دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ما راه از سر گرفتیم

ما راه از سر گرفتیم

تا کربلا پر گرفتیم

 

هر حاجتی هم گرفتیم

از پشت این در گرفتیم

 

شاکلید

دنیای بی حسین اگر آخر غم است دنیای با حسین به آخر نمی‌رسد

 

این شاکلید قصۀ صحرای کربلاست سر می‌دهد حسین، ولی سر نمی‌رسد

 

فصل عزا

بوی عجیب حضرت سر می‌رسد به گوش

گویا دوباره فصل عزا، ماه ماتم است

 

مادر، لباس مشکی غم را اتو بزن

دل داغدار روضۀ سخت محرم است

 

رسم عشق

بعد از سه روز جسم عزیزش کفن نداشت یوسف‌ترین شهید خدا، پیرهن نداشت او رفت تا که زنده کند رسم عشق را از خود گذشته بود، غم ما و من نداشت

 

زیر سر بگذار دل یا زیر پا بگذار سر

خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر

هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر

 

هر زمان یک جور باید عشق را ابراز کرد

چون تو که هر بار دل می‌دادی و این بار سر

 

سر خورشید شده گرمی دکان تنور

چه شبی می‌گذرد در دل پنهان تنور

سر خورشید شده گرمی دکان تنور

 

این چه نوری است؟ تنور از نفسش روشن شد

این چه داغی است که آتش زده بر جان تنور؟

آرامش شهر

 

دستان تو بحر را به هم ریخته است

لبخند تو قهر را به هم ریخته است

 

آن سر که ز روی نیزه‌ها می‌افتد

آرامش شهر را به هم ریخته است

عید جدید

شامیان! شام چرا شهر تماشا شده است؟

یا مگر عید جدیدی است که پیدا شده است؟

 

چه هیاهوست خدایا! درِ دروازه‌ی شام؟

بر ورود چه کس این گونه مهیّا شده است

 

بعد از سه روز

 

ز آن دم که محو بوسه‌ی زیر گلو شدم

رفتیّ و من تو را همه در جست‌وجو شدم

 

کردم زیارت تن صد پاره‌ات ولی

بعد از سه روز با سر تو روبه‌رو شدم

نصرانی

 

چون شد سر اطهر ابی عبدالله

در بزم یزید، همره آل الله

 

هنگام فداکاری نصرانی گفت:

لا حول و لا قوّه الّا بالله

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×