دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
غزل عاشقی

 

در شکنج زلف جانان، پیچ و تاب من تویی

ماه کوچک، در طواف آفتاب من تویی

 

شرط ایثار و وفا، هرگز به سنّ و سال نیست

کودک شش‌ماهه‌ی من! هم‌رکاب من تویی

مرغ نیم بسمل

 

حسین از کینه‌ی عدوان، چو آمد تنگ، میدانش

نمانْد از یاوران یک تن که سازد جان به قربانش

 

نه عون و جعفر و عبّاس باقی مانْد و نه قاسم

نه فرزندش علی ‌اکبر که طلعت، ماه تابانش

کلام امام

چو شد حسین به صحرای کربلا، وطنش

ز باد حادثه یک‌باره شد خزان، چمنش

 

در آن ریاض چمن، داشت سروِ نسترنی

فلک ز پای درآورْد سروِ نسترنش

 

دست اجل

شه چو آمد ز لب تشنه‌ی اصغر، یادش

رفت از سوز عطش تا به فلک، فریادش

 

بند قنداقه‌ی اصغر به سر دست گرفت

تا چو مرغان کند از بند قفس، آزادش

 

بام زحل

 

ترکیب آفتاب و عطش تا اجل رسید

ترجیع ناله‌ها، به گلوی غزل رسید

 

پیغمبر است این که عمامه به سر گذاشت

از آسمان گرفته قمر را بغل رسید

صیّاد سنگ دل

دست جفای حرمله، یا رب! قلم شود!

کز تیر او، شهادت اصغر، رقم شود

 

صیّاد سنگ‌دل که دو دستش بریده باد!

راضی چرا به کشتنِ صیدِ حرم شود؟

 

رسم تیر و کمان

 

ای کاش رسم تیر و کمان، در جهان نبود!

یا کار آن به طفل امام زمان نبود

 

خم شد برای راستی‌اش چون کمان، فلک

تیری که غیر اصغرش، آن را نشان نبود

 

امتحان عشق

امتحان عشق، چون در کربلا آغاز شد

کودکی شش‌ماهه، بِین عاشقان، ممتاز شد

 

هر گلی کز شاخه افتاد و به خاک و خون تپید

باغبان عشق آمد با گلش، دم‌ساز شد

 

دعای مستجاب

خجل ز تشنگی‌اش، موج آب خواهد شد

گواه غربت او، آفتاب خواهد شد

 

به یاد خشکیِ لب‌هاش تا جهان باقی است

روان، سرشک ز چشمِ سحاب خواهد شد

 

 

قحط آب

 

چون در حریم خسرو دین، قحط آب شد

دل‌های کودکان حسینی، کباب شد

 

اصغر به گاهواره ز سوز عطش، پریش

چون گیسوان مادر زارش، رباب شد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×