دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
پوشیده‌ام لباس فخر و عزت

من قدرتی دیگر به تن ندارم دستی دگر چون در بدن ندارم

 

دشمن چو بسته راه من ز هر سو به خیمه راه آمدن ندارم

دریای گوهرزای عشق

ای که پرچمدار عشـقی، قامت رعنات کو ای که موسای زمانی، آن یـــد بیـضات کو

ای که اندر دشت خونین قاف قهری قهرمان در سیاهی‌های دوران، تیغ بی پـروات کو

مشک خالی و دو دست و پرچمی‌ بشکسته

راه من، از کثرت دشمن، ز هر سو بسته بود داغ‌ها پی در پی و غم‌ها به هم پیوسته بود

 

بس که از میدان، درون خیمه، آوردم شهید بود سرتاپای من خونین و زینب خسته بود

در آب رفتن و عطشان ز بحر آب گذشتن

هزار بار گر افتد به خاک پای تو دستم هنوز از تو و از هدیه کمم خجل استم

 

چنان به عشق تو گشتم اسیر، یوسف زهرا که مشتبه شده بر خلق من حسین پرستم

 

سقای حسین (ع)

 

بر توسن موج خشم، آوا زده بود مانند على بر صف هیجا زده بود

آبى مگر آورد حرم را ز فرات سقاى حسین، دل به دریا زده بود

 

خیمه‌گاه زخمی‌ آب

از خیمه‌گاه زخمی‌ آب دود حریق العطش تا عرش می‌رفت _ امداد را _ پیچیده در شولای طوفان مردی به نام آبی دریا به شط زد ....

عموی با وفا

عموی باوفای خیمه، عباس!

تویی شور و صفای خیمه، عباس

 

بیا از علقمه برگرد شاید

نلرزد شانه‌های خیمه، عباس

شعر عاشورایی فاضل نظری
چراغ تابناک

با لبان تشنه آن ساعت که افتادی به خاک

لَم تَقُل شیئا سِوا: قُم یا اخا! أدرِک اخاک!

 

مشک دور از دست گریان است و قدری دورتر

مانده بر صحرا لبی خندان و جسمی چاک چاک

هفت بند نی (بند ششم)

 

رود نگاه ماه تو از دیده تا گذشت

دریا به جوش آمد و از چشم ما گذشت

 

وقتی کنار درک تو کوه از کمر شکست

غوغای عشق پاک تو از کربلا گذشت

 

ردیف باران

نگاهی تر، دلی غمدیده دارد دو دسته اشک‌های چیده دارد

ردیفش گرچه باران است، اما دوبیتی هم لب خشکیده دارد  

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×