دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کوه اهل‌بیت

بس که با خود ماتم از کرب‌وبلا برداشته

بوی غصه کوچه‌های شام را برداشته

 

این دو تا تا عرش بالا رفته که گلدسته نیست

زینب است و دست‌های بر دعا برداشته

 

روایت عشق

یک سال و نیم از ماجرای کربلا گفتی

هر بار جان آمد به لب‌­های تو تا گفتی

 

در عهد اسماعیل، خنجرها نبریدند

اما تو از «ذبحٍ عظیم» نینوا گفتی

 

از میخکوبِ استخوان‌ها روی ریگ داغ

از نعل‌­های خون­چکانِ اسب‌­ها گفتی

بعد یک سال و نیم خون گریه

گفته بودم که دیر یا زود از

راه می‌آیی و مرا با خود

بعد یک سال و نیم خون گریه

می‌بری تا وصال خود، تا خود

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×