دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
طایر پر بسته

کار ما را ناله، مشکل کرده است

کاروان در شام، منزل کرده است

 

غم بسی افزون ولی غم‌خوار نه

کاروان‌سالار را سالار نه

 

یاد غریبان

 

مژده، عمّه! شام هجرم شد سحر

آمده باب عزیزم از سفر

 

بود اکنونم نشسته در کنار

می‌زدود از چهره‌ام، گرد و غبار

 

سرت کو؟

سرت کو سرت کو که سامان بگیرم

سرت کو سرت کو به دامان بگیرم

 

سراغ سرت را من از آسمان و

سراغ تنت از بیابان بگیرم

کابوس مقتل

 پای دختر بچه وقتی غرق تاول می‌شود

 پا به پایش کاروانی هم معطل می‌شود

 

 دست بسته خواب هم باشد بیافتد از شتر

 پهلوان باشد دچار درد مفصل می‌شود

آفتاب شام

آن جا که جشن و شادى و بزم شراب بود

یک چند دل در آتش سوزان، کباب بود

 

یک سو رباب چنگ به دل مى‌‏زدى ز غم

یک سو نواى دل‏کش چنگ و رباب بود

 

اشک حسرت

 

گریه، اى دختر رباب! مکن

نرگست، شیشۀ گلاب مکن

 

روى غم‌‏هاى جان، غمى مفزاى

ز اشک حسرت، دلم کباب مکن

بنشین و بنشان

اگر دشمن زند بعد از تو سیلی، دخترت را هم

عجب نبْوَد زدند این قوم، بابا! مادرت را هم

 

گرفتی پیرهن از عمّه، پوشیدیّ و دانستم

که غارت می‌کند دشمن، لباس پیکرت را هم

 

 

بی چاره نواز

ای که با عزّت و با شوکت و ناز آمده‌ای!

جان فدای تو! که بی‌چاره‌نواز آمده‌ای

 

ما اسیریم و غریبیم به ویرانۀ شام

منزل ما ز چه ای شاه حجاز! آمده‌ای؟

 

مصیبت حضرت رقیّه خاتون علیها السّلام

        

عمّه جون! بیا ببین مهمون برامون اومده

یه سر غرقه به خون، تو غم‌سرامون اومده

 

بگو بچّه‌ها دیگه گریه و زاری نکنن

از عزا بیرون بیان، آخه بابامون اومده

خرابۀ شام

            

کودکی در خرابه‌ای بی سقف

با سر باب گفت­وگو می‌کرد

 

سر بُبریده‌ را در آغوشش

هم‌چو گل عاشقانه بو می‌کرد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×