دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
عاشق دل‌باخته

هم‌چو ماهی که شب تار، جمالش دل‌جوست

روی رخشان تو با رنگ سیاهت، چه نکوست!

 

خون پاکیزۀ تو، در بدن شب‌رنگت

هم چنان آب حیاتی است که در تیره سبوست

 

شیرین نبرد

شد غلام شه ز عشق شاه، مست

ساغر و پیمانه را در هم شکست

 

گشت از خود، بی‌خود آن شوریده‌حال

پشت پا زد بر جهان و هر چه هست

 

 

راندۀ خوانده

اگر بر آستان خوانی مرا، خاک درت گردم

وگر از در برانی، خاک پای لشگرت گردم

 

به دامانت غبار‌آسا نشستم، برنمی‌خیزم

وگر بفْشانی‌ام، خیزم ولی گِرد سرت گردم

 

دست‌خطّ رضایت

سلام باد به حر! بر یقین و ایمانش!

که میزبانِ شهادت، نمود مهمانش

 

برای آمدنش انتظار داشت، حسین

که دیده بود وِرا در شمار یارانش

 

در پرتو عشق

 

عشق شه تا در دل حرّ ریاحی، خانه کرد

آن یلِ مردافکنِ ضرغام را دیوانه کرد

 

پرتوی افتاد تا از عشق آن شه بر دلش

بر دلش کرد آن ‌چنان ‌که شمع با پروانه کرد

عشق تنهاست

شهادت می‌دهد حُر؛ عشق تنهاست

در این تنهاترین دَم، سخت زیباست

 

مگو با خویشتن دیرست و دورست!

درآ از خویش، این سو نورِ نورست

شهادتنامه امضا می‌کنم

شهادت می‌دهد حُر؛ شرمسارست

از این دَم بندۀ پروردگارست

 

خداوندا! تو شاهد باش! ... هستم

به تو، با تو ... و گرنه بت‌پرستم

حبّ مادرم

یا غربت لشکرم نجاتت داده

یا گریۀ خواهرم نجاتت داده

 

با آن همه کاری که تو کردی بی‌شک

حب تو به مادرم نجاتت داده

توبه

با اشک و نوا و ماتم و حال عزا

جاری کردی روی لبت «یا زهرا»

 

برگرد که توبه‌ات قبول است، قبول

با اینکه شکسته ای دل زینب را

دو لبخند

طبعم به ولای آن دو لبخند

شد نغمه سرای آن دو لبخند

 

مانده است هنوز بر لب طف

تأثیر صفای آن دو لبخند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×