دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گشودی چشم در چشم من و رفتی به خواب اصغر

گشودی چشم در چشم من و رفتی به خواب اصغر

خداحافظ، خداحافظ، بخواب اصغر، بخواب اصغر

 

به دست خود به قاتل دادمت؛ هستم خجل امّا

ز تاب تشنگی آسودی و از التهاب اصغر

مدح و مصیبت حضرت زینب (سلام الله علیها)

روشنگر است نالۀ پشت شرارها

چون آفتاب، در همۀ روزگارها

 

روشن‌تر است از همۀ روزها شبش

شب دیدنی ست، جلوۀ شب زنده‌دارها

شرمنده...

از سرِ ناقۀ غم شیشۀ صبر افتاده

همه دیدند که زینب سر قبر افتاده

 

چشم او در اثر حادثه کم سو شده است

کمرش خم شده و دست به زانو شده است

طفل بی گناه

... و بازهم گذرش سوی قتلگاه افتاد

کنار نعش پدر اشک او به راه افتاد

 

سه ساله‌ای که تمام تنش کبود شده

دوباره روی تنش یک رد سیاه افتاد

این حسین کیست؟

این حسین کیست که از هر مِحنش، عالم سوخت

قلب هر چه رُسُل از آدم و تا خاتم، سوخت

 

این حسین کیست که با یادِ عَطَش گفتن او

یوسف فاطمه در هر شب و روز، از غم سوخت

قلب مرا از جا کند

ارباَ اربا بدنت، قلب مرا از جا کند

زخمِ صد پاره تنت، قلب مرا از جا کند

 

با شتاب آمدم از تل سوی مقتل، ای وای

خنجری در دهنت، قلب مرا از جا کند

ای امتداد زخم به پهلوی مادرت...

ای پاره‌های زخم فراوان پیکرت

ما را ببر به مشرق آیینه گسترت

 

خون از نگاه تشنۀ گل شعله می‌کشد

داغ است بی قراری گل‌های پرپرت

فابک للحسین

در هر مصیبت و محنی فَابکِ لِلحُسَین

در هر عزای دل شکنی فَابکِ لِلحُسَین

 

در خیمۀ مراثی و اندوه اهل بیت

قبل از شروع هر سخنی فَابکِ لِلحُسَین

پادشاه است فقیری که گدای تو بود

دل بشکستۀ من، کرب و بلای تو بُوَد غرض از خلقت من گریه برای تو بُوَد

به تو و آبرویت، نزد خداوند قسم که همه آبرویم اشک عزای تو بود

سوم امام...

بعد از سه روز پیکر سرخش کفن نداشت یوسف‌ترین شهید خدا پیرُهن نداشت از بس که نیزه خون تنش را مکیده بود حتی توان و قدرت ناله زدن نداشت

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×