دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
آخر ذبیح

 

مقتل شهزاده عبدالله را

بشْنو و برکش به گردون، آه را

 

کودکی خورشیدوَش، طفلی صبیح

در ره سلطان دین، آخر‌ذبیح

 

غیرت خورشید

 

نام نیکوشان «محمّد» بود و «عون»

مثلشان دیگر ندیده چشم کون

 

جدّ ایشان، جعفر طیّار بود

مام، دخت حیدر کرّار بود

 

لا یوم کیومک

روزی چنان به یاد، زمین و زمان نداشت

جوری ستاره کرد که خود در گمان نداشت

 

دانی دراز بود چرا روز قتل شاه؟

زیرا که قوّت حرکت، آسمان نداشت

 

کشتۀ سرشک

ای دیده! خون ببار که ماه محرّم است

نزد خدای، دیدۀ گریان مکرّم است

 

فرمود شاه دین که منم کشتۀ سرشک

بر زخم‌های شاه، سرشک تو، مرهم است

 

 

مرکب زین مکن

 

مرکب، خدای را به سوی کوفه، زین مکن

خلق مدینه را ز فراقت، حزین مکن

 

بر عهد کوفیان نتوان داشت اعتماد

دوری ز بارگاه رسول امین مکن

فلک یا چمن؟

ای کربلا! کنم فلکت نام یا چمن؟

بگْشای گوش و خوش بشِنو گفت‌وگوی من!

 

 چون جای‌گاه ماهی، از آن خوانمت فلک

چون خواب‌گاه سروی، از آن دانمت چمن

 

رخ تابان

از خیمه، شاه‌زاده چو آهنگ راه کرد

شاه از قفای او به تحیّر، نگاه کرد

 

اندر میان خویش و گروه مخالفان

سلطان دین، خدای جهان را گواه کرد

 

گفتا بدین گروه، فرستادم این غلام

کش هر که دید، یاد رسولِ اله کرد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×