دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مینای حضور

عاشر ماه محرّم، شام‌گاه

                        شد به منبر باز، شاه کم‌سپاه

 

یاورانش گِرد او گشتند جمع

                        هم‌چنان پروانگان بر دور شمع

 

فصلِ بی‌مرگی

شهادت فصلِ بی‌مرگی‌ست، غوغاست

شما کابوس می‌بینید، رویاست

 

رها کن این سخن؛ پوچی کدام است!

سکوتِ سرخِ سرشار از کلام است

پیشِ رو بهشت است

حسین آیینه‌ای زیبا نشان داد

دَمی آن سوی فردا را نشان داد

 

در آن آیینه، آن گل‌ها چه دیدند!

که از جان ریشه تردید چیدند

خنیاگرِ نور

زمین‌بوسِ تواَم، ای نورِ سیّال!

بتاب آیینه‌ام را در شبِ حال

 

جهان نامِ تو را آورده بر لب

که می‌بینم شبِ حال است، امشب

خلوت شب

سیاهی قصد جان شمع می‌کرد

و فکر روز قلع‌وقمع می‌کرد

 

حسین اما میان خلوت شب

نشسته خارها را جمع می‌کرد

نگاه مرثیه

آن شب امیر قافله سفرۀ ماه را گشود

و از فاصلۀ  دو انگشت ضیافت عشق را

به تماشا گذاشت.

شب شعر بلند عاشورا

چه شب شاعرانه‌ای داری!؟

قلم و باده و رطب داری

شب شعر بلند عاشورا ست

غزل بندگی  به لب داری

شب عاشورا

امشب به اعلای فلک آوای یاران می‌رود                    فردا نوای کودکان بر بام کیوان می‌رود 

امشب به صوت خوش همه آواز یابن الفاطمه        فردا به مقتل خون نشان معنای قرآن می‌رود   

به خلوتیان شب عاشورا
خونبها

امام قافله را گرم راز می‌دیدند

نشسته در تب و تاب نماز می‌دیدند

 

چراغ هستی او را که نور قرآن بود

کنار پنجره در سوز و ساز می‌دیدند

آه جگر

انسان همیشه بین مرز خیر و شرهاست

تشخیص این دوراه، محتاج سحرهاست

 

باید برای قرب، طی بندگی کرد

معراج بعد از راه‌ها بعد از گذرهاست

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×