دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
زندگی و مرگ

سلام ما به «سعید»! آن چو نام خود مسعود

که پیکِ نامۀ «مسلم» به نزد مولا بود

 

به شهرتِ حنفی بود و در شب عاشور

پی دفاع حریمِ ولایت، این بسرود:

 

عشق و پیری

عشق را بنْگر که در پیری، چسان غوغا کند

پیرمردی را چگونه واله و شیدا کند

 

«مسلم بن عوسجه» گفتا به شاه دین، حسین

اذن جنگم ده که عشق تو، مرا رسوا کند

حبیب ومحبوب

 

حسین در صف هیجا، چو در نماز آمد

«حبیب»، پیش بلایش به پیشواز آمد

 

ز سینه ساخت سپر، تا امام عاشورا

پی نماز به درگاه بی‌نیاز آمد

فروغ نگاه

شُکوه عشق به هر جا که سایه افرازد

به قدر سایه‌نشینانِ خویش می‌نازد

 

دلیل قافلۀ عشق چیست؟ نام حسین

به هر کجا که برافروخت، شورش اندازد

 

کشش‌عشق

گفتار دل‌کش شه و رفتار دل‌فریب

از کوفه کَند پای دل «مسلم» و «حبیب»

 

عاشق چو گرم شوق شود، راه عشق را

پوید به پای جان و نیندیشد از رقیب

 

 

شبیه کتیبه

به دیر و بتکده و کعبه و کنشت! حسین!

به تربتی که خدا بذر عشق کِشت! حسین!

 

از این زمین نروم یک قدم که دست خدا

ز خاک کرببلایت گلم سرشت، حسین!

 

غلام سیاه رنگ

 

 

از لشگر امام، غلامی سیاه‌رنگ

خالِ سوادِ کشور هند و دیار زنگ

 

آمد به پیش آن شه و گردن نمود کج

درخواست کرد از شه لب‌تشنه، اذن جنگ

نعمت فردوس

 

آمد یکی غلامِ سیه‌‌چهرِ دل‌سپید

دل در برش ز شوق شهادت همی تپید

 

آزاد کرده بودش اندر ره خدا

چرخ سپید، چشم سیاهی چو او ندید

فروغ صدق

سلام باد به جون! آن که روح والا داشت

نشان عشق و ارادت ز پنج مولا داشت

 

شد از نگاه ابوذر، مس وجودش زر

فروغ صدق و سعادت، در او تجلّی داشت

 

رخصت گفتار

 

ای شاه! این غلام که هم‌رنگ موی توست

عمری دراز شد که هوادار روی توست

 

یا حلقه‌ی غلامی‌ات از گوش او مگیر

یا دِه نشان، شهیش، که با خلق و خوی توست

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×