دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شاعر افگار

آن تُرک سلحشور که غوغای قیامت،

بنْموده عیان از رخ و زلف و قد و قامت

 

عشّاق وِرا بهره، نه جز آه و ندامت

از تیر نگاهش، نه کسی رَسته سلامت

 

 

تربت پاک

نوبت عهد، چو بر حضرت هادی آمد

گاه نشر نعم و بذل ایادی آمد

 

ابر بارنده، بهر کشور و وادی آمد

رهبر حاضر و فرماندۀ بادی آمد

 

خلعت شادی

ای آن که در زمانه شدی، پای بندِ نفس!

گشتی مطیعِ نفس، تو اندر کمندِ نفس

 

باشی دچارِ خواهشِ طبعِ بلندِ نفس

ای بی خبر رسد به تو آخر گزندِ نفس

 

 

مدحت بوالحسن

خیز ساقی! که شد، فصل اردی بهشت

رشک دیبای چین، گشت اطراف کشت

 

باغ شد مُشک‏بار، راغ عنبر سرشت

ای به پیش رخت، طلعت حور، زشت!

 

 

هادی خلق

قبا پوش سرو من! کُله دار ماه من!

گذشت و نظر نکرد، به حال تباه من

 

که کاهد ز کوه هجر، تن هم‏چو کاه من

در آیینه‌‏اش نیافت، چرا راه، آه من؟

 

حدیث نفس

الا! ای هوشمند دانش اندیش!

کنی بیگانگی تا چند با خویش؟

 

کهن سالی و خواهی جامۀ نو

خوشی از قصّه شیرین و خسرو

 

ران ملخ

 

به حُسن المطلع، از بُرج دهم، باز آفتاب آمد

که وجه الل‍َّه، بر آن، در هر جهان شفّاف تاب آمد

 

مگر در قرن سوّم، آفتابی بر شد از یثرب

که باز از آن محمّد، جاگزین در قوس قاب آمد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×