دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بخشیدند...

همۀ رحمت حق را به گدا بخشیدند

به گدایان شما دست دعا بخشیدند

 

نفسم تنگ شد از جرم و خطا و نیرنگ

تا که رفتم به حریم تو هوا بخشیدند

خود را فدای حضرت ارباب می کنم

خود را فدای حضرت ارباب می‌کنم

این دیده را به عشق تو بی خواب می‌کنم

 

اسم مرا گذار فدایی زینبت

چربی دیده را ز غمش آب می‌کنم

گریۀ آسمان‌ها

آسمان‌ها در عزایت گریه کردند ای عزیز

جسم تو در قتلگه با تیغ و نی شد ریز ریز

 

در همین کرببلا دیدم عزیز من که رفت

بر سر و رگ‌های خونی شما یک جسم تیز

عمه جانم بین عمو تنهای تنها مانده است

عمه جانم بین عمو تنهای تنها مانده است

عمه جان عبداللّهت از قافله جا مانده است

 

نیمه جانی در تنم مانده عمو جان مال توست

من بلا گردانتم، تا در تنم نا مانده است

زهرای سه ساله

بابا گره ز کار دلم وا نمی‌کنی؟

با دیدنم تو یاد ز زهرا نمی‌کنی؟

 

داغ زوال روی تو شد زخم تازه‌ام

این زخم تازه را تو مداوا نمی‌کنی؟

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×