دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
زینبا دارم وصیّت با تو من

در دم آخر، علیّ مرتضی

گفت با زینب به صد شور و نوا

 

زینبا، عمرم به پایان آمده

 وعدۀ دیدار جانان آمده

گفت: عباسم! علمدار حسین من تو باش

خون دل‌های علی گل کرد برفرق سرش

می‌برد این دستۀ گل را برای همسرش

 

آنکه عمری کرد دلجویی ز پا افتاده را

حال می‌ریزد گل از خون در میان بسترش

پیش حسین، حرف کفن با حسن مزن

ای بال و پر شکسته دم از پر زدن مزن

برخیز و حرف رفتن و غسل و کفن مزن

 

در بین نوحه خواندنت از مادرم، پدر!

حرف از وصال خویش و جدایی ز من مزن

ای ابرهای کربلا باران ببارید

افتاده بین بستری آتش گرفته

با آتش غم حیدری آتش گرفته

 

بعد از علی دانست تنها چاه کوفه

راز قدیمی پری آتش گرفته

می‌خواست التماس دعا زینب از حسین

اَمَّن یُّجیبُ دور و برش فایده نداشت

امّیدواری پسرش فایده نداشت

 

با استخوانِ در گلو و خار چشم سوخت

دریا بر آتش جگرش فایده نداشت

وای بر حال دل زینب مظلومۀ من

امشب انگار به دل قالب غم ریخته‌اند

همه آفاق و عوالم چه به هم ریخته‌اند

 

هیچ جایی خبری نیست خبرها اینجاست

خانۀ شیر خدا آمد و رفتِ زهراست

بسیار دعا زینب کبری کند امشب

با خود بگذارید که نجوا کند امشب

این روح مگر بال و پری واکند امشب

 

یک لحظه دگر طاقت این هجر ندارد

سخت است تحمل، غم زهرا کند امشب

مسجد کوفه شده کرب و بلای علی

 

عالم و آدم کند گریه برای علی

حیف که در خاک رفت قد رسای علی

 

نخل بوَد منتظر، چاه بوَد بی‌قرار

حیف که خاموش شد صوت دعای علی

پیراهن یوسف اثرش از دم مولاست

شمعی که به هر گوشه هزار انجمنش بود

افسوس که عالم همه بیت‌الحزنش بود

 

با آن که علی در دل یک خلق، وطن داشت

در جامعه پیوسته غریب وطنش بود

صحبت از کوفه و بازار و اسیری کردی

خانه با رفتنت این بار به هم ریخته است

شهر بی حیدر کرار به هم ریخته است

 

پدرم نبض زمان بودی و با رفتن تو

سحر و روزه و افطار به هم ریخته است

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×