دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کرب و بلا مثل مدینه شده بود

 ته گودال تمام بدنش می‌سوزد خواهری دید عقیق یمنش می‌سوزد

 

نیزه‌ها زیر حرارت همگی ذوب شدند بی سبب نیست جراحات تنش می‌سوزد

 

میان دشت عطش، خیمه‌های در آتش

برای گریه دلم یک اشاره می‌خواهد

نگاه، رخصت اشکی دوباره می‌خواهد

 

میان دشت عطش خیمه‌های در آتش

کسی که رفت دلی پر شراره می‌خواهد

کوتاه سروده
الهی قلب من آتش بگیرد

دلِ عالم گرفت از هُرم آهت

فدای کودکان بی پناهت

 

الهی قلب من آتش بگیرد

شب آخر شبیه خیمه‌گاهت

نترسانید از گرداب، دریازاده‌ها را

به جنگل می‌برد پای سفر، آزاده‌ها را

میان گرگ‌­ها جا می‌گذارد جاده‌ها را

 

نمی‌خواهد ببیند آن‌طرف، هیزم به دوشان

رها کردند در آتش، دل سجّاده‌ها را

ای ابرهای کربلا باران ببارید

افتاده بین بستری آتش گرفته

با آتش غم حیدری آتش گرفته

 

بعد از علی دانست تنها چاه کوفه

راز قدیمی پری آتش گرفته

کوتاه سروده
آتش گرفته

پُر است اینجا پری آتش گرفته

لباس و مَعجری آتش گرفته

 

شنیدم روضه‌ات را بار اول

خودم از دختری آتش گرفته

از آب‌ها آبرو برد

خورشید آن روز، آن جا، در آن شب ستان چه می‌کرد؟

آیینه در آن هیاهو در آن بیابان چه می‌کرد؟

 

آتش که شیطان محض است در خیمه‌ها چنگ انداخت

با دامنی شعله‌ور آه، بانوی باران چه می‌کرد؟

زنی درد آشنا با بانگ «زیبا بود، زیبا بود»

سری بر نیزه می‌خندد و دشتی سرخ و خون آلود غروری منتشر از خاکِ ما تا اوج نامحدود

 

نگاه بی نیاز کودکی شش ماهه اما مَرد و آن سوتر نشسته غرق موج بی نیازی رود

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×