دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
لب بزن، آتش از دهان افتاد

آسمان را مچاله کرد و گریست، یاد ِمنظومۀ جوان افتاد

اشک‎هایش شهاب شد غلطید، و در آن سمت کهکشان افتاد  

رو به تسبیح آفتاب نشست، دانه‎دانه غروب را نخ کرد تو مگر تشنه نیستی پسرم؟ لب بزن، آتش از دهان افتاد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×