دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
یادگار پنج آفتاب

            

ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود بر چهره‌اش ز عصمت و عفّت نقاب بود  

پیوسته داشت جلوه در او صبر فاطمه آیینۀ تمام نمای رباب بود

آتش گرفته

خدایا پیکرم آتش گرفته

دل غم پرورم آتش گرفته

 

 شهادت نامه را با خون نوشتم

 ولیکن دفترم آتش گرفته

 

عرش بر آب

یه روزی یه مرد تشنه رو به دریا می‌اومد با یه مشک خالی از دور تک و تنها می‌اومد موج می‌زد سینۀ دریا تا که زلفاشو می‌دید ابرواش چقدر به اون چشمای زیبا می‌اومد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×