دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
حنجرۀ غریب

با خون تو، منشور خدا امضا شد

حیثیّت عشق، تا ابد ابقا شد

 

از حنجرۀ غریبِ «هل من ناصر»

آه دو جهان به ناله‌ات سودا شد

از مرغ دریایی دو بال سرخ می‌­ماند

لنگر بیندازید اینجا آخر دنیاست

حالا بهشت از پشت چشم­ اندازتان پیداست

 

سکّان به دست ناخدای کشتی نوح است

مقصد به‌ سوی بادهای ظهر عاشوراست

 

قلاب‌ها در راه دریا گوش خواباندند

این بندر آشفته قربان­گاه ماهی‌هاست

 

 

یک دشت سرشار از شجاعت بود

وقتی صدای شوم دشمن را در لحظه‏‏‌های جنگ حس می‏‌کرد سنگینی بغض نرفتن را بر سینه‌‏اش چون سنگ حس می‏‌کرد

با آنکه مشتاق شهادت بود ـ در آن زمین پرخطر ـ اما یک گام دوری از برادر را انگار صد فرسنگ حس می‏‌کرد

من به هَل مِن ناصرِ تو آمدم در قتلگاه

شمسی و روی زمین با روی ماه افتاده‌ای

تا اذان مانده چرا در سجده‌گاه افتاده‌ای؟

 

سینه تنگ و عرصه تنگ و غربت تو می‌کشد

زیر دست و پای دشمن بی سپاه افتاده‌ای

کوتاه سروده
روز هل من ناصر

گر دعوت دوست می‌شنودم آن روز

من گوی مراد می‌ربودم آن روز

 

آن روز که بود روز هل من ناصر

ای کاش که ناصر تو بودم آن روز

مگو که پای تو لنگ ست و کربلا دور است!

 

برای زندگی سرخ، کربلا کافی ست

برای لاله شدن، فهم لاله‌ها کافی ست

 

ندای "هل من..." سالار کربلا آمد

برای گفتن لبیک، این ندا کافی ست

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×