دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
طعم گودال

باد را زلف بید می‌فهمد

چون به هر سو وزید می‌فهمد

 

خم زلف مراد را در شب

چشم‌های مرید می‌فهمد

 

بوسه از تربت حسین گرفت

نیمه شب بود و عاشقی بیدار

مست حق بود و راحت از اغیار

 

نیمه شب بود و وقت راز و نیاز

بین سجاده بود، بین نماز

 

در همان حال به یاد غم زینب افتاد

نیمه شب بود که خورشید عبادت می‌کرد

حضرت نور به سرچشمه اشارت می‌کرد

 

صادق آل عبا گرم مناجاتش بود

ذکر حق موجب تسکین جراحاتش بود

 

بر لب تشنۀ مظلوم سلام

زیر این گنبد دوّار و کبود

کلبه‌ای سمت خدا در دارد

سالخورده پدری روحانی

حجره‌ای گوشۀ بستر دارد

 

وقت ملاقات

آه از آن خصم که دشنام به آقا می‌گفت

عصبانی، سخن زشت به مولا می‌گفت

 

مست بود و گهی از غیظ تهاجم می‌کرد

حرف بد می‌زد و گه طعنه به طاها می‌گفت

 

آیات ابراهیم

به منبر می‌رود دریا، به سویش گام بردارید

هلا! اسلام را از چشمۀ اسلام بردارید

 

مبادا از قلم‌ها جا بیفتد واژه‌ای، اینک

که بر منبر قدح کج کرده ساقی جام بردارید

 

علم صادق علم کرب وبلا را بگشود

دین ما احمدی و مکتب ما حیدری است

گو دلا حیدری‌ام، مذهب من جعفری است

 

حضرت صادقم استاد بود در همه عمر

شهریاری که به دستش علم سروری است

 

غزل‌های فرات

باز هم کوچه و یک لشگرِ بی عمامه

باز افتاده وسط، حیدرِ بی عمامه

 

دود از یک طرف و هلهله از سمت دگر

کوچه لبریز شد از یک سرِ بی عمامه

 

بزم عدو

از مهر، آسمان مدینه اثر نداشت

من سفره‌ام کباب، به غیر از جگر نداشت

 

«ما آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایم»

جز داغ دل، نصیب، جگر بیشتر نداشت

 

هفتاد و دو تا یارت اگر بود چه می‌‌‌شد؟

 

بر گردۀ خود مثل علی نان و رطب داشت

صادق همه صبح است، چه در خلوت شب داشت؟

 

شب تیره و تار و ظلمات است، پر از ظلم

صد سال پر از ظلمت جهلی که عرب داشت

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×