دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
سپر

سینه‌ات از دل گودال خبر می‌گیرد

دارد از گردش شمشیر اثر می‌گیرد

 

آسمان سینۀ گودال و پرستو هم تو

سمت خورشید دلت یکدفعه پر می‌گیرد

پنجم محرم؛ روضه ی گودال...

می‌رسد از گوشۀ مقتل صدای مادرش

ای زنازاده بیا و دست بردار از سرش

 

گیسوان مادر ما را پریشان می‌کنی

بی حیا با خنجرت بازی مکن با حنجرش

پنجم محرم؛‌ پریشانی

پا برهنه شد و به میدان زد

داد می‌زد عمو رسیدم من

 

دست من هست پس نبُر دیگر

تیغِ زیر گلو... رسیدم من

پنجم محرم؛ بمیرم

هر چند به یاران نرسیدم که بمیرم

دیدار تو می‌داد امیدم که بمیرم

 

دیدم که نفس می‌زنی و هیچ کَسَت نیست

من یک نفس این راه دویدم که بمیرم

پنجم محرم؛ نزنی...

یک نفس آمدهام تا که عمو را نزنی

که به این سینۀ مجروح، تو با پا نزنی

 

ذکر لا حول و لا از دو لبش می‌بارد

با چنین نیزۀ سر سخت به لب‌ها نزنی

وارث کمال پدر

در رگ رگش نشانۀ خوی کریم بود

او وارث کمال پدر از قدیم بود

 

دست عمو به گیسوی او چون نسیم بود

این کودک شهید که گفته یتیم بود؟

رنگ و بوی زهرا

برای پر زدنت حجم آسمان کم بود

ولی به بال و پر خسته‌ات، توان کم بود

 

شتاب کردی و وا ماند بند نعلینت

چه قدر شوق شهادت! مگر زمان کم بود؟

عمه جانم بین عمو تنهای تنها مانده است

عمه جانم بین عمو تنهای تنها مانده است

عمه جان عبداللّهت از قافله جا مانده است

 

نیمه جانی در تنم مانده عمو جان مال توست

من بلا گردانتم، تا در تنم نا مانده است

تا که نگویند عمو کاش پسر داشت...

غیرت خاکسترش رنگ دگر داشت

شعلۀ بال و پرش میل سفر داشت

 

آنکه در این یازده سال یتیمی

تا که عمو بود انگار پدر داشت

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×