دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
در پرتو عشق

 

عشق شه تا در دل حرّ ریاحی، خانه کرد

آن یلِ مردافکنِ ضرغام را دیوانه کرد

 

پرتوی افتاد تا از عشق آن شه بر دلش

بر دلش کرد آن ‌چنان ‌که شمع با پروانه کرد

حدیث حادثه

 

جان حر اینجا میان برزخ است

در دوراهیّ بهشت و دوزخ است

 

گر چه دل، هر دم بیاید، دیر نیست

کربلا را فرصت تأخیر نیست

عشق تنهاست

شهادت می‌دهد حُر؛ عشق تنهاست

در این تنهاترین دَم، سخت زیباست

 

مگو با خویشتن دیرست و دورست!

درآ از خویش، این سو نورِ نورست

ماجرای حُر

دوش گفتم با حریفی با خبر

کاندرین مطلب مرا شو؛ راهبر

 

دشمنی حر و بذل جان چه بود؟

اول آن کفر آخر این ایمان چه بود؟

در بیان انقلاب حال آن حضرت

ز آن نمی­‌آرم برآوردن خروش

ترسم او را آن خروش آید به‌گوش

 

باورش آید که ما را تاب نیست

تاب کتان در بر مهتاب نیست

قدم در وادی تقدیر بردار!

در آن آغازهای تلخ غم‌بار

رجزخوان نعره زد آن سبزِ سالار؛

 

ـ «حسین و اضطرابِ مرگ، هیهات!

گریز از التهابِ مرگ، هیهات!‍

 

آزادمرد

چه پیش آمد که حُر زیر و زِبَر شد؟

چه پیش آمد که آن‌سان شعله‌ور شد؟

 

به روحش خرمنِ آزادگی داشت

برای سوختن آمادگی داشت

کربلای نخست

یک چشم در بهشتم و

یک چشم

دوزخی!

 

دوباره حُر شد و آزاد در دشت

پرید از این رجز، خواب از سرِ حُر

مبادا بگذرد آب از سرِ حُر!

 

که بی‌تردید در خواب گران بود

در آن خوابِ گران، آشفته‌جان بود

تقدیم به جناب حر بن یزید ریاحی
نور شد و نیلوفر

 

عاقبت جان تو در چشمۀ مهتاب افتاد

پیچشت داد خدا، در نفست تاب افتاد

 

نور در کاسۀ ظلمت‌زدۀ چشمت ریخت

خواب از چشم تو ای شیفتۀ خواب افتاد

 

کارَت از پیلۀ پوسیده به پرواز کشید

عکس پروانه برون از قفس قاب افتاد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×