دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
زینب و روضه‌های کوفه و شام

حال امروز چشم‌هایم باز

مثل ابر بهار، بارانی ست

یوسف امروز هم نیامده و

شهر در اضطراب کنعانی ست

از سلالۀ بهار

خواب دیده‌ام پرندگان پلید می‌شوند

وقتی از ظهور عشق، ناامید می‌شوند

 

برگ برگ سیب‌هایمان کبود می‌شوند

سروها پر از شکوفۀ شهید می‌شوند

قشلاق عشق

ای از تبار عاطفه ضامن شو، از چنگ هر چه حادثه آهو را

قشلاق عشق کوی بهارانت، ای جَلد کرده هر چه پرستو را

 

ماه شب چهارده عصمت، در چاه رفته یوسف سامرّا

دنیا تمام دیدۀ یعقوب است، از عالمی دریغ مکن سو را

مثل همیشه

دردم مداوا می‌کنی مثل همیشه

عقده ز دل وا می‌کنی مثل همیشه

 

آئینه زیبا می‌شود با یک نگاهت

دل را تو شیدا می‌کنی مثل همیشه

جمعه به جمعه

پنهان ز دیده‌هایی و پیدا نمی‌شوی

ای آخرین بهار! شکوفا نمی‌شوی؟

 

دل‌های ما سراچۀ هر چیز غیر توست

بیهوده نیست در دل ما جا نمی‌شوی

سهم امامت

نوشتن از تو برایم زیاد آسان نیست

که دست قاصدک من حریف توفان تو نیست

 

رهاست موی تو در باد و باد حیران است:

عجیب! پای تو بر قالی سلیمان نیست

به مناسبت ولادت امام زمان (عج)
در دست توست پرچم سقای کربلا

مثل شروع یک جَرَیان در مسیر رود

 افتاد راه آخرمان در مسیر رود

 

دارد خبر ز آمدنی می‌دهد نسیم

 لب بسته باش و باز بمان در مسیر رود

به مناسبت ولادت امام زمان (عج)
یـاران سیدالشهــدا چشم‌شـان به توست

ای آخریـن امید رسـالت خوش آمدی

 خورشید آسمـان عـدالت! خوش آمدی

 

سر تا به پات قدر و جلالت! خوش آمدی

بنیان‌کن اساس ضلالت! خوش آمدی

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×