دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مصائب حضرت عقیلۀ بنی هاشم (س)

        

جان خواهر به فدای سر تو!

بی سر افتاده چرا پیکر تو؟

 

بعد تو ای شه بی‌غسل و کفن!

چه کند خواهر غم‌پرور تو؟

 

بانوی کاروان

               

فضا محو تاب و تب زینب است

گمانم که وقت نماز شب است

 

همه هاشمیات، مشغول ذکر

بیابان پر از نغمۀ یارب  است

به ناچار

            

گفتند از او بگذر و بگذار به ناچار

رفتم نه به دلخواه، به اجبار به ناچار...

 

در حلقه‌ای از اشک پریشان شده رفتم

آن گونه که انگشترت انگار به ناچار...

 

فدای سرت

            

چقدر گریه نوشته دلم برای سرت

تمام جسم تو زخمی...ولی فدای سرت

 

چه آمده به سرت زیر تیر و نیزه و نعل؟

بگو که بوسه بگیرم من از کجای سرت؟

کمک کنید مرا سمت کربلا ببرید

      

و قبل از این که مرا هم از این سرا ببرید

کمک کنید مرا سمت کربلا ببرید

 

تمام قامت من را شکسته داغ حسین

کمک کنید مرا دست بر عصا ببرید

 

خاکستر است تحفۀ پس کوچه‌های شهر

دروازه ورودی شهر است و ازدحام بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام این ازدحام و هلهله‌ها بی دلیل نیست یک کاروان سپیده رسیده به شهر شام  

کاروان دل

        

به کربلای تو، یک کاروان دل آوردم

امانتی که تو دادی، به منزل آوردم

 

هزار بار به دریای غم فرو ‌رفتم

که چند دُرّ یتیمت، به ساحل آوردم

 

فتح شام

        

از جان خود اگرچه گذشتم به راحتی

دل کنده‌ام ولی زتنت با چه زحمتی

 

می‌خواستم به پات سرم را فدا کنم

اما به خواهر تو ندادند مهلتی

تاراج خزان

بوستانِ لاله‌رویانِ حجیز

شد ز تاراج خزان، چون برگ‌ریز

 

کوفیان بستند بار قافله

بانوان را شد به گردون، غلغله

 

التفات مادری

بر یتیمان حسین از یاوری

                        کرد زینب، التفات مادری

 

دیده را از اشک خونین، پاک کرد

                        درد خود را در دل خود، خاک کرد

 

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×