دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
نفسش عطر کربلا دارد

روی دستان سبز جبراییل

می‌رسد ماه خانۀ مولا

آسمان ایستاده محضر او

دست بر سینه دارد و حالا

 

مژده‌ ای اهل آسمان و زمین

هشتمین مرد عشق بابا شد

نهمین وارث رسول خدا

روی دامان خیزران جا شد

شبیه حسینی و مات تواند

دوباره سرم در هوای شماست

تمام دلم سرسرای شماست

 

به سوی خدا رفتم و دیده‌ام

فقط رد پا، رد پای شماست

 

خدا هم فقط از شما گفته است

گمانم خدا هم خدای شماست

در کاظمین تو حسینی می‌شوم هر روز

یک کوزۀ بی آب، از دریا چه می‌داند

یک مشت خاک، از غربت صحرا چه می‌داند

 

یک سائل بیچاره از آقا چه می‌داند

از چهارده خورشید عقل ما چه می‌داند

چه خوب اگر بدهد کربلا به من...

مرید بال زدم تا مراد گریه کنم

به شوق بام تو تا بامداد گریه کنم

 

و در خیال خودم رفته‌ام امام رضا

نشسته‌ام دم باب الجواد گریه کنم

یاد پهلوی شکسته کمرم را خم کرد

گه ز پا اُفتم و با آه جگر می‌خیزم

گه نشینم وسط حجره و بر می‌خیزم

 

دل من با جگر خون شده عادت کرده

مثل هر روز که با سوز جگر می‌خیزم

رنگ غم

در حقیقت رنگ غم تغییر کرد

آخرین انگور هم تغییر کرد

 

در میان چشم انگور سیاه

جای آب و جای سم تغییر کرد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×