فداک

 

مانده کلکم در بنان نطق از بیان

تا چه گویم وصفت ای عرش آشیان

با امّ‌البنین در بقیع

دوباره غربت و اندوه آشنای بقیع

غروب و گریه‌ی یک زن به شانه‌های بقیع

 

صدای نوحه می‌آید از آشیانه‌ی باد

گمان کنم که تو باشی غزلسرای بقیع

این روزها

غم با نگاه خیس تو معنا گرفته

یک موج از اشک تو را دریا گرفته

 

در فصل غم، فصل خسوف ماه خونین

خورشید هم مثل دلت گویا گرفته!

ازدحام زخم

بی‌تاب دوست بودی و پروا نداشتی

در دل به غیر دوست تمنا نداشتی

 

مادر! شنیده‌ام که تو در ازدحام زخم

جز ذکر یا حبیب به لب‌ها نداشتی

نفس‌های آخر

جان بر لبم رسیده و در بین بسترم

از سینه آمده است نفس‌های آخرم

 

خاک بقیع شاهد آه و فغان من

دشمن گریست بر من و بر دیده‌ی ترم

عروس بنت اسد

کار امّ‌البنین گل‌آرایی است

باغ گل‌های او تماشایی است

 

هر یکی نقش و رنگارنگ

تابلویی از شکوه و زیبایی است

همدم آه

من که اشک دیدگان را همچو دریا کرده‌ام

سینه را سوزان ز داغ پور زهرا کرده‌ام

 

بر سپهر دیده‌ام اختر فشانم روز و شب

ماه را قربانی خورشید طاها کرده‌ام

خاطر

تیغی که جدا دو دست عباسم کرد

دیدی که چه با خاطرِ حساسم کرد

 

این تیغ، مدینه با غلافی سنگین

نیلوفر پژمرده گل یاسم کرد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×