دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شبیه کتیبه

به دیر و بتکده و کعبه و کنشت! حسین!

به تربتی که خدا بذر عشق کِشت! حسین!

 

از این زمین نروم یک قدم که دست خدا

ز خاک کرببلایت گلم سرشت، حسین!

 

غلام سیاه رنگ

 

 

از لشگر امام، غلامی سیاه‌رنگ

خالِ سوادِ کشور هند و دیار زنگ

 

آمد به پیش آن شه و گردن نمود کج

درخواست کرد از شه لب‌تشنه، اذن جنگ

نعمت فردوس

 

آمد یکی غلامِ سیه‌‌چهرِ دل‌سپید

دل در برش ز شوق شهادت همی تپید

 

آزاد کرده بودش اندر ره خدا

چرخ سپید، چشم سیاهی چو او ندید

فروغ صدق

سلام باد به جون! آن که روح والا داشت

نشان عشق و ارادت ز پنج مولا داشت

 

شد از نگاه ابوذر، مس وجودش زر

فروغ صدق و سعادت، در او تجلّی داشت

 

رخصت گفتار

 

ای شاه! این غلام که هم‌رنگ موی توست

عمری دراز شد که هوادار روی توست

 

یا حلقه‌ی غلامی‌ات از گوش او مگیر

یا دِه نشان، شهیش، که با خلق و خوی توست

عاشق دل‌باخته

هم‌چو ماهی که شب تار، جمالش دل‌جوست

روی رخشان تو با رنگ سیاهت، چه نکوست!

 

خون پاکیزۀ تو، در بدن شب‌رنگت

هم چنان آب حیاتی است که در تیره سبوست

 

شیرین نبرد

شد غلام شه ز عشق شاه، مست

ساغر و پیمانه را در هم شکست

 

گشت از خود، بی‌خود آن شوریده‌حال

پشت پا زد بر جهان و هر چه هست

 

 

سپید نقره‌گون

در این شب، این سپید نقره‌گون کیست؟

ببویید، این شهید غرقِ خون کیست؟

 

که بوی گل دمیده از تنِ او

بهارافشان شده پیراهنِ او

رودِ روشنا

برو، خون تو رودِ روشنا باد!

خیالت عاشقان را دلگشا باد!

 

دلت خورشید رخشان شد، شهیدی

که فردای قیامت روسپیدی

سیاه امّا...

شگفتا می‌وزد چشم ابوذر

بزرگ آیینه‌دارِ خشم حیدر

 

صدا رنگِ غمِ غربت عجیب است

تمنّای جوانمردی غریب است

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×