دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
وصل کن این فراق را

وصل کن این فراق را از دور

بر کۀ باتلاق را از دور

 

ضربانم رضا رضا شده است

بشنو این اشتیاق را از دور

 

شاید که کربلایت روزی نصیبمان شد

از جمع زائرانت هرچند ما جداییم

پیوسته در هوای رفتن به کربلاییم

 

بوسیدن ضریحت، رویای هر شب ما

دریاب دردمان را، بسیار بی نواییم

می‌روم کربلا خدا را شکر

گرچه باور نمی‌کنم اما، می‌روم کربلا خدا را شکر مردم! آقای مهربان آخر، راه داده مرا خدا را شکر کربلایی و مبتلا داری، شهر عشقی برو بیا داری بر سر قدس و کعبه جا داری، با دو گنبد طلا خدا را شکر

آرزوی کربلا

کاروان ها یک به یک رفتند سوی کربلا دیدی آخر ماند بر دل آروزی کربلا

همچو بیداران بیدل در میان خاک و خون کی شود جانم بگیرد رنگ و بوی کربلا

باید زمین کربلایت دیدنی باشد

باید زمین کربلایت دیدنی باشد

شش‌گوشه‌اش از عمق جان بوسیدنی باشد

 

پیراهن صدپاره‌ات بر شانه‌های باد

هر روز بیش از پیش‌ها بوییدنی باشد

 

ساک خود وا نکرده زائر شد

از سر پیچ جاده راه افتاد

با صفا صاف و ساده راه افتاد

پا برهنه پیاده راه افتاد

پدر خانواده راه افتاد

شایستۀ زیارت شش گوشه نیستم

لبریز آه و ندبه و غم گریه می‌کنم

دلتنگم و به یاد حرم گریه می‌کنم

 

شایستۀ زیارت شش گوشه نیستم

این روزها به حال خودم گریه می‌کنم

 

 

زیارت شش گوشه به روایت سید حمیدرضا برقعی
در اتوبوس کاروان

رسیده‌ام به تو اما گریستم تا تو تمام فاصله را جاده را اتوبان را نگاه من همۀ راه تا به تو برسد کشانده است به دنبال خویش باران را  

حکایت پیرزن کوفی که عاشق کربلا بود
شده قانع ز کربلا به نسیم

بود در شهر کوفه پیرزنی

سالخورده ضعیف و ممتحنی

 

بود از اولاد مصطفی و علی

ممتحن مانده بی‌حبیب و ولی

نذر دارم لب تشنه به زیارت برسم

زود بیدار شدم تا سر ساعت برسم باید این بار به غوغای قیامت برسم 

من به "قد قامت" یاران نرسیدم، ای کاش لا اقل رکعت آخر به جماعت برسم   

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×