دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
زینب مهیا می‌شود، شام غمت را

اشک اذان بر دامن گلدسته جاری است

منبر اذان می‌گوید و محراب قاری است

 

در سوگ خورشید، آسمان غم می فشاند

بار غمت را کوه با خود می کشاند

 

مثل نخلی که فتاده است کنار دریا

از شرار دل من چشم ترم می‌سوزد

دل من بیشتر از زخم سرم می‌سوزد

 

مثل نخلی که فتاده است کنار دریا

دل گرفته شرر و چشم ترم می‌سوزد

 

دارد حسین، زمزمۀ کربلا به لب

یک شب دگر تو منتظرم باش، فاطمه

مرهم برای زخم سرم باش، فاطمه

 

یک عمر، انتظار تو را می‌‌کشم بس است

هجران روزگار تو را می‌‌کشم بس است

 

برای پیکر صد پاره روضه‌خوانی تو

دلت هوای اجل کرده، نیمه جانی تو

در انتظار و هوایی آسمانی تو

 

بیا بگیر ز اسم خودت مدد، برخیز

هنوز هم که هنوز است، پهلوانی تو

 

روضه‌خواندی دم رفتن به مصیبات حسین

 

از نگاه پسرت سمت سرت ریخت دلم

دست تو سرد شد و چشم ترت ریخت دلم

 

از سخن‌های طبیبی که تو را کرد جواب

از نگاه همه در دور و برت ریخت دلم

 

آیات توکّل و رضا

مطلوب تمام اولیاء، مطلب اوست

آیات توکّل و رضا بر لب اوست

 

رایات قیام و صلح و صبر و ایثار

بر دوش حسین و حسن و زینب اوست

 

اشک دیدۀ زینب

امشب سیاه، خیمۀ هفت آسمان شده

آثار مرگ در رخ مولا عیان شده

 

امشب طبیب هم به علی گریه می‌‌کند

تنها نه اشک دیدۀ زینب روان شده

 

قرآن زینب

چه درهم کرده قاتل مصحف قرآن زینب را

به خانه برده‌اند از سوی مسجد جان زینب را

 

همه با چشم گریان می‌‌‌روند از خانۀ مولا

چه می‌‌‌فهمد کسی حال دل ویران زینب را؟

 

درد آشنا

باز داغ سینه بی اندازه شد

بار دیگر کهنه زخمی تازه شد

 

شب رسید و بام کوفه تار شد

باز دردی آشنا تکرار شد

 

خاطرات تلخ

پدرم مرد با خدایی بود

مهربان بود، مثل دریا بود

روی پیشانی پر از چینش

اثرات سجود پیدا بود

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×