دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شعله نه، بر معجرش گل ریختند

رحمت بی وقفه‌ای ایجاد شد

آمد و عرش خدا آباد شد

خانۀ موسی بن جعفر شاد شد

غصه و غم از دلم آزاد شد

 

خوش به حال جبرائیل

سلام حضرت بانو گدا نمی‌خواهی؟

عزیز ضامن آهو، گدا نمی‌خواهی؟

 

دلم گرفته به غم خو، گدا نمی‌خواهی؟

شدم اسیر هیاهو گدا نمی‌خواهی؟

 

گوییا حق به حسین بن علی، زینب داد

حکم کردند که بی عشق، نفس مذموم است

شکر این سینه به عشق ازلی محکوم است

از رضایی شدن تک تک ما معلوم است

دل مسلمان شدۀ فاطمۀ معصوم است

 

طرح کتاب زینبی را شرح کردی

دلگیر، دلخسته، پریشان، راه رفتم

نوری نمی‌دیدم به سمت ماه رفتم

 

همدرد تنهایی ما بی او که می‌شد؟

قم بی حضورش شهرکی متروکه می‌شد

 

برآب عصا را گرنمی‌زد دخت موسی

یکباره سیل بی امان می‌برد ما را

بانوی من جواز زیارت به دست توست

وقتی دلم کنار ضریح تو جا گرفت نوری ز فیض کوثر بی انتها گرفت یادم نمی‌رود که ز الطاف مرقدت هر بار قلب مردۀ من هم شفا گرفت شد پای بوس خاک در آستانه‌ات تا از کرامت حرم تو صفا گرفت  

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×