دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
خاک دمشق

 

داغ است، دل لاله صد چاک دمشق

زآن گل که بُوَد به تربت پاک دمشق

 

خورشید به سوگ «امّ کلثوم» گریست

تا ماه مدینه خفت در خاک دمشق

 

شمع مزار

خورشید به خاک، دیده دوزد امروز

تا شمع مزار برفروزد امروز

 

از آتش داغ «امّ کلثوم»، دلی

نبْوَد که به سینه‌ای نسوزد امروز

 

افطار

ای مرهم زخم دل و غم‌خوار پدر!

هم غم‌خور مادریّ و هم یار پدر

 

در لیلۀ قدر آخر عمر علی

شد مهر تو، سفره‌دار افطار پدر

 

بگو

یکی این‌سان، یکی این‌گونه باید

که شام و کوفه را رسوا نماید

 

ببین پیشانی زینب شکسته

بگو اخت المصائب لب گشاید

 

عطر نفس

 

خورشید به پای تو جبین می‌ساید

وصف تو، بسی برتر از این می‌باید

 

از هر سخن تو، «امّ کلثوم»! به حق

عطر نفس پاک علی می‌آید

قدر معلوم

هر چند در این زمانه، مظلوم بُوَد

قدرش بر اهل بیت، معلوم بُوَد

 

او اخت مصائب است در این عالم

مشهور اگر به امّ «کلثوم» بُوَد

 

دردانه‌ای محبوب

دردانۀ خاندان پیغمبر بود

 محبوب پدر، نور دل مادر بود

 

از کرببلا نبود سهمش اندک

با این همه رنج، زینب دیگر بود

 

روح بی‌تاب

چه رازی از دل پاکت شنیدند؟

درون روح بی‌‌تابت چه دیدند؟

 

که زیر سایۀ ام‌ّ المصائب

تو را اخت المصائب آفریدند

 

منظومۀ آه

رودی است که عشق را به خود می‌خواند

منظومۀ اشک و آه را می‌ماند

 

در داغ حسین، «امّ کلثوم» علی

خورشید به خون نشسته را می‌ماند

 

 

اسم و رسم

 

هم دختر مظهر العجائب باشد

هم فاطمه را به رتبه، نائب باشد

 

در اسم، اگر چه «امّ کلثوم» بُوَد

در رسم به حق، اخت مصائب باشد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×